بریدههایی از کتاب دریاس و جسدها
۴٫۲
(۲۳)
دریاس چیزی از شکل غربی و اصول اروپایی به خود گرفته بود، هنوز مویش پرپشت بود و قیافهٔ پسری زیبا و ظریف را داشت، آدم فوراً میتوانست پی ببرد اندوهی بزرگ به زانو درش نیاورده و اندوهی عین اندوهِ مردمِ این سرزمین شانههایش را خم نکرده است
Zahra Manzari tavakkoli
انتظار برایش پوچترین احساس، اما زندهترین و مؤثرترین هم بود. سنگها، شیشهها، ستونها، گنبدها، باغها و کوچهها همه منتظر چیزی بودند، انگار در انتظار آتشفشانی بودند تا شهر را بسوزاند. سِیلی که آن را در خود ببلعد، زلزلهای که با خاک یکسانش کند... نمیدانست... اما حسی داشت و این بود که شهر منتظر چیزی است که نمیداند چیست.
Zahra Manzari tavakkoli
میفهمیدند از آن دست شخصیتهای با دیسیپلین است که در جایی متولد میشوند، همانجا بزرگ میشوند و همانجا میمیرند. اما با تمام میل به چسبیدن و ذوب شدن در یک مکان، این دسته از آدمها چیزی دارند که منتظرش هستند. الیاس در آن مدت طولانی که برادرش مشغول درس و کسب مدرک بود، منتظر چه بود؟
Zahra Manzari tavakkoli
آلمانیها رهبر را که دیده بودند، درجا فهمیده بودند مرده است. ما از توانایی و سلیقهٔ اروپاییها در شناخت و تشخیص مرده متحیر بودیم، برخلاف ما خیلی زود مرده را تشخیص میدادند، بعضی میگویند آلمانیها نگذاشتند جنازهٔ رهبر از فرودگاه خارج شود. ترسیدهاند زنده شود و درخواست پناهندگی کند. از اینکه ممکن بود تمام ماجرا، یکی از ترفندهای شرقیهای حرامزاده باشد، ترسیده بودند. معتقد بودند ملت شرق هزار حیله میکنند تا وارد مملکتشان شوند و بعد هیچ بنیبشری نمیتواند اخراجشان کند، به همین خاطر در بخش پلیس فرودگاه معاینهٔ دقیقی میکنند و دلیل مرگش را روی صفحهٔ کوچک و زرد ادارهٔ کلانتری مینویسند و جنازه و همراهانش را داخل هواپیما میبرند و به کشور برمیگردانند. تمام این ماجرا کمتر از یک روز طول کشیده بود.
Zahra Manzari tavakkoli
میگوید اگر دشمن پیروز شود مردهها هم در امان نیستند. یعنی اینکه دشمن پس از پیروزی طوری تاریخ را مینویسد که گویی این تاوان و جسدها وجود نداشته است.
در طول تاریخ چنین بوده است. جسد با عنوان نماد و نشانهٔ فاجعه از بحث خارج، و تنها به عنوان نماد و نشانهٔ شکوه و جاودانگی و قدرت و فداکاری حفظ میشود.
Zahra Manzari tavakkoli
گرچه از کودکی شباهت عجیبی بین هنرِ حکومت کردن و قصابی میدید، اما برابر رسانهها سیاست را چون باغی پر گل توصیف میکرد که تمام عطرهای گوناگون و رنگهای مختلف در آن پیدا میشود.
شلاله
برای مردم خدا مهم نیست، چون برایشان کافی نیست، به این خاطر دنبال جانشینهایش هستند. خدا را در قلب خود کشتهاند و پی شبحش میگردند.
Eli
«گاهی باید تنها ناپدید شوند تا سایهها زندگی کنند، اگر تن را ببینید، سایه ارزشش را از دست میدهد، اما سایهٔ بیتن چیزی است که تا دم مرگ در خیال مردم میماند... مردم بیشتر از هر امر واقعی و عینی، به دنبال اشباحند.»
Hamid_R_khani
«استاد مردان! نمیفهمم چرا مردم، این رهبران را به خدای خود تبدیل میکنند. بهخصوص که هیچکدام شخصیتهایی نیستند که بشود انتظار کار خوبی از آنها داشته باشی.»
Hamid_R_khani
اگرچه حرفم با حرمت این مردهها جور درنمیآید، اما رازی را میگویم. چیزی که فقط خودت بدانی. مردم اینجا دنبال زندهها نمیروند، هیچوقت پی زندهها نمیروند.
Hamid_R_khani
انسانِ انقلابی مال خودش نیست
Hamid_R_khani
میدانم شما اهل علمید، اما اینجا همهچیز فرق میکند. همهچیز خیلی متفاوت است! مردم به چیزهایی اعتقاد دارند که علم توانایی تفسیرش را ندارد. حق با شماست، شاید تنها داستانگویی که بتواند داستانِ اینجا را بنویسد خدا باشد.»
Hamid_R_khani
گفت: «چون این شهر را درک نمیکنم. خیلی از رفتارهای مردم را نمیفهمم، نمیدانم چگونه به مسائل نگاه میکنند، گاهی احساس میکنم مگر خدا این شهر را درک کند و داستانهایش را بنویسد... فقط خدا.»
Hamid_R_khani
حقیقتی که دریاس درک کرده بود و از آن وحشت داشت، این بود که الیاس و دوستانش برای ژنرال قیام میکردند. اگر ژنرال نبود، تا دمِ مرگ، منتظر قیام میماندند... این برای دریاس وحشتناک بود.
Hamid_R_khani
حجم
۲۱۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۱۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۱۳۶,۰۰۰
تومان