بریدههایی از کتاب بدن هرگز دروغ نمیگوید
۳٫۹
(۱۱۵)
هر کودکی که مورد آزار قرار میگیرد، باید چنین نگرشی را در پیش بگیرد تا بتواند به زندگی ادامه دهد. این کودکان سخت میکوشند دریافتهای خود را طوری تفسیر کنند که چیزهایی را که دیگران جنایت قلمداد میکنند، خوب ببینند. کودکان چارهٔ دیگری ندارند. باید احساسات واقعی خود را سرکوب کنند؛ مخصوصاً اگر هیچ "شاهد یاریرسان" نداشته باشند و بهناچار با شکنجهگران خود هم روبهرو باشند. ولی اگر در بزرگسالی آنقدر خوششانس باشند که با "شاهد آگاه" آشنا شوند حتماً راه نجات پیش رو خواهند داشت. در این صورت میتوانند واقعیت خودشان را بپذیرند. میتوانند از "درک کردن" و همدلی با شکنجهگران خود دست بردارند، به تلاشهای خود برای تحمل هیجانات ناپایدار و گسستهٔ خود پایان دهند و آشکارا بلاهایی را که بر سرشان آمده، محکوم کنند. این گام، آسایش بیپایانی برای بدن به ارمغان میآورد. با این کار، بدن دیگر لزومی نمیبیند بهزور اتفاقات دردناک دوران کودکی را به یاد "خود" بزرگسال بیاورد. وقتی "خود" بزرگسال تصمیم میگیرد به تمام واقعیت خودش پی ببرد، بدنش حس میکند که درک شده و مورد احترام و پشتیبانی قرار گرفته است.
محمدرضا
فرمان چهارم در آن زمان، نوعی بیمهٔ عمر برای سالخوردگان به شمار میرفته که شاید در زمانهای قدیم ضروری بوده، ولی مطمئناً دیگر لازم نیست به این شکل وجود داشته باشد. اما در نگاهی عمیقتر درمییابیم که فرمان چهارم، حاوی نوعی تهدید هم است؛ نوعی باجخواهی اخلاقی که هنوز به قدرت خود باقی است: اگر میخواهی عمر دراز داشته باشی، باید به پدر و مادرت احترام بگذاری، حتی اگر لایقش نباشند. در غیر این صورت، با عمری کوتاه خواهی مُرد.
محمدرضا
عشق اجباری، عشق نیست. تنها چیزی که از عشق اجباری برمیآید رابطهای "ساختگی" است که در آن هیچگونه علاقهٔ واقعی وجود ندارد. عشق اجباری یعنی ابراز دروغین گرما و صمیمیتی که وجود ندارد و نشان دادن مصنوعی محبت، برای پنهان کردن رنجش و یا حتی نفرت. این گونه عشق، هرگز به ارتباط واقعی منجر نمیشود.
sinooze
اگر موفق شویم این امید را رها کنیم، این گونه انتظارات کمکم از بین میرود و خودفریبیای را با خود میبرد که عنصری همیشه حاضر در زندگی ما بوده. در این صورت دیگر فکر نمیکنیم لیاقت دوست داشته شدن را نداریم. مهمتر از همه، دیگر خود را مجبور نخواهیم دید که ثابت کنیم لیاقت دوست داشته شدن را داریم. ما نباید خودمان را مقصر بدانیم. این خودفریبی، تقصیر موقعیتی است که پدر و مادرمان در آن قرار گرفتهاند؛ تقصیر ضربات روحی دوران کودکی آنها و تقصیر مقدار پیشرفت یا شکست آنها در کنار آمدن با آن ضربات است. ما نمیتوانیم کاری برای تغییر اینها انجام دهیم. تنها کاری که از دستمان بر میآید این است که به روش دلخواه خودمان زندگی کنیم و به اقتضای لوازم زندگیمان، نگرشمان را تغییر دهیم.
sinooze
این درست نیست که نفرت ما را بیمار میکند؛ هیجانات سرکوبشده و از هم گسسته و نه احساسات خودآگاه و ابراز شده، میتواند ما را دچار بیماری کند
sinooze
اینکه بخشش و گذشت ما را از نفرت خلاص میکند، درست نیست. بخشش صرفاً ظاهر نفرت را میپوشاند و در نتیجه آن را (در ذهن ناخودآگاه ما) بیشتر تقویت میکند. اینکه آستانهٔ تحمل افراد با مسنتر شدن آنها افزایش مییابد نیز، درست نیست. بلکه برعکس، کودکان حماقتهای والدینشان را تحمل میکنند، زیرا فکر میکنند امری عادی است و راهی برای دفاع از خود در برابر آنها ندارند.
zahra
این ترس تا زمانی نهفته میماند که در ناخودآگاه فرد باقی بماند. اما پس از آنکه این ترس به صورت خودآگاه تجربه شود، به مرور زمان محو میشود و از بین میرود.
melik
نکتهٔ اصلی اینجاست که هر بار که هیجانات قوی خود را سرکوب میکنیم، به خاطرات ذخیرهشده در بدن خود اهمیت نمیدهیم و توجهی را که برایش فریاد میکشد از آن دریغ میداریم، خصیصههای فرسایندهٔ افسردگی بر ما چیره میشود.
melik
نظام اخلاقی به ما میگوید باید چه کار کنیم و چه کار نکنیم، ولی نمیگوید باید چه احساسی داشته باشیم. احساسات اصیل، نه بهزور تولید میشود و نه از بین میرود. ما فقط میتوانیم آنها را سرکوب کنیم و خودمان را فریب دهیم و بدنمان را گول بزنیم.
zahra
من "تربیت" خشونتآمیز را آزار مینامم؛ نه فقط به این دلیل که کودکان، از حق عزت و احترام بهعنوان یک انسان محروم میشوند، بلکه این نوع روش تربیتی پدر و مادرها، نوعی رژیم توتالیتری را بنا مینهد که در آن کودکان حتی نخواهند توانست تحقیر و توهین و بیاحترامی را تشخیص دهند، چه رسد به اینکه از خود در مقابل آنها دفاع کنند. قربانیان این نوع تربیت، یقیناً چنین الگوهای رفتاری را فرا میگیرند و آنها را در مواجهه با شریک زندگی و فرزندان خود، یا در محل کار یا سیاست استفاده میکنند.
