گاهی احساس میکنم آخرین فرد برونگرای روی زمینم، آخرین دختر در سالن رقص، آخرین فردی که درنهایت به این حقیقت میرسد که اگر میخواهید فردی واقعاً معنوی باشید، از سکوتِ واقعی نمیتوان اجتناب کرد. اساساً من همهٔ عمرم را با اجتناب از سکوتِ واقعی گذراندهام.
eli
به روحم گفتم آرام باش و بدونِ امید انتظار بکش، چراکه این امیدْ امید به چیزی ناصواب خواهد بود. بدون عشق انتظار بکش، زیرا این عشق عشق به چیزی نادرست است. ایمان هنوز هم هست، اما ایمان، عشق و امید همه در انتظارند. بدون دلیل انتظار بکش، چراکه برای دلیل آماده نیستی: پس تاریکی نور خواهد بود و سکون رقص.
eli
حلقههایی کبود دور چشمانم شکل گرفته بودند. قلبم، قلبی که عادت داشت هر آنچه هست را آزادانه بیان کند، قلبی که همیشه مغرورانه احساس واقعیاش را ابراز میکرد، به اعماق سینهام عقبنشینی کرده بود، زخمی شده بود و بهدنبال امنیت میگشت. توانایی من برای حسکردن، ارتباطگرفتن و عمیقاً احساس کردن به خطر افتاده بود. ایمانم تصنعی و ساختگی بود: در گذر زمان، بیشتر به راهی برای امتحانکردن و شکستخوردن تبدیل شده بود تا یکجور فرصت و رابطهٔ التیامبخش. من زندگیام را دوست داشتم، اما به کسی تبدیل شده بودم که دلم نمیخواست وجود داشته باشد، به کسی تبدیل شده بودم که نمیخواستم باشم.
mohxmad