بریدههایی از کتاب وحشی
۴٫۳
(۲۲۱)
من یه آدم آزادیخواه هستم که هیچوقت جرأتشو نداشتم آزاد باشم.»
میشه گفت کتابخوان
شاید بودن در میان زیبایی طبیعت ویراننشده به معنای آن بود که من نیز میتوانم ویران نشوم،
Hosein Shamshiri
این شرطی بود که چند ماه قبل با خودم بسته بودم و همین باعث شد که بهتنهایی پیادهروی کنم. میدانستم که اگر اجازه دهم ترس بر من غلبه کند، سفرم نابود میشود. ترس، تا حد زیادی، زادهٔ داستانهایی است که برای خودمان تعریف میکنیم، بنابراین تصمیم گرفتم تا به خودم داستانی متفاوت از داستانی که به یک زن گفته میشود، بگویم. به خودم حکم کردم که من در امان هستم. من قوی هستم. من باهوش هستم. هیچچیزی نمیتواند مرا شکست بدهد. پافشاری روی این داستان نوعی کنترل کردن ذهن بود، ولی در بیشتر مواقع، جواب میداد. هرمرتبه که صدایی ناشناخته از جایی میشنیدم یا چیزی وحشتناک را در ذهنم تصور میکردم، نادیدهاش میگرفتم. حقیقتاً اجازه نمیدادم تا ترس بر من غلبه کند. ترس موجب ترس میشود. قدرت موجب قدرت. خودم را مجبور کردم که موجب قدرت باشم. و طولی نکشید که دیگر نترسیدم.
farnush
این دریاچه روزی، کوهی بوده که ۱۲۰۰۰ پا ارتفاع داشته و سپس قلبش نابود شده. این دریاچه روزی خاکستر و گدازه و سنگ بوده. این دریاچه روزی یک کاسهٔ خالی بوده که صدها سال طول کشیده تا پُر شود. ولی هرچهقدر میکوشیدم، اثری از آنها نمیدیدم. نه کوه و نه بیابان و نه کاسهٔ خالی را. آنها دیگر آنجا نبودند. آنجا فقط آرامش و سکوت آن آب وجود داشت: چیزی که کوه و بیابان و کاسهٔ خالی، پس از آغاز التیام به آن تبدیل شدند.
کاربر ۲۳۶۸۹۹۱
ادامه دادن هیچ ارتباطی به وسایل یا کفش یا کولهپشتی یا زمان یا حتی رفتن از نقطهای به نقطهای دیگر نداشت.
ادامه دادن فقط بهدلیل آن بود که متوجه شوی حضور در طبیعت وحشی چگونه احساسی دارد. متوجه شوی اینکه مایلها بیهیچ دلیلی مگر تماشا کردن تجمع درختها و چمنزارها، کوهها و بیابانها، نهرها و صخرهها، رودخانهها و علفها، غروب و طلوع خورشید پیادهروی کنی چگونه احساسی دارد. تجربهای دشوار و اساسی
کاربر ۲۳۶۸۹۹۱
به همان اندازه که از ادامه دادن نامطمئن بودم، احساس میکردم که کار درستیست، انگار کوشیدن خود به معنای چیزی بود. شاید بودن در میان زیبایی طبیعت ویراننشده به معنای آن بود که من نیز میتوانم ویران نشوم، بیاعتنا به چیزهایی که از من گرفته شده بود، بیاعتنا به کارهای تأسفآوری که نسبت به دیگران و یا خودم انجام داده بودم. با وجود تمام شکهایی که داشتم، دربارهٔ این شک نداشتم: طبیعت نظم و ترتیبی داشت که من نیز شاملش میشدم.
کاربر ۲۳۶۸۹۹۱
ترس، تا حد زیادی، زادهٔ داستانهایی است که برای خودمان تعریف میکنیم، بنابراین تصمیم گرفتم تا به خودم داستانی متفاوت از داستانی که به یک زن گفته میشود، بگویم. به خودم حکم کردم که من در امان هستم. من قوی هستم. من باهوش هستم
کاربر ۲۳۶۸۹۹۱
هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه تسلیم نشو.
