قلهٔ بلندِ وجودِ تو،
بلندتر از اِوِرِست است.
ژرفای دلِ تو،
ژرفتر از ژرفای همهٔ اقیانوسهاست.
اگر بلندا و ژرفای خود را بفهمی،
زندگی را به سپاس و امتنان و نیایش تبدیل میکنی.
خداوند به تو بسیار داده است.
خداوند نفخهٔ خلاقهٔ خویش را در تو دمیده است.
تو بسیار داری
دلتنگِ ماه
خودشناسی، مرزِ میانِ تو و چیزها و آدمهای دیگر را برمیدارد و تو را به آنها میپیوندد.
خودشناسی، لطیفاَت میکند و غبارِ خشونت را از ساحتِ وجودت میتکاند.
دلتنگِ ماه
سفر به درون،
سفر به ملکوتِ الهیست.
کسی که به ملکوتِ الهی گام میگذارد،
پادشاهِ مُلک خویشتن میگردد.
دلِ تو، عرشِ خداست.
زمین و آسمانها گنجایشِ خداوند را ندارند،
اما دلِ تو گنجایش او را دارد.
دلِ تو از زمین و آسمانها بزرگتر است.
او میآید و در دلِ تو ساکن میشود.
دلِ خود را ویران نکن.
دلتنگِ ماه
مُلک و ملکوتِ ما، در درونِ ماست.
دلتنگِ ماه
زندگی، همیشه بهار است.
دیدنِ بهارِ زندگی، مستلزمِ بیداریست.
تجربهٔ شور و سرمستی و شادمانی بهار زندگی، تجربهایست دینی، زیرا حسی از سپاس و امتنان و نیایش را در تو برمیانگیزد.
دلتنگِ ماه
نیایش، سَریست که در آستانهٔ آب و درخت و پرنده و خورشید و ماه و ستاره، به احترام، خم میشود.
شادی حسیننیا
آیا معجزهای بزرگتر میخواهی؟
معجزه، تویی که هستی.
تو از دلِ میلیاردها احتمالِ نبودن بیرون آمدهای.
تو استحقاقِ وجود نداشتی،
اما به وجود آمدی
دلتنگِ ماه
نیایش یعنی:
«من بینهایت کوچک هستم
و از این بینهایت کوچک،
کاری برنمیآید،
مگر آن بینهایت بزرگ،
مددی کند.»
Dexter
زندگی، سفر به جایی نیست؛
زندگی، سفر به ناکجاست.
زندگی، نَفْسِ رفتن است، نه رسیدن.
به همین دلیل است که از خدا میخواهیم ما را نه به منزل، بلکه به شاهراه هدایت کند:
اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم.
فهمِ این نکته،
آزادت میکند،
پروازت میدهد.
با فهمِ این نکته،
از بندِ غم رها میشوی،
آسوده میشوی،
دلشاد میشوی،
میشکفی.
Dexter
قطره تا محو نشود،
دریا نشود.
قطره دریاست،
اگر با دریاست
دلتنگِ ماه