احسان رضاپور
بدن نگهبان واقعیت است، واقعیت ما، چون تمام تجربههای زندگی ما را در خود دارد و میخواهد اطمینان حاصل کند که ما میتوانیم با واقعیت ارگانیسم خود زندگی کنیم. بدن با کمک علایم جسمی، ما را مجبور به تعامل آگاهانه با این واقعیت میکند، تا به طور هماهنگ با کودک درونمان ارتباط برقرار کنیم. همان کودکی که درون ما به زندگی خود ادامه میدهد. همان کودکی که روزی آزار دیده و تحقیر و طرد شده بود.
صبا۶۴
هدفم این بود که طوری رفتار کنم تا دیگران مرا دوست داشته باشند. اما تمام تلاشم بیهوده بود. در آخر فهمیدم اگر حس عشق در من نباشد، بهزور نمیتوانم آن را بروز دهم. از طرف دیگر، دریافتم همین که دست از مجبور کردن خودم به عشق ورزیدن بردارم و پیروی از اوامر اخلاقی را کنار بگذارم، حس عشق خود به خود شکوفا میشود
کاربر ۲۳۹۲۰۱۲
در کتاب بدن هرگز دروغ نمیگوید، تلاش کردهام نشان دهم که بعضی دیدگاههای رایج و پذیرفتهشده، مدتهاست که با تحقیقات علمی ابطالشده؛ دیدگاههایی مثل بخشیدن تأثیری سودمند دارد، فرمان چهارم میتواند عشق واقعی ایجاد کند، احساسات ساختگی و وانمودی، منافاتی با صداقت ندارد... اما انتقاد من از این عقاید گمراهکننده هرگز به معنی بهرسمیت نشناختن همهٔ قواعد اخلاقی یا رد کامل آن نیست.
keyvan eskandari
بیماریهای جسمی در بیشتر موارد در واقع واکنش بدن است به بیتوجهی دائمی به کارکردهای اصلی بدن. یکی از حیاتیترین کارکردهای بدن ما توانایی گوش سپردن به داستان واقعی زندگی خودمان است.
Hormoz Sohrabi
. هدف یک درمان موفق، رهایی از یک وابستگی دردناک است، نه آشتی، که تقاضایی اخلاقی است و به هیچ وجه روانشناسانه نیست. بدن ما صرفاً از قلب تشکیل نشده و مغز ما هم، یک ظرف توخالی نیست که این تناقضات و نظرات پوچ طی کلاسهای آموزشی مذهبی، داخل آن ریخته شود. بدن، ارگانیسمی است که خاطرهٔ هر چیزی را که برایش اتفاق میافتد، کاملاً در خود نگه میدارد.
f a
آیا درمانهایی که دریافت میکنند، آنها را به خود -مصاحبتی تشویق میکند یا از خود-بیگانگی آنها را افزایش میدهد.
فرشته
خوشبختانه نمیگوید که احساساتم را اشتباه میفهمم. مرا تشویق میکند که ادراکاتم را جدی بگیرم و آنها را باور داشته باشم. این عالی است. تا به حال چنین چیزی را تا این حد تجربه نکرده بودم؛ حتی با کلاوس. وقتی به کلاوس چیزی میگویم، اغلب میگوید: "تو فقط فکر میکنی که این گونه است!" انگار بهتر از خود من میفهمد چه احساسی دارم. اما کلاوس بیچاره که فکر میکند خیلی عاقل است، فقط چیزهایی را به زبان می آورد که پدر و مادرش به او گفتهاند: "احساساتت دارند تو را گول میزنند، ما بهتر میدانیم. و غیره".
فرشته
زمانی که دردهای حاصل از این زخمها انکار میشود، بالأخره یک نفر -خود قربانی یا فرزند او- بهای آن را با بیماریهای روحی و فیزیکی میپردازد.
فرشته
توصیفِ عشق مارسل به مادرش، بهدرستی وابستگی غمانگیز او به مادرش را منعکس میکند. این وابستگی، جای هیچگونه آزادی برای او باقی نمیگذاشت و امکان هیچ مقاومت آشکاری در برابر نظارت و کنترل دائمی مادرش به او نمیداد. بیماری آسم او نشانهای از این سردرگمی بود: "من هوای بسیاری تنفس میکنم، اما نباید آن را بیرون بدهم. هر چیزی که مادرم به من میدهد، باید برایم خوب باشد، حتی اگر مرا خفه کند."
zazi
درون هر بزرگسالی که در کودکی آزار دیده، ترس نهفته است؛ همان ترس کودک از تنبیه شدن به دست پدر و مادر در صورت طغیان علیه رفتار آنها. این ترس تا زمانی نهفته میماند که در ناخودآگاه فرد باقی بماند. اما پس از آنکه این ترس به صورت خودآگاه تجربه شود، به مرور زمان محو میشود و از بین میرود.
زهرا مشکل گشا
حجم
۲۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۲۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
قیمت:
۸۳,۰۰۰
۵۸,۱۰۰۳۰%
تومان