بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اسیر سرنوشت | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اسیر سرنوشت

بریده‌هایی از کتاب اسیر سرنوشت

۳٫۸
(۵۷)
آدم‌ها همیشه به دلشون رجوع می‌کنن و فورآ تصمیم می‌گیرن. روابط عاطفی فقط تو عشق خلاصه نمیشه.
zohreh
پشیمونی نتیجهٔ معکوس میده. پشیمونی یعنی نگاه کردن به گذشته‌ای که نمی‌تونی تغییرش بدی. شک کردن به چیزهایی که برای آدم اتفاق می‌افته ممکنه جلوی پشیمونی در آینده رو بگیره.
zohreh
«لیک، هیچ می‌دونی یک گروه موسیقی زمانی استعداد واقعی داره که عدم کمالش مشخص‌کنندهٔ کمالش باشه.»
zohreh
من دوست داشتم به موسیقی‌ای گوش بدهم که باب روز نباشد. کم‌تر کسی را می‌دیدم که حتی نصف گروه‌های موسیقی‌ای را که من به آن‌ها علاقه داشتم، بشناسد.
zohreh
خنده‌اش را دوست داشتم. از این‌که خنده‌اش را دوست داشتم متنفر بودم.
zohreh
می‌دانستم که این برای من یک جور سازگاری خواهد بود، تبدیل شدن از آدمی که مطلقآ وقت آزاد ندارد به آدمی که به کل علاف است.
zohreh
دلیل این‌که مجبور به این کار شدیم را درک می‌کنم اما درک کردن حالتی است که همیشه شرایط را آسان‌تر نمی‌کند.
zohreh
سرم را به عقب تکیه دادم و کل را که داشت با شمشیر خیالی با دوست جدیدش در خیابان شمشیربازی می‌کرد، تماشا می‌کردم. به او حسودیم می‌شد. به این‌که به این آسانی می‌توانست با این جابه‌جایی کنار بیاید و من عصبانی و عنق هستم، حسادت می‌کردم.
zohreh
پدرم شش ماه پیش مرد. شش ماه آن‌قدر طولانی هست که دیگر بعد از هر بار حرف زدن از او برادر نُه ساله‌ام، کل، گریه نکند، اما از طرفی هم آن‌قدر کوتاه است که وادارمان کند پیامدهای مالی زندگی در خانواده‌ای که به تازگی مرد خود را از دست داده را بپذیریم، خانواده‌ای که از پس هزینه‌های زندگی در تگزاس و در تنها خانه‌ای که به عمرم دیده‌ام برنمی‌آید.
zohreh
«... من هیچ جایی نیستم، می‌توانی جایی به من بیفزایی؟» برادران آوِت، سالینا
zohreh
«... من هیچ جایی نیستم، می‌توانی جایی به من بیفزایی؟» برادران آوِت، سالینا
zohreh
«به زودی به تو خواهم گفت من که هستم. خب، این صدا را می‌شنوی من همین صدا هستم.»
والریا ؛
هرگز در مورد دیگران قضاوت نکن. هردوی شما خیلی خوب می‌دانید که حوادث روزگار چه‌طور می‌تواند یک انسان را تغییر دهد. همیشه این را به یاد داشته باشید. فقط خدا می‌داند یک نفر دیگر در زندگی‌اش با چه مسائلی روبروست.
بِه بانو
همه چیز را زیر سؤال ببرید. عشقتان، مذهبتان، امیالتان. اگر سؤالی در ذهن نداشته باشید، هیچ‌وقت به جوابی هم نخواهید رسید.
بِه بانو
فقط دوست داشتم بخوابم. به نظرم دلیلش این بود که وقتی آدم خواب است اوضاع آن‌قدرها آزاردهنده نیست.
بِه بانو
«... من هیچ جایی نیستم، می‌توانی جایی به من بیفزایی؟»
بِه بانو
ه زودی به تو خواهم گفت من که هستم. خب، این صدا را می‌شنوی من همین صدا هستم.»
HENRI
شک نداشتم که این دیگر لاس زدن بود؛ و شک نداشتم که دلم به تاپ تاپ افتاده.
HENRI
«یه بازی بلدم که می‌تونیم اون رو انجام بدیم. اسم بازیش هست 'ترجیح میدی'. قبلا بازی کردی؟» سرم را تکان دادم. «نه. ولی این رو می‌دونم که ترجیح میدی تو اول شروع کنی.» «باشه.» صدایش را صاف و چند لحظه‌ای مکث کرد. «خب، ترجیح میدی بقیهٔ عمرت رو بدون دست بگذرونی یا این‌که ترجیح میدی بقیهٔ عمرت رو با دو تا دستی بگذرونی که نمی‌تونی کنترلشون کنی؟»
استودیوس
«اگر من در این شهر به قتل رسیدم از جانب من انتقام نگیر مرگ یک انسان به این صورت خودش خیلی است دیگر نیازی به حبس شدن نیست.» برادران آوِت، قتل در شهر
mania

حجم

۲۰۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۵ صفحه

حجم

۲۰۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۵ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان