بریدههایی از کتاب خالکوب آشوویتس
۴٫۲
(۱۲۳)
بله، یک لکه باید بماند تا لالی را به یاد خطر جدیدی بیندازد که وارد زندگیاش شده است. او باید همیشه از این مرد که روحش سردتر از چاقوی جراحیاش است، حذر کند.
ننه قمر
سلیکا میرود و ایوانا رفتنش را تماشا میکند. «ای وای! چقدر خوشگله! حتی تو این لباسهای ژنده هم زیباست.»
«آره، زیباست. تمام روز به من لبخند میزد، فقط برای اینکه خیالم راحت باشه. زیباییش فقط ظاهری نیست.»
ننه قمر
از او میپرسد که آیا اخیراً کتاب خوبی خوانده است.
بارتسکی غُر میزند: «کتاب؟ من اصلاً کتاب نمیخونم.»
«باید بخونی.»
«چرا؟ کتابها به چه دردی میخورن؟»
«میتونی یه عالمه چیز ازشون یاد بگیری و دخترا دوست دارن که چندخطی از کتابها یا شعری را از حفظ براشون بخونی.»
ننه قمر
«من نمیتونم...»
او نمیتواند کاری کند جز قدردانی. میداند بدهیای دارد که قادر به پرداختش نیست، نه حالا، نه اینجا، به واقع هیچوقت.
ننه قمر
«نجات یک نفر، نجات جهان است.»
ننه قمر
«پپن، چرا منو انتخاب کردی؟»
«مردی نیمهگرسنه رو دیدم که برای نجات تو، زندگیش رو به خطر انداخت. فکر کردم شاید ارزش نجات دادن رو داشته باشی. فردا صبح میآم دنبالت.
ننه قمر
خواه ناخواه قاطی سیاست میشه. سیاست کمکت میکنه دنیا رو بشناسی اونقدر که دیگه هیچچیزی رو درک نمیکنی، و عاقبت از اردوگاه اسرا سر درمیآری. سیاست و مذهب، هر دوشون.»
ننه قمر
پپن میپرسد: «چی دوست داشتی؟»
لالی موذیانه لبخند میزند.
پپن میگوید: «اسمش چیه؟»
«معشوقم؟ نمیدونم. هنوز همدیگرو ملاقات نکردیم.»
ننه قمر
ایستاده در آستانهٔ جهنم، دوزخی از احساسات درونش به غلیان درمیآید.
ننه قمر
انتخاب زندگی خودش یه جور اعتراضه، یه جور عمل قهرمانانه است.»
Atefe
زندگیتون به این بستگی داره که هیچی نگین. متوجه شدین؟»
Atefe
«یک نفر را که نجات دهی، گویی جهان را نجات دادهای.»
Atefe
«من به آینهٔ خودم نگاه میکنم و دنیایی رو میبینم که دنیای تو رو به زیر میکشه.»
red rose
«تو جهان رو در آینهٔ خودت میبینی، من هم در آینهٔ خودم.»
red rose
چشمک ستارههای بالای سرش دیگر آرامشبخش نیست. آنها صرفاً شکاف بین آنچه زندگی میتواند باشد و آنچه را که اکنون است به یاد لالی میآورند؛
red rose
فقط مرگ در این مکان تسلیم نمیشود.
ali ns
خواندن آن را بدون استثناء به همه پیشنهاد میدهم، چه صد داستان در بارهٔ هولوکاست خوانده باشند، چه هیچچیزی در اینباره نخوانده باشند.
sogol
«ما مشت داریم، اونا تفنگ... فکر میکنی کی این جنگ رو ببره؟»
ش
«نجات یک نفر، نجات جهان است.»
لونا لاوگود
میخوام یادم بره کجا هستم و چه اتفاقی برای خانوادهام افتاده. وقتی منو بغل میکنه، توی همون لحظات کوتاه، همه چی از یادم میره. فکر میکنی اشتباهه که میخوام لحظاتی از واقعیت فرار کنم؟»
کاربر ۳۴۱۱۴۰۹
حجم
۲۰۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
حجم
۲۰۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
قیمت:
۱۵۰,۵۰۰
۱۲۰,۴۰۰۲۰%
تومان