وینستون چرچیل
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
وقتی سرپناهی نداشتم
جسارتم را سرپناهم کردم.
رابرت پِنکسی (آهنگ سامورایی)
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
نمیشود با فشار دادن شلغم از آن خون گرفت، مادرم بیشتر اوقات این را میگفت.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
شاید بودن در میان زیبایی طبیعت ویراننشده به معنای آن بود که من نیز میتوانم ویران نشوم، بیاعتنا به چیزهایی که از من گرفته شده بود، بیاعتنا به کارهای تأسفآوری که نسبت به دیگران و یا خودم انجام داده بودم. با وجود تمام شکهایی که داشتم، دربارهٔ این شک نداشتم: طبیعت نظم و ترتیبی داشت که من نیز شاملش میشدم.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
فقط میخواستم تنها باشم. تنهایی همیشه برایم یک مکان واقعی بود، انگار تنهایی یک موقعیت نبود، بلکه بیشتر شبیه به اتاقی بود که میتوانستم در آن خلوت کرده و خود واقعیام را پیدا کنم.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
در زندگی معمولیام، پیش از پاسیفیک کِرِست، عاشق کتابهایم بودم، ولی در مسیر، حتی کتابها برایم معنای والاتری پیدا کرده بودند. آنها دنیایی بودند که وقتی بهراستی خیلی تنها بودم یا شرایط سخت بود یا تحمل کردن دشوار، میتوانستم خودم را در آنها گم کنم.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
وقتهایی که شبها بهتنهایی در چادرم دراز میکشیدم از خودم با صدای بلند میپرسیدم: چه کسی از من سرسختتره؟
پاسخ همیشه یک چیز بود، و حتی وقتهایی که با اطمینان میدانستم که هیچجوره این پاسخ حقیقت ندارد، بههرحال میگفتم: هیچکس.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
وقتی آن تصمیم نامعقول پیادهروی تکنفره در مسیرِ پاسیفیک کِرِست را بهمنظور نجاتدادن زندگیام گرفته بودم، وقتی باور داشتم که همهٔ آن چیزهایی که قبلاً انجام داده بودم مرا برای این سفر آماده کرده، ولی هیچچیز مرا آماده نکرد و نمیتوانست آماده کند. تجربیاتی که هر روز در مسیر کسب میکردم تنها راه ممکن آمادگی برای روز بعد بود. و گاهی اوقات حتی روز گذشته مرا برای اتفاقی که بعداً رخ میداد آماده نمیکرد.
Fateme Dehdashti
این دریاچه روزی خاکستر و گدازه و سنگ بوده. این دریاچه روزی یک کاسهٔ خالی بوده که صدها سال طول کشیده تا پُر شود. ولی هرچهقدر میکوشیدم، اثری از آنها نمیدیدم. نه کوه و نه بیابان و نه کاسهٔ خالی را. آنها دیگر آنجا نبودند. آنجا فقط آرامش و سکوت آن آب وجود داشت: چیزی که کوه و بیابان و کاسهٔ خالی، پس از آغاز التیام به آن تبدیل شدند.
مژده
غم و اندوه چهرهای ندارد!
مژده
«وظیفهٔ پدرها اینه که به بچههاشون یاد بدن که چطوری جنگجو باشن. به اونا اطمینان بدن تا از جاشون بلند شن و با زندگی بجنگن. اگه اینارو از پدرت یاد نگیری، باید خودت به خودت یاد بدی.»
مژده
اِسنَپِل را برداشتم و به ایوان رفتم. با هر جرعه، سوزش دلپذیری در وجودم احساس میکردم. بطری را با دو دستم نگه داشته بودم، میخواستم تمام خنکیاش را جذب کنم.
مژده
مسیر پاسیفیک کِرِست به من آموخته بود که معنای مایل یعنی چه. در برابر تکتک مایلها حقیر بودم.
مژده
حجم
۶۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۶۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
قیمت:
۸۶,۰۰۰
۴۳,۰۰۰۵۰%
تومان