بریدههایی از کتاب دنیا بدون تو
۳٫۳
(۱۵)
وقتی نحوهٔ نگاه کردنش به خودم را دیدم، خنده در دهانم ماسید. او میخواست مرا ببوسد. قلبم داشت از جا کنده میشد.
من بعد از رفتن تو هیچ کس دیگری را نبوسیده بودم.
مهدی بهرامی
خانم هاورمیر، در رویاهای من وسواس عجیبی روی عدد سه داشت
مهدی بهرامی
جملهای شبیه متلک گفت که قطعاً بدترین متلکی بود که در عمرم شنیده بودم. شاید هم اصلاً قصدش متلک گفتن نبود. هرچه که بود، آنقدر بیمزه بود که تو هیچوقت ممکن نبود چنین چیزی بگویی.
«نکنه مُردم و تابوتم رو بردن بهشت. چون تو شبیه فرشتهٔ نسکافهای رنگ هستی!»
مهدی بهرامی
خلاصه هر کس که میشناختم سعی داشت به هر نحوی که شده اوقات خوشی برایم رقم بزند و من هم تا جایی که میتوانستم سعی کردم فراموشت کنم. اما آنچه بیش از هر چیز دیگری برای این کار نیاز داشتم، زمان بود.
مهدی بهرامی
گفتم: «آره، شاید. ممنون که زنگ زدی.»
«خیلی دوستت دارم لوسی. مثل عشقی که هیدروژن به اکسیژن داره. یه جور عشق کاملاً متفاوت. یه عشق عنصری!»
وقتی این حرفها را زد، با وجود اشکی که در چشمهایم بود، خندیدم. فقط برادرم جیسون میتوانست عشق را به کمک شیمی و جدول تناوبی توضیح بدهد.
مهدی بهرامی
به این نامه جوابی ندادم چرا که میدانستم اگر قرار باشد باز هم نادیدهام بگیری، تابِ تحملش را نخواهم داشت.
مهدی بهرامی
از کنار خیلی از مغازهها نمیتونستم رد شوم و در خیلی از رستورانها نمیتوانستم غذا بخورم. یک ماه تمام روی زمین خوابیدم چون هربار که میخواستم روی تخت بخوابم فقط جای خالی تو را احساس میکردم.
مهدی بهرامی
در آن لحظه به معنای واقعی کلمه شکستم. نمیتوانستم جلوی لرزیدن و هقهقهایم را بگیرم. صدایی از دهانم خارج میشد که شبیه انسانهای اولیه بود، ولی آن هم در کنترل من نبود. واکنش ما انسانها به درد، از اجداد نخستینمان به ما به ارث رسیده است
مهدی بهرامی
. به محض اینکه تصمیم گرفتی چیزهایی را مثل راز، فقط برای خودت نگه داری فروپاشی رابطهمان شروع شد.
مهدی بهرامی
. حتی حالا هم، گاهی اوقات که از کنار کسی که همان بو را میدهد، رد میشوم، ناخودآگاه به یاد آن روز میفتم. تو چهطور؟ تا حالا شده بویی شبیه بوی من، ماشین زمانت شود تا به آن روزها سفر کنی و به یاد من بیفتی؟
مهدی بهرامی
او به پشتوانهٔ شعاری که داشت، یعنی «چرا که نه»، با مردان بسیار زیادی خوابیده بود. آنقدر زیاد که حسابشان از دست من، خارج شده بود.
مهدی بهرامی
تا قبل از به دنیا اومدن من و جیسون در دفتر وکالت منهتن کار میکرد. بعد از تولد جیسون، کارش رو ول کرد و بقیهٔ عمرش رو وقف رابطهاش با ما کرد. از اون به بعد، همسر شوهرش، دان و مادر جیسون و لوسی بود. این اتفاق، برای خیلی از زنها رخ میده، ولی من نمیخوام برای منم پیش بیاد.»
مهدی بهرامی
زمزمهکنان گفتی: «میخوام شغلم رو ول کنم.» انگار تاریکی باعث شده بود احساس امنیت کنی و حرفی که میخواستی در دلت بگویی را بلندتر بیان کنی.
مهدی بهرامی
بعد دوباره با سرانگشتانت، گونهام را لمس کردی و باز، یکدیگر را بوسیدیم. این بار لبانت مزهٔ نمک و فلفل تند میداد.
وقتی پنج یا شش سالم بود، دیوار اتاق خوابم را با یک مداد شمعی قرمز، نقاشی کردم. گمان نمیکنم این ماجرا را قبلا برایت تعریف کرده باشم. به هر حال وقتی داشتم قلب، درخت، خورشید، ماه و ابر را میکشیدم، میدانستم دارم کاری را میکنم که نباید بکنم. ته دلم مطمئن بودم که کارم اشتباه است. ولی نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. به شدت دوست داشتم آن کار را بکنم. دکوراسیون اتاقم را زرد و صورتی انتخاب کرده بودند، ولی رنگ مورد علاقهام، قرمز بود و دوست داشتم اتاقم قرمز باشد. سرسختانه میخواستم اتاقم قرمز باشد. نقاشی کشیدن روی دیوار در آن مقطع به نظرم، هم کاملاً درست و هم کاملاً غلط بود.
روزی که تو را دیدم هم دقیقاً همین احساس را داشتم. بوسیدن تو در حین آن تراژدی که در شهر جریان داشت هم کاملاً درست و هم کاملاً غلط بود. اما من بر آن بخش از احساسم تکیه کردم که میگفت کارم کاملاً درست است. همیشه همین کار را میکنم.
مهدی بهرامی
به تلویزیون نگاهی کردم و گفتم: «بی معنی نیست؟ تبلیغات؟ اگر امروز آخرین روز عمرم باشه و ببینم تمام جوانیم رو صرف رقابتهای تبلیغاتی برای فروختن پنیر ورقهای و چیپس ناچو به مردم کردم... میتونم از زندگی که داشتم راضی باشم؟»
مهدی بهرامی
دوست داشتم فکر کنم در حال شناخت تو به عنوان یک منظره هستم. دوست داشتم تو زمینی صاف بودی که به راحتی قابل شناختن باشد و بتوانم آنقدر خوب بشناسمش که با من عجین شود.
مهدی بهرامی
نمیدانم این تقدیر بوده یا اختیار که ما را در تمام این سالها در کنار هم نگه داشته است. شاید هم ترکیبی از هر دو. یا به قول شکسپیر، ما فقط یک موج موافق را به بهترین نحو، غنیمت شمردهایم.
مهدی بهرامی
بعضی وقتها اگر سطح توقعت را پایین بیاوری روزهای معمولی میتوانند خارقالعاده شوند.
Mary gholami
بعضی سؤالها آنقدر خاص هستند که میتوانند دنیا را تغییر دهند. منظورم تمام دنیا نیست بلکه دنیاهای کوچک و شخصی است. مهمترین سؤالها به گمان من این است: «با من ازدواج میکنی؟»
Mary gholami
چیزی در مرگ هست که باعث میشود میل انسان به زندگی بیشتر شود.
Mary gholami
حجم
۳۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۳۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان