بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب این عکس من است | طاقچه
تصویر جلد کتاب این عکس من است

بریده‌هایی از کتاب این عکس من است

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۸ رأی
۴٫۳
(۸)
تو آدم‌های دیگر نیستی، خودت هستی. پاک کن امضاها را، تن‌های فریب‌کار را
Mohammad
از او بپرس: ارزشش را داشت؟ (کسی را نجات دادی؟)
Mohammad
اکنون گزینهٔ خوبی در برابرت هست: در بستر مرگ افتاده‌ای. یک ساعت مجال زندگی داری. دقیقاً او کیست که در تمام این سال‌ها باید از سر تقصیرش می‌گذشتی؟
da☾
همیشه چیزهایی هست که نمی‌دانی.
da☾
آن‌چه را نمی‌توانی نجات دهی، بکُش آن‌چه را نمی‌توانی بخوری، دور بریز آن‌چه را نمی‌توانی دور بریزی، دفن کن آن‌چه را نمی‌توانی دفن کنی، به دیگری ببخش آن‌چه را نمی‌توانی ببخشی، باید که بر دوش خود ببری، این سنگین‌تر از آنی‌ست که فکرش را می‌کردی.
یك رهگذر
یک‌بار مردی به من گفت: بچه‌ها نباید قرمز بپوشند. دختران جوان نباید قرمز بپوشند. در بعضی از کشورها قرمز رنگ مرگ است، در بعضی دیگر رنگ شهوت، در بعضی جنگ، در بعضی خشم، در بعضی قربانی کردن. دختر باید خود حجاب باشد، سایه‌ای بی‌رنگ، پریده‌رنگ مثل تصویر ماه در آب، مخاطره‌آمیز نه. او باید سکوت کند و از کفش قرمز، جوراب قرمز و رقصیدن بپرهیزد. رقصیدن با کفش قرمز تو را می‌کُشد. ۲ اما رنگ قرمز، حق طبیعیِ ماست، رنگ لذت پُر از هیجان و رنج سرریز که ما را به هم پیوند می‌دهد.
mobina
گاه‌گاه صدایت می‌زنم که خاطرجمع شوم هنوز آن‌جایی.
negar
من این راز را به تو خواهم گفت، به تو، تنها به تو. نزدیک‌تر بیا. این آواز، فریاد کمک‌خواهی‌ست: کمکم کن! تنها تو، تنها تو می‌توانی، کسی مانند تو نیست.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
حقیقتی‌ست آشکار: تو دریایی. پلک‌هایت خمیده بر آشوب‌هاست. دستان من هر جای تو را لمس می‌کنند جزیره‌های کوچکی می‌سازند؛ زندگی در آن‌ها جاری. به‌زودی تمامِ زمین خواهی بود: دیاری آشنا، موطنی.
mobina
من دو جا هستم، این‌جا و آن‌جا که شمایید.
یك رهگذر
این هم دروغ بود، اگر می‌خواستم می‌توانستم داخل شوم. این خانه از آنِ کیست؟ ما هر دو در آن زندگی می‌کنیم اما به هیچ‌کدام‌مان تعلق ندارد. از من چه انتظاری هست که راهم را پیدا کنم؟ اگر می‌خواستم می‌توانستم داخل شوم، اما مسئله این نیست، فرصت نمی‌کنم. باید کاری را انجام دهم
کاربر ۱۵۲۶۶۸۱
ما با هم رسیدن به جایی را تمرین می‌کنیم که تمامیِ زبان‌ها به سرانجام می‌رسند، به یکی شدن؛ دست‌ها هم.
da☾
خورشید بودن، گشتن در فضا دور و بی‌اعتنا، هدیه کردن نوری به آنان که نظاره‌گرند آموختن که چگونه این‌گونه زندگی کنی. یا که نه، انتخاب کنی که انسان هم باشی، جسمی فانی و دستخوش زوال، ناتوان از نجات خود، دعاکنان به هنگام سقوط، به شیوهٔ خود.
negar
من می‌خواستم متوقف کنم این زندگی را این زندگی میخ‌کوب‌شده بر دیوار، خاموش و خالی از هر رنگ، برساخته از نور محض، زندگی در خیال، دوپاره و دور از هم، بن‌بستی شفاف. اعتراف می‌کنم: این آینه نیست، یک در است من پشت آن گرفتار مانده‌ام. من از تو می‌خواستم که مرا این‌جا ببینی، بر زبان آوری آن کلمهٔ رهایی‌بخش را، هر چه که باشد، دیوار را برداری. به جای آن روبه‌روی من می‌ایستی، موهایت را شانه می‌کنی.
negar
آن‌ها ما را در خشکی پیدا کردند، فرومانده بر بلندای بستری سنگی، که آن را جزیره‌ای از آن خود کرده بودیم. اسکلت‌های ازهم‌پاشیدهٔ ما را (که چنان در هم آمیخته بود، انگار از نعشی واحد بود) متعلق به گرگ‌ها انگاشتند. درون ما را کندند درون سنگ‌های سخت خارا آن‌جا که استخوان‌های‌مان دوباره گوشت تازه برآورد، درختان برآمدند و چمن رویید. ما هنوز دریای شوریم پشتیبان خشکی‌ها.
negar
گاه‌گاه صدایت می‌زنم که خاطرجمع شوم هنوز آن‌جایی.
یك رهگذر
می‌خواهم کمی با او باشم. فقط کمی. تنها.
da☾
چرا من این‌قدر سردم است؟ لطفاً ببرم خانه.
da☾
تو دکتر یا چیزی مثل آن نیستی. زندگی ساده‌ای داشته‌ای که در نظرِ هر کس پاک و بی‌آلایش به چشم می‌آید.
da☾
حقایقِ روشن این جهان از خلال اشک‌ها دیده می‌شود
da☾

حجم

۷۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۷۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد