سرگردانم مثل روحی
در قعرِ
اوجی،
تسخیرم کردهاند
تمام فضاهایی که
در آنها خواهم زیست
بیتو
negar
قهوه درست کنید، در راه خانه هستم
الف.ژ
از تو ممنونم برای لمس کردن،
درک کردن و دوست داشتن زندگیام
بدون تو میمیرم
Fatima
آنقدرها هم سرد نیست
برای رفتن و قرض کردن هیزم
از همسایهها.
Fatima
دوست دارم موهایت
مرا چون نقشههایی از
سرزمینهای جدید در برگیرند،
آنگاه به هر کجا قدم بگذارم
به زیبایی موهای تو
خواهد بود.
s.h
هر اتفاقی که بیفتد مهم نیست
صورتش همیشه درخت افراست
da☾
خیلی خوشایند است
که صبح
تنهای تنها بیدار شوی
و مجبور نباشی به کسی بگویی
عاشقش هستی
وقتی که دیگر
عاشقش نیستی.
fahim
تابوتش در شب سفر میکند
همچون پرندگانی که
زیر دریا شنا میکنند بیآنکه
هرگز دستشان به آسمان برسد.
نورا
انگار
سالها طول کشید
که دستهای بوسه
از دهانش بچینم
و در گلدانی به رنگ سپیده
در قلبم
بکارم.
اما
انتظار
ارزشش را داشت.
چون
عاشق بودم.
Behjat Shafiee
حالا بیش از سی سال است که
همان کارخانه شبها نگهبانی میدهد
نیمهشب میان وسایل خاموش قدم میزند.
وانمود میکند آنها دوستانش هستند و
خیلی دوستش دارند.
الف.ژ