بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وحشی | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب وحشی

بریده‌هایی از کتاب وحشی

نویسنده:شرل استرید
انتشارات:نشر ستاک
امتیاز:
۴.۳از ۲۲۱ رأی
۴٫۳
(۲۲۱)
هیچ‌وقت فرمون زندگیم دست خودم نبود. من همیشه چیزی بودم که دیگران می‌خواستن. من همیشه دختر یا مادر یا همسر کسی بودم. هیچ‌وقت خودم نبودم.
صدف
مادرم می‌دانست که عشقش بزرگ‌ترین دستاوردش است.
صدف
. او حداکثر مادری را در حق ما انجام داده بود. از عشق ورزیدن ذره‌ای دریغ نمی‌کرد. ‫گفت: «من همیشه کنارت هستم، مهم نیست چه‌جوری.»
صدف
اگر به پُل خدایان می‌رسیدم، می‌توانستم در سراسرش پیاده‌روی کنم. اگر انجامش می‌دادم چه‌کسی می‌شدم؟ اگر انجامش نمی‌دادم چه‌کسی می‌شدم؟
صدف
آهسته راه می‌روم، ‫ولی هیچ‌گاه به عقب بازنمی‌گردم. ‫آبراهام لینکُلن ‫به من بگو، ‫می‌خواهی با زندگی پُرفرازونشیب و گران‌بهایت چه کنی؟ ‫ماری اولیور (روز تابستانی)
صدف
لحظاتی بعد برای اولین مرتبه در مسیر پاسیفک کِرِست اشک‌هایم جاری شد. گریه کردم و گریه کردم و گریه گردم. دلیل گریه‌هایم خوشحالی نبود. دلیل گریه‌هایم ناراحتی نبود. دلیل گریه‌هایم مادرم یا پدرم یا پال نبود. دلیل گریه‌هایم طاق شدن طاقتم بود. دلیلش آن پنجاه‌وچند روز سخت در مسیر بود، هم‌چنین ۹۷۶۰ روز پیش از آن پنجاه‌وچند روز. ‫واردش شده بودم. داشتم ترکش می‌کردم. کالیفرنیا در پشت‌سرم همچون یک تور ابریشمی بلند بود. دیگر احساس نمی‌کردم که یک خیکی احمق هستم. و احساس نمی‌کردم که یک ملکهٔ جان‌سختِ لعنتی شیردل هستم. در درونم اشتیاق و فروتنی و هم‌بستگی را احساس می‌کردم، انگار من نیز در این دنیا جایم امن بود.
صدف
تنها چیزی که آن‌ها می‌گفتند این بود که، اما تو خیلی خوشحال به‌نظر می‌رسی! و این حقیقت داشت: ما خوشحال به‌نظر می‌رسیدیم. درست مانند وقتی که مادرم مُرد و می‌کوشیدم جوری رفتار کنم که انگار همه‌چیز روبه‌راه است. ‫غم و اندوه چهره‌ای ندارد!
صدف
یاد گرفتم که دنیا هرگز با کسی شوخی ندارد. هرچیزی را بخواهد می‌گیرد و دیگر هیچ‌گاه آن را بازنمی‌گرداند.
صدف
بخش زیادی از پیاده‌روی کردن در مسیر پاسیفیک کِرِست به کنترل ذهنی بستگی داشت: تصمیم مصرانه و بی‌پروا برای حرکت به جلو.
صدف
چیزی که در آن تابستان دربارهٔ پیاده‌روی در پاسیفیک کِرِست برایم خیلی محسوس بود -و درعین‌حال، مانند بیشتر چیزها، خیلی ساده- این بود که چه‌قدر انتخاب‌های کمی داشتم و بیشتر اوقات باید چیزی را انجام می‌دادم که کمترین چیزی بود که می‌خواستم انجام دهم. هیچ راه فرار یا سرپیچی‌ای وجود نداشت.
صدف
روزی پس از آن‌که متوجه شده بود در حال مُردن است، با گریه گفت: «هیچ‌وقت فرمون زندگیم دست خودم نبود. من همیشه چیزی بودم که دیگران می‌خواستن. من همیشه دختر یا مادر یا همسر کسی بودم. هیچ‌وقت خودم نبودم.»
zoe.azizi
روزی پس از آن‌که متوجه شده بود در حال مُردن است، با گریه گفت: «هیچ‌وقت فرمون زندگیم دست خودم نبود. من همیشه چیزی بودم که دیگران می‌خواستن. من همیشه دختر یا مادر یا همسر کسی بودم. هیچ‌وقت خودم نبودم.» تمام چیزی که توانستم بگویم «اوه! مامان» و نوازش کردن دستش بود.
zoe.azizi
آهسته راه می‌روم، ‫ولی هیچ‌گاه به عقب بازنمی‌گردم. ‫آبراهام لینکُلن
zoe.azizi
وقتی سرپناهی نداشتم ‫جسارتم را سرپناهم کردم. ‫رابرت پِنکسی (آهنگ سامورایی) ‫هیچ‌گاه، هیچ‌گاه، هیچ‌گاه تسلیم نشو. ‫وینستون چرچیل
zoe.azizi
اگر شهامتت سد راهت شد پایت را از شهامتت فراتر بگذار
fateme fijani
فقط پس از مرگش متوجه شدم که او چه‌کسی بوده است: یک نیروی جادویی بدیهی در مرکز خانواده که به‌طور ناپیدایی همه‌مان را در مدار قدرتمند اطرافش نگه می‌داشت.
Nesa Karimi
وقتی باور داشتم که همهٔ آن چیزهایی که قبلاً انجام داده بودم مرا برای این سفر آماده کرده، ولی هیچ‌چیز مرا آماده نکرد و نمی‌توانست آماده کند
Nesa Karimi
ادامه دادن هیچ ارتباطی به وسایل یا کفش یا کوله‌پشتی یا زمان یا حتی رفتن از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر نداشت. ادامه دادن فقط به‌دلیل آن بود که متوجه شوی حضور در طبیعت وحشی چگونه احساسی دارد. متوجه شوی این‌که مایل‌ها بی‌هیچ دلیلی مگر تماشا کردن تجمع درخت‌ها و چمن‌زارها، کوه‌ها و بیابان‌ها، نهرها و صخره‌ها، رودخانه‌ها و علف‌ها، غروب و طلوع خورشید پیاده‌روی کنی چگونه احساسی دارد.
مهدی
مادرم را لعنت می‌کردم که به من هیچ آموزش دینی‌ای نداده بود. او به‌علت ناخشنودی از تربیتِ کاتولیکِ سرکوب‌گر، در بزرگ‌سالی از رفتن به کلیسا امتناع می‌کرد، و حالا داشت می‌مُرد و من حتی خدایی نداشتم.
فرشاد در سرزمین عجایب
مادرم بارها و بارها می‌گفت: «ما فقیر نیستیم، چون از عشق غنی هستیم.»
فرشاد در سرزمین عجایب

حجم

۶۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

حجم

۶۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

قیمت:
۸۶,۰۰۰
۴۳,۰۰۰
۵۰%
تومان