تو آمدی
سادهتر از بهار
مثل تلاوت آیههای قیامت
با بعثتی عظیم در پی
و ما از خویش پرسیدیم
زیستن یعنی چه؟
و یاد گرفتیم بگوییم
توکلت علی الله
R.Khabazian
اینسان که به تقدیس معصیت نشستی
و چشم از آفتاب بستی
بدان که جولان شیطان
به طلوع عشق نمیانجامد
انکار عشق
اقرار فضاحت آن دلی است
که چشم از روشنی برمیدارد
و روبهروی بهار حصار میکارد
باید دستها را به قبضهٔ شمشیر سپرد
و حنجرهٔ بدی را فشرد
R.Khabazian
بر آخرین قلههای انتظار ایستادهایم
و زمین را
که در باتلاق تقلب بازیگوشی میکند
تشر میزنیم
R.Khabazian
من کدامم
که فهم عظمت کاینات نویسم
و بیقراری زمین را اندازه کنم
و جرئت من آنقدر نیست
که طوفان را به ادراک آورد
R.Khabazian
هفتاد و دو آفتاب از ایمان
که قوام زمین
در قیامتشان نشسته بود
R.Khabazian
دنیا به عشق محتاج است و نمیداند
R.Khabazian
کی میتوان از سادگی تو گفت
و هم
به دریافت خرمهرهٔ «نوبل» نائل آمد
من فرزند مظلوم توام
نه پاپیون میزنم
و نه پیپ میکشم
مثل تو ساده
که هیچ کنفرانس رسمی او را نمیپذیرد
R.Khabazian
میخواهم از همیشهٔ این اضطراب برخیزم
این دلگرفتگی مداوم شاید
تأثیر سایهٔ من است
که اینسان
گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستادهام
سایه
من از سکوت میآیم
از تاریک
از خالی از خشکسالی
من از عاقبت بیهودگی میآیم
سایه
اینسان که به تقدیس معصیت نشستی
و چشم از آفتاب بستی
بدان که جولان شیطان
به طلوع عشق نمیانجامد
مینا