بریدههایی از کتاب هنر در لحظه زندگی کردن
۳٫۲
(۷۷)
بعد هم بدترین چیز: کسی شدم که به آبنباتپرتکنها میخندیدم... . چهکسی وقت دارد؟ مگر مهدکودک است؟ من یک فهرست کارِ انجامنشده، مسئولیت افراد دیگر و یک پرواز دارم که باید به آن برسم.
چقدر ضرر کردم؛ بهخاطر خودم، خانوادهام، جامعهام و تمام لذتها و خوشیها و بیخیالیهایی که از دست دادم، به این دلیل که مشغولِ کارهایم بودم
¥عاشق مطالعه¥
متوجه شدهام قلبم بازیکردن را خیلی دوست دارد. قلبم رنگآمیزی و نقاشیکردن را دوست دارد. دوست دارد در آشپزخانه برقصد، دوست دارد سبد را پرت کند و دوست دارد با خواهرزادهام در حیاط جلویی کلهمعلق بازی کند.
اگر در بحبوحهٔ زندگیِ روزمرهمان وقفههای کوچک، بدون کارکرد، احمقانه، بدون برنامهریزی، سرکش و زیبای پنجدقیقهای ایجاد میکردیم، زندگیمان چگونه میشد؟ در اینجا باید این نکته را یادآور شد که زندگی ما برای عشقورزیدن، یادگرفتن و خندیدن ساخته شده نه برای عجله و برنامهریزی و همهچیز به قلب مرتبط است نه اجبار.
¥عاشق مطالعه¥
نمیتوانیم خالی را با خالی معامله کنیم،
باید بهسمت آبشار حرکت کنیم.
چون تَرَکی هست در فنجانی که
عشق را درونمان نگه میدارد.
غزاله
هر فصلی از زندگی دعوتی است به رهاکردنِ امورِ متعلق به فصل قبل و تلههایی که دیگر زمانش سپری شده و متعلق به اکنون نیست.
ARF.8
آدمی تازمانیکه درجهٔ سختی و مشکلاتش به بالاترین حد نرسد، متحول نمیشود. حرفش بهنظر کاملاً درست است. یکی از اتفاقاتی که برای ایجاد تحول در زندگی به ما انگیزه میدهد، دلشکستگی است؛ دلشکستگیهایی که التیام نمییابند و تحملشان بسیار سخت است.
yasinds
خداوند ما را به زندگیای پرهرجومرج و آشفته دعوت نکرده است، بلکه ما را به چیزی مقدس و زیبا فراخوانده: زیباییِ درون به همان اندازهٔ زیباییِ بیرون.
انجیل تسالونیان
sahel
آدمی تازمانیکه درجهٔ سختی و مشکلاتش به بالاترین حد نرسد، متحول نمیشود.
کاربر ۹۴۸۱۵۷
من متوجه شدم یکی از بزرگترین لذتها در زندگی دورشدن از آن شخصیتی است که کسی به شما گفته باید داشته باشید و رفتن بهسمت آنچه حقیقتاً در قلب و روحتان دوستش دارید.
احسان
زندگی در زمان حال یعنی باور داشته باشی زندگیات ارزشِ این را دارد که عمیقاً در آن سرمایهگذاری کنی، بهجای اینکه منتظر معجزهای باشی. زندگی در زمان حال یعنی بفهمیم همین لحظاتی که داریم کمیاب و دستنیافتنیاند و حتی در زشتیهای آنها هم ربانیت و نور الهی وجود دارد.
کاربر ۱۳۸۷۳۹۰
مسئولیتپذیرم. میخواستم افراد این برداشت را از من داشته باشند؛ چون معتقد بودم اگر این چیزها درمورد من صدق کند، احساس امنیت و شادی خواهم داشت. اگر مسؤلیتپذیر و سختکوش میبودم، میتوانستم احساس شادی و امنیت داشته باشم. به زنی خسته، بیعلاقه و بیانگیزه تبدیل شده بودم؛ کسی که از صمیمیترین دوستانش فاصله گرفته و سخت تلاش میکند مسؤلیتپذیر بماند، اما بهیکباره احساس ناتوانی کردم. ناگهان اتفاقی افتاد و خشمم بر کارآمدیام چربید. چیزی اساسی باید تغییر میکرد.
