طغیان میکنم، پس هستم.
pejman
فرشتگان در نبرد میان یزدان و اهریمن بیطرفند و جایشان در برزخ است که دالانی است بهسوی دوزخ. ما هم در همین دالان هستیم، دوست عزیز.
Mhri
شاید ما زندگی را آنطور که باید و شاید دوست نداریم؟ هیچ توجه کردهاید که فقط مرگ است که احساسهامان را برمیانگیزد؟ موقعیکه عزیزانی را ازدست میدهیم، بیشتر دوستشان داریم، اینطور نیست؟
alcapon
چه کتابهایی که نیمهخوانده کنار گذاشتم، چه دوستانی که نیمهدوستشده رها کردم، چه شهرهایی که نیمه دیدن کرده از آنها گذشتم و چه زنهایی که نیمهآشناشده، ترکشان کردم. کارهایی که انجام میدادم از روی بیحوصلگی بود یا تفریح. آدمها از من پیروی میکردند یا میخواستند بهمن بیاویزند، اما چیزی در کار نبود، مگر بدبختی و ناکامی. البته برای آنها. چون برای من، فراموششان میکردم، هرگز جز خودم کس دیگری بهیادم نمیماند.
hosein mousavi
حکمی که دربارهٔ دیگران صادر کردهاید، سرانجام یکراست به خودتان برخواهد گشت، مانند سیلی به صورتتان میخورد و آسیبهایی بهبار میآورد.
Hamid_R_khani
هر آدمی مثل تنفس هوای پاک، احتیاج به برده دارد. دستوردادن مانند نفسکشیدن ضروری است.
Mhri
دلم میخواست کسی را دوست بدارم و کسی هم مرا دوست داشته باشد، به گمانم عاشق شدم. بهعبارت دیگر احمق شدم.
shariaty
صدوپنجاه سال پیش فکر و ذکر مردم جنگلها و دریاچهها و دلسوزاندن بهحال آنها بود. امروزه ما دربارهٔ زندانها غزل میسراییم.
AλI
دربارهٔ مردی با من حرف زدند که دوستش زندانی شده بود و او هر شب برای همدلی و ابراز همدردی با او که رفاه و آسایشش را گرفته بودند، در اتاقش روی زمین میخوابید؛ چه کسی، چه کسی آقای عزیز، بهخاطر ما روی زمین خواهد خوابید؟
alcapon
من هم پی بردهام که از آزادی میترسم
Hamid_R_khani