بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل اثر هاروکی موراکامی

بریده‌هایی از کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۳.۳از ۴۴ رأی
۳٫۳
(۴۴)
ممکن بود زندگی طبق دلخواهش بشود، یا این‌که باز اوضاع به هم بریزد اما حالا دست‌کم اسمش را داشت. اسمی که فقط و فقط مال خودش بود.
da☾
سال ۱۹۷۱ بعد از میلاد مسیح، سال اسپاگتی بود. آن سال اسپاگتی می‌پختم تا زندگی کنم و زندگی می‌کردم تا اسپاگتی بپزم. بخاری که از قابلمه برمی‌خاست، مایه مباهات من بود و سس گوجه‌فرنگی که داخل تابه قل قل می‌زد، مایه امید زندگی‌ام.
da☾
«ارقام چیزهای مهمی نیستند.»
سپیده اسکندری
«مثلا باد دلایل خودش رو داره. وقتی مشغول زندگی‌ات هستی، متوجهش نمی‌شی، بعد یه جایی مجبور می‌شی بهش توجه کنی. اون نیت خاصی داره. اون تو رو درهم می‌پیچه و دگرگون می‌کنه. باد فقط باد نیست. باد از درون تو آگاهه. همه اشیاء تو رو می‌شناسن. حتی یه سنگ. و تنها کاری که می‌تونی بکنی اینه که باهاشون کنار بیای. وقتی با اونا یکی بشی به بقا می‌رسی و ژرف‌تر می‌شی.»
Ali Safari
حالا که اسمش را پس گرفته بود، می‌توانست زندگی عادی خودش را داشته باشد. ممکن بود زندگی طبق دلخواهش بشود، یا این‌که باز اوضاع به هم بریزد اما حالا دست‌کم اسمش را داشت. اسمی که فقط و فقط مال خودش بود.
Ali Safari
حالا می‌دانست مهم آن است که در قلبت تصمیم بگیری شخص دیگری را با تمام وجود بپذیری و وقتی این کار را بکنی، اولین و آخرین بار خواهد بود.
Negin Nikbakht
«فقط یه کابوس بوده. کابوس‌ها از گذشته می‌آن نه از آینده. تو دیگه با اون ارتباطی نداری. این تویی که اونا رو به طرف خودت می‌کشی، می‌فهمی؟»
شهرزاد
«ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه. منظورمو می‌فهمی؟»
fatemeh
دخترک گفت: «از بیرون که به بید نابینا نگاه می‌کنی خیلی کوچیک به نظر می‌رسه اما ریشه‌هاش خیلی عمیقن. راستش، بید نابینا بعد از چند وقت دیگه اصلا رشد نمی‌کنه و فقط ریشه‌هاش بیش‌تر و بیش‌تر داخل زمین فرو می‌رن. درست مثل اینه که این درخت‌ها از ظلمات تغذیه می‌کنن.»
فاطمه :)
دکتر به تدریج به وجود قلوه‌سنگ که هر شب جایش را عوض می‌کند، عادت می‌کند و آن را به عنوان چیزی طبیعی می‌پذیرد. دیگر از این‌که سنگ جابجا شده تعجب نمی‌کند. هر روز صبح که به بیمارستان می‌رسد دنبال سنگ می‌گردد. آن را برمی‌دارد و روی میز برمی‌گرداند. این کار جزئی از برنامه روزانه او می‌شود. تا وقتی که او در اتاق است سنگ جابجا نمی‌شود. سنگ به آرامی همانند گربه‌ای که زیر آفتاب چرت بزند، یک جا می‌ماند. تنها پس از آن‌که او اتاق را ترک می‌کند و در اتاق را قفل می‌کند، جابجا می‌شود.
فاطمه :)

حجم

۹۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۳۳ صفحه

حجم

۹۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۳۳ صفحه

قیمت:
۶۶,۵۰۰
۵۳,۲۰۰
۲۰%
تومان