بریدههایی از کتاب از آسمان سبز
۴٫۷
(۶)
در کوه تکلم خدا جریان دارد
از عادت کوچههای داغ عربستان
تا کوه دور حرا
پیغمبری به بار نشست
R.Khabazian
دلم برای جبهه تنگ شده است
آنجا معنویت بهدرکنیامده بسیار است
آنجا ما مقابل آسمان مینشینیم
و زمین را مرور میکنیم
و به اندازهٔ چندین چشم معجزه میبینیم
R.Khabazian
از یکنواختی دیوارها دلم میگیرد
میخواهم بر اوج بلندترین صخره بنشینم
آن بالا به آسمان نزدیکترم
و میتوانم لحظههای تولد باران را
پیشبینی کنم
R.Khabazian
اینان که در پای بیستون به صف ایستادهاند
راهیان عشقند
و منتظرند کسی بیاید و تیشهها را تقسیم کند
تیشه ابزار سعی عاشقانی است
که سینه به سینهٔ کوه میروند
و کار تخریب حصار را
تجربه میکنند
اینان مهیای ظهور بت شکنند
R.Khabazian
اینان که در پای بیستون به صف ایستادهاند
راهیان عشقند
و منتظرند کسی بیاید و تیشهها را تقسیم کند
تیشه ابزار سعی عاشقانی است
که سینه به سینهٔ کوه میروند
و کار تخریب حصار را
تجربه میکنند
R.Khabazian
و در تلافی شبهایی که بیدغدغه خوابیدم
بعد از این
زیر سرم به جای متکا سنگ خواهم گذاشت
آه نگاه کن
سرزنش چه نتیجه بلندی دارد
وقتی فروتن باشیم
R.Khabazian
من چیستم؟
یک صفحهٔ سیاه
در دفتر سترگ حیات
آموزگار وجود
یک لکهٔ درشت نور
در جان من نگاشت
که با تشییع هر شهید
تکثیر میشود
R.Khabazian
ای وطن من، ای عشق
مرا به تماشای طوفان
مشتاق کن
من تنهایم
میآیم
و باقیماندهٔ خویش را
با تو تقسیم میکنم
R.Khabazian
دریغا بی تو بودن
چشم را از دیدن برمیگیرد
و دل تنبل من
در نهاد میمیرد
R.Khabazian
ای وطن من، ای عشق
ای ازدحام درد
جان من از بیدردی
درد میکند
زین پیش هرچه بودهام
عاشق نبودهام
ای اجتنابناپذیر
باید تو را سرشار بود
R.Khabazian
اگر به مرگ اعتماد کنی
معاد جاذبه ایست
که تو را بر میانگیزاند
سبزتر از هزار بهار
R.Khabazian
من پشت این دریچه
چشمبهراه بهارم
میدانم
سبزتر از جنگل
هیچ وسعتی بهار را نسرود
و سرختر از شهید
هیچ دستی در بهار
گلی نکاشت
R.Khabazian
«جنگل همزاد مرد مقدسیست
که دلدادهٔ آفتاب بود
و برای کشتن شب
شمشیر شبشکن برآورد»
R.Khabazian
و نگاه تاریک کدام چشم
به ماهواره هویت داد
R.Khabazian
اینسان که به تقدیس معصیت نشستی
و چشم از آفتاب بستی
بدان که جولان شیطان
به طلوع عشق نمیانجامد
انکار عشق
اقرار فضاحت آن دلی است
که چشم از روشنی برمیدارد
و روبهروی بهار حصار میکارد
باید دستها را به قبضهٔ شمشیر سپرد
و حنجرهٔ بدی را فشرد
R.Khabazian
بر آخرین قلههای انتظار ایستادهایم
و زمین را
که در باتلاق تقلب بازیگوشی میکند
تشر میزنیم
R.Khabazian
من کدامم
که فهم عظمت کاینات نویسم
و بیقراری زمین را اندازه کنم
و جرئت من آنقدر نیست
که طوفان را به ادراک آورد
R.Khabazian
هفتاد و دو آفتاب از ایمان
که قوام زمین
در قیامتشان نشسته بود
R.Khabazian
کی میتوان از سادگی تو گفت
و هم
به دریافت خرمهرهٔ «نوبل» نائل آمد
من فرزند مظلوم توام
نه پاپیون میزنم
و نه پیپ میکشم
مثل تو ساده
که هیچ کنفرانس رسمی او را نمیپذیرد
R.Khabazian
میخواهم از همیشهٔ این اضطراب برخیزم
این دلگرفتگی مداوم شاید
تأثیر سایهٔ من است
که اینسان
گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستادهام
سایه
حجم
۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
حجم
۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰۵۰%
تومان