بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد

بریده‌هایی از کتاب پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد

ویراستار:مجتبی پورمحسن
امتیاز:
۴.۳از ۳۳۲ رأی
۴٫۳
(۳۳۲)
تجربۀ او نشان می‌داد که عدالت به‌ندرت به اندازه‌ای که باید، عادل بود!
مائده
آلن وسط حرف دو برادر پرید و گفت که همۀ دنیا را گشته و اگر یک‌چیز یاد گرفته باشد این بوده که بزرگ‌ترین و ظاهراً ناممکن‌ترین نبردها روی زمین بر اساس این گفته شکل می‌گیرند که: «تو احمقی... نه، تویی که احمقی... نه، این خودتی که احمقی...» آلن گفت که راه‌حل اغلب این است که با هم یک بطری ودکا بنوشند و نگاهشان به آینده باشد.
eli
مددکار اجتماعی، سُدر، گفت: «آقای کارلسن، این‌طور که من متوجه شدم شما خونۀ خودتون رو منفجر کردین.» آلن گفت: «آره. یه عادت بدیه که دارم.»
Zahra
زندگی همین‌طوری بود؛ درست واقعاً درست نبود بلکه هرچه فرد مسئول می‌گفت درست است، درست بود.
faezehswifti
اگر می‌توانست پیرمردی را از چنگال گروهی تبهکار نجات بدهد خیلی هیجان بیشتری داشت تا اینکه ـ ‌حالا‌ـ نمی‌توانست گروهی تبهکار را از دست پیرمردی نجات بدهد!
faezehswifti
بنی از خوشگله پرسید که آیا حاضر است با او ازدواج کند که او هم جواب داد: «آره، لعنتی! همین الان!» جشن عروسی فرداشب برگزار شد و سه شب ادامه یافت؛ رز ماری یردینِ هشتادساله به اعضای باشگاه بازنشستگان روش بازی جزیرۀ گنج را یاد داد (البته نه بهتر از خودش، تا هربار خودش برنده شود) ؛ پیکه هر روز روی صندلی راحتی کنار ساحل می‌نشست و نوشیدنی‌های چتردار می‌نوشید، به همۀ رنگ‌های رنگین‌کمان؛ بُسّه و ژولیوس قایق ماهیگیری خریده بودند و به‌ندرت از آن پیاده می‌شدند؛ و سربازرس آرنسن در میان مردم طبقۀ بالای بالی محبوبیت بسیاری به دست آورده بود:
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
دادستان از دهانش پرید: «تهران؟» «آره، خیلی سال پیش بود. این رو مطمئنم. اون روزها اونجا همه‌چی مرتب بود. این رو چرچیل بهم گفت وقتی با هواپیما از اونجا می‌اومدیم.» دادستان گفت: «چرچیل؟» «آره، نخست‌وزیر. البته اون موقع نخست‌وزیر نبود، ولی قبلش بود و بعدشم دوباره شد.» «خیلی خوب می‌دونم چرچیل کدوم خری بوده. فقط موندم... تو و چرچیل توی تهران؟»
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
رئیس‌جمهور دوگل به جای اینکه با هم حرف بزنند سؤالاتشان را از سفیر آماندا می‌پرسیدند. رئیس‌جمهور دوگل بحث را با پیشینۀ حرفه‌ای خانمِ سفیر آغاز کرد. آماندا اینشتین گفت که خودش درواقع آدم نسبتاً خرف و نادانی است که راهش را با رشوه به سوی سِمَت فرمانداری بالی باز کرده، و دوباره با رشوه موجب برنده‌شدن خودش در دو انتخاباتِ پشت‌سرهم شده است. گفت که یک‌عالمه پول برای خودش و خانوادۀ در حال توسعه‌اش تا سال‌ها جمع کرده است.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
روزی هربرت اعلام کرد که او و آماندا به پاریس می‌روند و اگر آلن هم دوست دارد همراهشان برود، دوستش می‌تواند گذرنامۀ جعلی اندونزیایی برایش صادر کند؛ به جای گذرنامۀ جعلی و تاریخ‌گذشتۀ بریتانیایی که آخرین‌بار استفاده کرده بود. علاوه بر این، سفیر بعد-از-این شغلی هم برای آلن در سفارتخانه در نظر دارد؛ نه برای اینکه آلن مجبور است کار کند بلکه به این سبب که فرانسه برای راه‌دادن افراد به کشور کمی سخت‌گیر است.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
آلن از این فکر که کسی که ودکا را با لیکور موزی اشتباه می‌گرفت حالا می‌خواست فرماندار شود، آهی کشید. ولی خب که چه؟ آن‌ها یک‌عالمه دلار از مائو تسه‌تونگ گرفته بودند و از سهم آلن هنوز خیلی مانده بود. بنابراین، او به هربرت و آماندا قول داد که بعد از انتخابات باز هم به آن‌ها پول بدهد. ولی بعد از آن دیگر نمی‌خواست دربارۀ پروژه‌هایی بشنود که هربرت و آماندا خودشان چیزی از آن سر درنمی‌آوردند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
