«میدونی یونپی هر چیزی توی دنیا دلایل خودش رو برای کاری که میکنه داره.»
شهرزاد
. مرد یخی هم مرا همانطور که بودم دوست داشت، در زمان حال و بیهیچ آیندهای. من هم او را همانطور که بود در زمان حال و بیهیچ آینده و گذشتهای دوست داشتم.
فاطمه :)
به یک نفر میگویم: «دیروز در خیابان دختر صددرصد دلخواهم را دیدم.»
میگوید: «خب؟ خوشگل بود؟»
«نه خیلی.»
«دختر مورد علاقهات بوده، خب.»
«نمیدونم. چیزی دربارهاش خاطرم نیست.»
«عجیبه.»
«آره. عجیبه.»
با حالت کسلی میگوید: «خب. ولش کن. چیکار کردی؟ باهاش حرف زدی؟ دنبالش رفتی؟»
«نه. فقط از کنارش گذشتم. اون از سمت شرق به غرب میرفت و من از سمت غرب به شرق. صبح بهاری واقعآ قشنگی بود.»
mahsa
میتوانید فکرش را بکنید که ایتالیاییها چقدر متحیر میشوند اگر بدانند چیزی که در سال ۱۹۷۱ صادر میکردهاند، تنهایی محض بوده است؟
mahsa
ما فقط دو نفره تصمیم گرفته بودیم ازدواج کنیم.
کیک کوچکی گرفتیم و آن را با هم خوردیم. تمام عروسی محقر ما همین بود.
da☾
باد فقط باد نیست. باد از درون تو آگاهه. همه اشیاء تو رو میشناسن. حتی یه سنگ. و تنها کاری که میتونی بکنی اینه که باهاشون کنار بیای. وقتی با اونا یکی بشی به بقا میرسی و ژرفتر میشی.»
da☾
اگر داستانش به صورت کلمات درمیآمد و آن کلمات از دهانش خارج میشد، چیزی مثل شبنم صبحگاهی بخار میشد و آن معانی لطیف به چیزی کممایه و سطحی بدل میشد و آن وقت دیگر رازها، راز نبودند.
da☾
من هم فکر میکردم که جدا زندگی کردن از پدر و مادرم خیلی خوب باشه.
da☾
در اتاق قدیمیام با گوش کردن به آهنگهای قدیمی و خواندن دوباره کتابها و گاهی وقتها هم با کندن علفهای هرز داخل باغچه وقت گذرانی میکردم. با کسی ارتباط نداشتم و تنها کسانی که میدیدم اعضای خانوادهام بودند.
da☾
«ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه
nasim