چیزی که بهطور قطع میدانم این است: در این راه، شما مسبب ناامیدیِ کسانی خواهید شد. نیازها و توقعات دیگران را نادیده خواهید گرفت و قادر نخواهید بود خواستههایشان را برآورده کنید. کارهایتان را نیمهتمام یا بدون کیفیت انجام خواهید داد. احتمالاً این اشخاص از دستتان عصبانی یا ناراحت خواهند شد. شما آنها را در نیمهٔ راه تنها خواهید گذاشت. شاید هم بهجای ناراحتی و آشفتگی، باعث تحقیر و شرمساریتان شوند. شاید فقط بگویند: «حدس میزدم پرتلاش نباشی»، «حدس میزدم آدم کمظرفیتی باشی» یا «فکر میکردم میتونم روت حساب کنم». این حرفها همچون تیری بر قلب انسانهایی مانند من است که شدیداً به برآوردهکردن توقعات دیگران وابستهاند.
me
چهکسی به من گفته اگر همهچیز سازمانیافته و مرتب نگه داشته شود، شادی را به ارمغان خواهد آورد؟ چه نسخهٔ عجیبغریبی برای خوشبختی. چرا فکر میکنم مدیریت داراییهایم روشی معنادار برای سپریکردن زمان است؟ چرا فکر میکنم تمیزکردن پیشخوان آشپزخانه اصلاً معنای خاصی دارد؟
کاربر ۱۳۸۷۳۹۰
اگر خودی نشان بدهیم و انتخاب کنیم که هم در آشفتگی و هم در لذت حضور داشته باشیم، راه خانهمان را پیدا خواهیم کرد؛ حتی اگر جاده پرپیچوخم و پراز دستانداز و چاله باشد.
ما راه خانهمان را پیدا خواهیم کرد.
eli
عمیقاً در این دنیا غرق شوید. بوی باران و صدای برگها را حس کنید که در شبهای طوفانی روی جاده خشخش میکنند. زندگی اینجاست، نه در یک سرزمینِ رؤیاییِ خیالی. اینجا، اکنون، شما به همین شکلی که هستید، من به همین شکلی که هستم، این دنیا به همین صورتی که هست، اینها چیزهای خوبیاند، بهترین چیزها. بینقصبودن نسبتبه زندگی در زمان حال هیچ برتریای ندارد.
eli
باید یاد بگیریم آنطور باشیم که هستیم، با همان نقصها و کمبودها؛ اما همچنان ارزشِ دوستداشتهشدن را داریم.
eli
حالا هم که مجبور نیستی کامل باشی، میتوانی خوب باشی.
eli
آن لموت بهعنوان قدیس حامیِ من، میگوید ذهن من مثل محلهای ناجور است. من کوزهگر یا رقاص نیستم، ذهنم تنها ابزارم و درعینحال بزرگترین چالشم است؛ مثل یک تولهسگ خیلی کنجکاو یا چرخگردان یک همستر.
eli
شخصی تأثیرگذار بودن برای دیگران بسیار سادهتر از این است که در زندگیِ واقعی شخصی مهربان باشی. اینکه ساعتی درمیان جمعی به چشم بیایی بسیار سادهتر از این است که وقتی خیلی خستهای و استخوانهایت خشک شدهاند بخواهی کنار فرزندانت روی زمین بنشینی. سخنرانیکردن در یک همایش بسیار سادهتر از این است که نگذاری بین تو و همسرت فاصله بیفتد؛ فاصلهای که تو باعث ایجاد آن شدهای.
آهو
در فصلهای تحول عمیق، سکوت بهترین راهنمایتان خواهد بود. حتی اگر ترسناک است، بازهم اجازه دهید سکوت تکیهگاه، محل ترس و اقامتتان باشد. اینجا جایی است که به صدا، پویایی و اقتدارخودتان عادت خواهید کرد؛ جاییکه میتوانید حس اقتدار نورستهٔ خودتان را پرورش دهید؛ مثل بچهآهوی تازهمتولدشدهای که میخواهد روی پاهای ضعیف و شکنندهاش بایستد.
آهو
تازمانیکه درجهٔ سختی و مشکلاتش به بالاترین حد نرسد، متحول نمیشود
کاربر ۴۵۵۳۸۴۷
«توقف کن. همین الان، زندگیات را از درون تغییر بده.»
کاربر ۴۵۵۳۸۴۷
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان