بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وحشی | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب وحشی

بریده‌هایی از کتاب وحشی

نویسنده:شرل استرید
انتشارات:نشر ستاک
امتیاز:
۴.۳از ۲۲۱ رأی
۴٫۳
(۲۲۱)
ساعت پنج یک روز تابستانی بود، روشنایی هوا تا حدود نُه یا دَه شب ادامه داشت
مژده
می‌تونم بفهمم که تو داری با ارواح حیوانات، با ارواح زمین و آسمون پیاده‌روی می‌کنی.»
مژده
خورشید همچنان بی‌رحمانه به من خیره شده بود، ذره‌ای به مرگ و زندگی‌ام اهمیت نمی‌داد. بوته‌زارهای خشک و درخت‌های تُنُک همچنان با بی‌تفاوتی قاطعانه‌ای در جایشان ایستاده بودند، همان‌طور که همیشه بوده‌اند و همیشه خواهند بود. من سنگ‌ریزه بودم. من برگ بودم. من شاخهٔ تیز یک درخت بودم. من برای آن‌ها هیچ‌چیز نبودم و آن‌ها همه‌چیزم بودند.
مژده
حالا آن مسیر به من آموخته بود که احساس بد یعنی چه.
ZAHRA
هیچ‌جوره نمی‌شود فهمید که چه چیزی باعث می‌شود یک اتفاق رخ دهد و اتفاق دیگر نه. چه چیزی منجر به چه چیزی می‌شود. چه چیزی باعث نابودی چه چیزی می‌شود. چه چیزی باعث شکوفایی یا مرگ یا تغییرِ مسیر یک چیز می‌شود.
شیوا
برای اولین مرتبه به ذهنم خطور کرد که فقیر بزرگ شدنم به‌دردم خورده است. اگر بدون پول بزرگ نمی‌شدم احتمالاً به اندازهٔ کافی شجاعت نداشتم تا با این پول کم به چنین سفری بیایم.
شیوا
«وظیفهٔ پدرها اینه که به بچه‌هاشون یاد بدن که چطوری جنگجو باشن. به اونا اطمینان بدن تا از جاشون بلند شن و با زندگی بجنگن. اگه اینارو از پدرت یاد نگیری، باید خودت به خودت یاد بدی.»
شیوا
«مجروح شده؟» تمام چیزی که گفتم همین بود. پَت گفت: «آره. و تو هم مجروح شدی. این کاریه که پدرها، وقتی جراحت‌هاشون درمان نشه، انجام می‌دن. اونا بچه‌هاشون رو هم مجروح می‌کنن.»
شیوا
خستگی‌ام به‌علت سنگینی شدید کوله‌پشتی‌ام بود. با ناامیدی به آن نگاه کردم. آن بلای جانم بود، چیز مضحکی که خودم باعثش بودم. هنوز نمی‌دانستم که چگونه آن را حمل کنم.
ZAHRA
نمی‌شود با فشار دادن شلغم از آن خون گرفت،
شیوا
اشک‌هایی که روی پل انتظارش را داشتم از چشم‌هایم سرازیر شدند. با خودم بارها و بارها گفتم، ممنونم. ممنونم. نه فقط به‌خاطر پیاده‌روی طولانی، بلکه برای همهٔ چیزهایی که سرانجام می‌توانستم گردهمایی‌اش را در وجودم احساس کنم؛ برای همهٔ چیزهایی که مسیر به من آموخته بود و تمام چیزهایی که آن زمان هنوز نمی‌دانستم، هرچند که احساس می‌کردم به‌نوعی از پیش درونم رخنه کرده‌اند
کاربر ۱۳۹۶۷۲۲
حالا ما درونِ کوه‌ها هستیم، و آن‌ها درونِ ما...
Hanane Parsa
«هیچ‌وقت فرمون زندگیم دست خودم نبود. من همیشه چیزی بودم که دیگران می‌خواستن. من همیشه دختر یا مادر یا همسر کسی بودم. هیچ‌وقت خودم نبودم.»
AS4438
آهسته راه می‌روم، ولی هیچ‌گاه به عقب بازنمی‌گردم.
AS4438
هیچ‌گاه، هیچ‌گاه، هیچ‌گاه تسلیم نشو.
AS4438
وقتی سرپناهی نداشتم جسارتم را سرپناهم کردم.
AS4438
به پیاده‌روی ادامه دادم تا به پلی چوبی که روی نهری بود، رسیدم. نتوانستم در اطرافش محلی مسطح پیدا کنم، چادرم را دقیقاً روی پُل نصب کردم، و درحالی خوابیدم که در طول شب، صدای لطیف غرش آبشار کوچکی را که در زیرم جریان داشت، می‌شنیدم.
کاربر ۱۳۹۶۷۲۲
«وظیفهٔ پدرها اینه که به بچه‌هاشون یاد بدن که چطوری جنگجو باشن. به اونا اطمینان بدن تا از جاشون بلند شن و با زندگی بجنگن. اگه اینارو از پدرت یاد نگیری، باید خودت به خودت یاد بدی.»
کاربر ۱۳۹۶۷۲۲
به‌سختی او را می‌شناختم و درعین‌حال او راهنمایم شده بود، ستارهٔ راهنمایم برای رفتن به شمال بود. دیوانه‌وار فکر می‌کردم که اگر او بتواند انجامش دهد، من نیز می‌توانم؛ که او سرسخت‌تر از من نیست. بدون آن‌که خودم باور داشته باشم، با خودم می‌گفتم که، هیچ‌کس نیست. این را سرود آن روزهایم کرده بودم؛ وقت‌هایی که در برابر سربالایی‌ها یا سرپایینی‌ها مکث می‌کردم؛ وقت‌هایی که پوست پاهایم درون جورابم کنده می‌شدند، وقت‌هایی که شب‌ها به‌تنهایی در چادرم دراز می‌کشیدم از خودم با صدای بلند می‌پرسیدم: چه کسی از من سرسخت‌تره؟ پاسخ همیشه یک چیز بود، و حتی وقت‌هایی که با اطمینان می‌دانستم که هیچ‌جوره این پاسخ حقیقت ندارد، به‌هرحال می‌گفتم: هیچ‌کس.
کاربر ۱۳۹۶۷۲۲
ترس، تا حد زیادی، زادهٔ داستان‌هایی است که برای خودمان تعریف می‌کنیم، بنابراین تصمیم گرفتم تا به خودم داستانی متفاوت از داستانی که به یک زن گفته می‌شود، بگویم. به خودم حکم کردم که من در امان هستم. من قوی هستم. من باهوش هستم. هیچ‌چیزی نمی‌تواند مرا شکست بدهد. پافشاری روی این داستان نوعی کنترل کردن ذهن بود، ولی در بیشتر مواقع، جواب می‌داد. هرمرتبه که صدایی ناشناخته از جایی می‌شنیدم یا چیزی وحشتناک را در ذهنم تصور می‌کردم، نادیده‌اش می‌گرفتم. حقیقتاً اجازه نمی‌دادم تا ترس بر من غلبه کند. ترس موجب ترس می‌شود. قدرت موجب قدرت. خودم را مجبور کردم که موجب قدرت باشم. و طولی نکشید که دیگر نترسیدم.
کاربر ۱۳۹۶۷۲۲

حجم

۶۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

حجم

۶۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

قیمت:
۸۶,۰۰۰
۴۳,۰۰۰
۵۰%
تومان