ما چقدر غافلیم
ما که به بوی گیج آسفالت
عادت کردهایم
R.Khabazian
آنها هنوز
بهانههای روشن دل را نشناختهاند
و در نیمکرهٔ تاریک دل آرمیدهاند
و فکر میکنند تمام دل
خوشحالی پس از پیدا کردن یک جنس
با قیمت نازل در بازار سیاه است
R.Khabazian
باید عطش و سنگلاخ را تجربه کرد
آسایش از مقصد دورمان میدارد
R.Khabazian
دلم برای جبهه تنگ شده است
آنجا معنویت بهدرکنیامده بسیار است
آنجا ما مقابل آسمان مینشینیم
و زمین را مرور میکنیم
و به اندازهٔ چندین چشم معجزه میبینیم
R.Khabazian
از یکنواختی دیوارها دلم میگیرد
میخواهم بر اوج بلندترین صخره بنشینم
آن بالا به آسمان نزدیکترم
و میتوانم لحظههای تولد باران را
پیشبینی کنم
R.Khabazian
دریغا بی تو بودن
چشم را از دیدن برمیگیرد
و دل تنبل من
در نهاد میمیرد
R.Khabazian
ای وطن من، ای عشق
ای ازدحام درد
جان من از بیدردی
درد میکند
زین پیش هرچه بودهام
عاشق نبودهام
ای اجتنابناپذیر
باید تو را سرشار بود
R.Khabazian
اگر به مرگ اعتماد کنی
معاد جاذبه ایست
که تو را بر میانگیزاند
سبزتر از هزار بهار
R.Khabazian
«جنگل همزاد مرد مقدسیست
که دلدادهٔ آفتاب بود
و برای کشتن شب
شمشیر شبشکن برآورد»
R.Khabazian
و نگاه تاریک کدام چشم
به ماهواره هویت داد
R.Khabazian