تجربۀ او نشان می‌داد که عدالت به‌ندرت به اندازه‌ای که باید، عادل بود!
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
آلن مشکلی نداشت که به جای دونفرشان کار کند. اما خیلی زود قانونی وضع کرد؛ ‌ هربرت دیگر حق نداشت از اینکه زندگی‌اش چقدر همراه با بدبختی بوده شکایت کند. آلن دیگر فهمیده بود که هربرت خیلی بدبخت بوده و حافظه‌اش هم هیچ اشکالی نداشت. تکرار مدام این موضوع هیچ فایده‌ای نداشت.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
پژوهش‌های روس‌ها دربارۀ بمب اتم چند سالی بود که بدون هیچ پیشرفتی ادامه داشت تا اینکه روزی ناگهان در نیومکزیکو انفجاری رخ داد. امریکایی‌ها مسابقه را برده بودند اما تعجبی نداشت چون کار را خیلی زودتر شروع کرده بودند. بعد از آزمایشی که در صحرایی در نیومکزیکو انجام شد، دو انفجار دیگر رخ دادند که واقعی بودند: یکی در هیروشیما و دیگری در ناگازاکی. به این ترتیب، ترومن پوزۀ استالین را به خاک مالید و نشانش داد که چه‌کسی برتر است.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
یوری دربارۀ پیشینۀ خودش برای آلن گفت. او زیر نظر برندۀ نوبل، ارنست رادرفورد، فیزیک‌دان هسته‌ای افسانه‌ای اهل نیوزلند، درس خوانده بود
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
آلن از آن آدم‌هایی نبود که به آنچه در آیندۀ نزدیک ممکن بود رخ بدهد امید ببندد (یا در این مورد خاص احساس ترس کند) . هرچه اتفاق می‌افتاد، اتفاق افتاده بود. لزومی نداشت از پیش راجع به آن فکر کند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
هندوها و مسلمان‌ها با هم نمی‌ساختند و وسطشان هم که ماهاتما گاندی لعنتی چهارزانو نشسته بود و لب به غذا نمی‌زد چون از چیزی ناراضی بود. این دیگر چه‌جور استراتژی جنگی است؟
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
سه مرد بعد از اینکه اطمینان پیدا کردند که آلن از طرفداران نوکر امریکا و انگلیس، یعنی شاه ایران، نیست از او دعوت کردند تا همراهی‌شان کند. سه مرد به او گفتند که در دانشگاه تهران، جایی که هرسه زبان انگلیسی می‌خواندند، با هم آشنا شده‌اند. بعد از پایان تحصیلاتشان، دو سال در چین بودند و همان هوایی را تنفس می‌کردند که قهرمان کمونیست آن‌ها، مائو تسه‌تونگ، تنفس می‌کرده است. و حالا داشتند به ایران برمی‌گشتند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
باز سخت است که فقط با یک نقشۀ خانگی و یک قطب‌نما از هیمالیا عبور کنید. در واقع، آلن می‌توانست از شمال این رشته‌کوه و بعد کوه‌های آرال و دریای خزر بگذرد، ولی واقعیت و آن نقشه دقیقاً با هم جور نبودند. به هر حال، آلن از جیانگ چینگ و آ مینگ خداحافظی کرد و عازم راهپیمایی‌اش شد. قرار بود از تبت بگذرد، و با گذر از هیمالیا وارد هندوستان شود و بعد با عبور از افغانستان، ایران، و ترکیه به اروپا برسد
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
خانۀ کوچک منفجر و نابود شد و گاو همسایه دوباره سقط جنین کرد. یک ساعت بعد، آلن پشت میله‌های بازداشتگاه ادارۀ پلیس شهر فلن بود و درحالی‌که به دادوفریاد بازرس کروک گوش می‌داد شامش را می‌خورد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
وقتی آلن به چنگال پروفسور لوندبُرگ افتاد، بلافاصله به «دلایل اجتماعی و اصلاح نژادی» عقیمش کردند به این بهانه که آلن کمی کندذهن است و ظاهراً مقدار بیش از حدی از ژن‌های پدرش درون او هست و مسئولان نمی‌توانند اجازه بدهند که ژن‌های کارلسُن‌ها بیش از این بازتولید و در جامعه پراکنده شوند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷

حجم

۳۷۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۴۴ صفحه

حجم

۳۷۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۴۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان