بریدههایی از کتاب دنیا بدون تو
۳٫۳
(۱۵)
گاهی اوقات قطار زندگی آنقدر دچار روزمرگی میشود که هِن هِن کنان با یکنواختی تمام، راهی را در پیش میگیرد و جلو میرود. اما وقتی در این میانه، اتفاق خاصی رخ میدهد باعث میشود توقف کنی و توجهت جلب شود و تازه آن وقت است که متوجه میشوی در سایهٔ بیتوجهی تو چهقدر زمان گذشته است. سالگردها، روزهای تولد و یا تعطیلات مهم از آن دست اتفاقات هستند.
مهدی بهرامی
یکی از نکات جالب توجه بارداری برای من این است که تجربههای آدمها از این اتفاق کاملاً با هم فرق دارد. علائمش هم از روزی به روزی دیگر تغییر میکند. بسیار شنیدهام که یک زن در بارداریهای متعددش علائم متفاوتی بروز داده است. نکتهای که همیشه برایم عجیب بوده است. مگر نباید بدن هر بار واکنش مشابهی داشته باشد؟ واقعیت دارد.
مهدی بهرامی
تهیهٔ همچین لیستی اصلاً از درن بعید نبود برای همین شگفتزدهام نکرد. اما باعث شد فکر کنم عشقی که به من دارد بیشتر از اینکه واقعی باشد، حساب و کتاب شده بود. حسی که به من دست داد را دوست نداشتم. شأن من در حد چند متغیر، پایین آورده شده بود.
مهدی بهرامی
تهیهٔ همچین لیستی اصلاً از درن بعید نبود برای همین شگفتزدهام نکرد. اما باعث شد فکر کنم عشقی که به من دارد بیشتر از اینکه واقعی باشد، حساب و کتاب شده بود. حسی که به من دست داد را دوست نداشتم. شأن من در حد چند متغیر، پایین آورده شده بود.
مهدی بهرامی
بعضی وقتها اگر سطح توقعت را پایین بیاوری روزهای معمولی میتوانند خارقالعاده شوند.
مهدی بهرامی
بعضی از لحظاتی که در زندگی داشتهام آنقدر در ذهنم تازه هستند که آنها را با تمام جزئیاتشان و با تکتک کلماتی که رد و بدل شدهاند، به خاطر دارم. در مقابل، روزها و هفتههای زیادی هم هستند که یا در ذهنم نماندهاند یا جزئیاتشان در خاطرم نیست.
مهدی بهرامی
دوست داشتم بپرسم «عذرخواهی برای چی؟» تا مطمئن شوم عذرخواهیاش صرفاً برای پایان دادن به دعوا نیست. اما گفتم: «عذرخواهیت پذیرفته شد.»
مهدی بهرامی
وقتی نامزد کردم، به ناگاه احساس کردم که عضو یک باشگاه جدید شدهام. باشگاهی که پیشینهاش به دههها، قرنها و حتی هزارههای قبل بازمیگشت. «باشگاه زنان نامزددار!» همین حس را در زمانی که عروسی کردم هم، داشتم. وقتی آن روز لباس سفید پوشیدم، از راهروی محل عقد رد شدم و «بله» گفتم عضویتم در باشگاه زنان متأهل، رسماً آغاز شد. اما هیچکدام از این دو حس، شبیه حس پیوستن به باشگاه مادران نبود. به نظرم بین زنانی که فرزندی دارند و آنهایی که ندارند، یعنی آنهایی که مادر شدهاند و آنها که نشدهاند، مرز مشخصی وجود دارد.
مهدی بهرامی
مجموعهای از چند آهنگ را انتخاب کرده بود که در زمان زایمان گوش کنم. مطمئن نبودم دوست داشته باشم هیچکدام از آهنگها را گوش بدهم، ولی به هرحال جمع کردن آنها باعث شده بود درن احساس مشارکت و آمادهشدن برای زایمان کند.
مهدی بهرامی
یکی از درسهایی که از کارم یا زندگی با تو و درن گرفتهام این است که نود و نه درصد نقشههایی که با هدف غافلگیرکردن دیگران میکشیم، هیچ جذابیتی ندارند! اگر آدم بداند چه اتفاقی قرار است بیفتد میتواند خودش را برای روبرو شدن با آن بهتر آماده کند.
مهدی بهرامی
میگوید کمک به پوشیدن، نشاندهندهٔ عشق است نه شهوت.
مهدی بهرامی
چهار ماه طول کشید تا به بارداری عادت کرده و زندگیام را بعد از آمدن بچه تصور کنم. هر بار که این کار را میکردم هیجانزده میشدم. خودم هم باورم نمیشد، ولی ساعتهای ناهار را به گشت و گذار در سایتهای فروش لباس و وسایل اتاق بچه میگذراندم. مقالاتی میخواندم که موضوعشان بهترین روشهای شیردهی به نوزاد یا زایمان در آب و یا حتی اعلام بهترین زمان برای گنجاندن کرهٔ بادام زمینی در منوی غذای کودک بود! نسبت به فرزندم وسواس پیدا کرده بودم.
مهدی بهرامی
آمریکاییها میگویند اگر در روز عروسی کسی باران ببارد، نشان از خوششانسی اوست. گمان میکنم این باور را فقط به این خاطر در بین مردم رواج دادهاند که اگر عروسخانمی صبح روز مراسمش بیدار شد و دید آسمان پر از ابر است نگران نشود و به قول معروف، بد به دلش راه ندهد.
مهدی بهرامی
بعضی سؤالها آنقدر خاص هستند که میتوانند دنیا را تغییر دهند. منظورم تمام دنیا نیست بلکه دنیاهای کوچک و شخصی است. مهمترین سؤالها به گمان من این است: «با من ازدواج میکنی؟»
مهدی بهرامی
همیشه فکر میکردم آدمها دو دسته اند: یک گروه آنهایی که هدیه دادن را دوست دارند و دسته دیگر، آنهایی که عاشق هدیه گرفتن هستند. من همیشه هدیه گرفتن را دوست داشتم، ولی در دومین کریسمسی که با درن بودم متوجه شدم که هدیه دادن هم میتواند جزء علایقم باشد.
مهدی بهرامی
بعضی وقتها یک سال آنقدر دیر میگذرد که انگار قصد تمام شدن ندارد. انگار زمان به بخشهای کوچکی تقسیم شده که هیچکدامشان تمام نمیشوند. هر بخش هم آنقدر بزرگ میشود که انگار یک زندگی را در دل خود دارد
مهدی بهرامی
«میگفت به نظرش هر رابطهٔ عاطفی مثل آتیش میمونه. بعضی رابطهها مثل آتشهای شعلهور و داغ، پرقدرت، مهیب و جادویی هستن، اما در عین حال میتونن قبل از اینکه به خودت بیای کامل تو رو از بین ببرن. ولی بعضی رابطهها مثل آتیش شومینه هستن. یک دست، پایدار و آرامبخش و در عین حال، مفید و موثر. مثالهای دیگهای هم زد. مثلاً رابطههایی که مثل آتیشهای خیلی بزرگ هستن یا اونهایی که مثل جرقه میمونن، منظورش رابطههای یک شبه بود، از بین همهٔ مثالهاش، آتیش داغ و آتیش شومینه بیشتر یادم مونده.»
پرسیدم: «رابطهٔ تو و تام، مثل آتیش شومینه است؟»
سری به نشانه تأیید تکان داد و گفت: «به نظرم آره. منم همین رو دوست دارم. امنیت، پایداری و گرما.»
مهدی بهرامی
میخواستم هرچه زودتر بدانم دقیقاً چه زمانی یکدیگر را دوباره خواهیم دید. به خاطر همین چیزها بود که میگویم وقتی با هم در تماس نبودیم، راحتتر بودم. انتظار، همیشه کشنده است.
مهدی بهرامی
میخواستم بگویم: «من فراتر از یک آدم جذابم. تو باید بدونی که شغلم برام خیلی مهمه». میخواستم بگویم: «دوست دارم من رو به خاطر ویژگیها و مشخصات خوبم دوست داشته باشی نه اینکه مشخصاتم رو به خاطر دوست داشتن خودم، دوست بداری»
مهدی بهرامی
از این هم مطمئن بودم که هر زنی با درن ازدواج کند، قطعاً خوشبخت خواهد شد. تنها نکتهای که وجود داشت این بود که هنوز مطمئن نبودم که میخواهم آن زن، من باشم.
مهدی بهرامی
حجم
۳۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۳۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان