هرگز در مورد دیگران قضاوت نکن. هردوی شما خیلی خوب میدانید که حوادث روزگار چهطور میتواند یک انسان را تغییر دهد. همیشه این را به یاد داشته باشید. فقط خدا میداند یک نفر دیگر در زندگیاش با چه مسائلی روبروست.
بِه بانو
همه چیز را زیر سؤال ببرید. عشقتان، مذهبتان، امیالتان. اگر سؤالی در ذهن نداشته باشید، هیچوقت به جوابی هم نخواهید رسید.
بِه بانو
فقط دوست داشتم بخوابم. به نظرم دلیلش این بود که وقتی آدم خواب است اوضاع آنقدرها آزاردهنده نیست.
بِه بانو
«... من هیچ جایی نیستم، میتوانی جایی به من بیفزایی؟»
بِه بانو
ه زودی به تو خواهم گفت من که هستم.
خب، این صدا را میشنوی
من همین صدا هستم.»
HENRI
شک نداشتم که این دیگر لاس زدن بود؛ و شک نداشتم که دلم به تاپ تاپ افتاده.
HENRI
«یه بازی بلدم که میتونیم اون رو انجام بدیم. اسم بازیش هست 'ترجیح میدی'. قبلا بازی کردی؟»
سرم را تکان دادم. «نه. ولی این رو میدونم که ترجیح میدی تو اول شروع کنی.»
«باشه.» صدایش را صاف و چند لحظهای مکث کرد. «خب، ترجیح میدی بقیهٔ عمرت رو بدون دست بگذرونی یا اینکه ترجیح میدی بقیهٔ عمرت رو با دو تا دستی بگذرونی که نمیتونی کنترلشون کنی؟»
استودیوس
«اگر من در این شهر به قتل رسیدم
از جانب من انتقام نگیر
مرگ یک انسان به این صورت خودش خیلی است
دیگر نیازی به حبس شدن نیست.»
برادران آوِت، قتل در شهر
mania
گاهی زندگی سد راه آدم میشود.
زندگی راه آدمی را سد میکند.
اما زندگی به این دلیل جلوی تو را سد نمیکند که میخواهد پا پس بکشی و خودش عنان را به دست بگیرد.
اما زندگی به این دلیل جلوی تو را سد نمیکند که میخواهد همه چیز را تسلیم کنی و تحت تأثیرش باشی.
زندگی از تو میخواهد با او سرشاخ شوی.
یاد بگیری چگونه زندگی را از آنِ خودت کنی.
زندگی از تو میخواهد که تبری به دست گیری و به جان هیزم بیفتی.
زندگی از تو میخواهد که پتکی به دست گیری و به جان بتن بیفتی.
زندگی از تو میخواهد که مشعلی به دست گیری و فلز و فولاد را سوراخ کنی تا اینکه بتوانی به آن دست بیندازی و آن را محکم بچسبی.
غزل
اما درک کردن حالتی است که همیشه شرایط را آسانتر نمیکند.
غزل