هر آنکه هستی، هرقدر تنها باشی، جهان خودش را به پندار و آرزوهایت تقدیم خواهد کرد
sahel
مشغله نوعی بیماریِ روحیروانی است.
یوجین پیترسون
sepehr solimani
هرچیزی که به دست آوردهاید، هرجا که رسیدهاید ـمقداری دلار در یک بانک، عددی روی ترازو، آن جایزه یا ترفیع یا خانهٔ مناسبــ هرچیزی که هست، اگر برای بهدستآوردنش روحتان را پایین کشیدهاید و زمین زدهاید و اعتقاد داشتید باری غیرضروری یا فداکاریِ قابلقبولی بوده، من اینجا هستم تا با عشق به شما بگویم: اشتباه میکنید و اینکه دوست دارم دستتان را بگیرم و تاجاییکه نیاز داریم به مسیر گذشتهتان برگردیم
احسان
مستقیم به چشمانم نگاه کرد و پرسید: «حالت چطوره؟»
میتوانستم بگویم او واقعاً میخواست حالم را بپرسد، نه اینکه فقط ازروی ادب این سؤال را پرسیده باشد. چشمانم تر شد و گفتم: «خستهام، سردرگمم و کمی تنها؛ اما بازهم ادامه میدم.»
به من نگاه کرد، لبخند زد و گفت: «من هم همینطور رفیق، من هم همینطور. بعضی وقتها خیلی سخت میشه.»
احسان رضاپور
ممکن است به من بگویید «چرا آرام نمیگیرم و کمتر کار نمیکنم؟». من این سؤال را درک میکنم؛ ولی شبیه این است که از کسانی که به الکل اعتیاد دارند بپرسید چرا اینهمه احساس تشنگی و تمایل به نوشیدنِ الکل دارند.
me
ما درواقع کاملاً تسلیم این زندگیِ پرمشغله، پرفشار و پراز خستگی بودیم.
اما این یعنی گردننگرفتن مسئولیت، اینطور نیست؟ ا
me
دیگه کی وقت داره؟»
بعد هم یک نفر مکالمه را طبق معمولِ همیشه تمام میکرد: «اما خب، چیکار میشه کرد؟»
me
ستراحت و کُندی برای افرادِ ضعیف است، نه برای افرادی مثل من که ظرفیتِ بالایی دارند.
چه کارهایی که با جسم و روحم کردم تا بهعنوان فردی با ظرفیت و توانِ بالا شناخته شوم
me
بتشکنی
مشغله نوعی بیماریِ روحیروانی است.
me
نیمهٔ اول زندگی به من کمک کردند؛ درحالیکه وقتی موشکافانه به آنها نگاه میکنم، متوجه میشوم درواقع هیچ کمکی به من نکردهاند. آنها من را مسئول، مسئولیتپذیر، توانا و ازطرفی واقعاً خسته کردند؛ ولی باعث شدند مفید و عملگرا بار بیایم و بهتدریج من را از گرمی و هیجانِ زندگی و از آن شخصیتِ گرم و پیشبینیناپذیری که داشتم دور کردند. دلم برای آن آدم تنگ شده است.
me