بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خانه لهستانی ها | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خانه لهستانی ها

بریده‌هایی از کتاب خانه لهستانی ها

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۹از ۱۷۵ رأی
۳٫۹
(۱۷۵)
نفرت، جنون، و شاید ــ که می‌داند ــ عشق او را به این کار وا داشته بود... خورخه لوئیس بورخس
Elaheh Dalirian
«معلم‌مون می‌گه موفقیت اون‌وَر ترسه. یعنی نباید بترسی.»
فقیر
یکی از چیزهایی که دلشادخانم به مردم می‌بخشید خنده‌های بلند و از تهِ دلش بود
فقیر
وقتی بزرگ بشی می‌فهمی که آدمیزاد با همه‌چی کنار می‌آد.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
هیچ‌وقت کسی نفهمید که من برای آرام کردن خودم وقت ناراحتی چی‌کار می‌کنم. لازم هم نبود کسی بداند. مهم این بود که من با این کار آرام می‌شدم.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
آدم می‌تونه یک‌دفعه دیوونه بشه، ولی نمی‌تونه یک‌دفعه عاقل بشه
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
آدمیزاد باید قدرشناس باشد و وقتی خدا به‌ش چیزی بخشید، او هم به مردم ببخشد. یکی از چیزهایی که دلشادخانم به مردم می‌بخشید خنده‌های بلند و از تهِ دلش بود. دلشادخانم با خنده‌هاش دل مردم را شاد می‌کرد
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
روح قشنگ از روی قشنگ خیلی به‌دردبخورتر است
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
بدبختی مثل سنگ‌های لب ساحل اندازه‌ها و شکل‌های جورواجور دارد
ftmnjf
دلم می‌خواست خدا با من حرف می‌زد و به من می‌گفت این‌جور وقت‌ها چی‌کار باید کرد. چون بانو می‌گفت خدا با آدم حرف می‌زند. یک چیزهایی را نشانت می‌دهد که خودت باید بفهمی منظورش چی بوده، ولی من هر چی به دوروبرم نگاه می‌کردم هیچ علامتی نمی‌دیدم که خدا نشانم بدهد.
sara._book
گفتم «مادام چه‌جوری تونستی از اونایی که دوستشون داشتی جدا بشی؟» «وقتی بزرگ بشی می‌فهمی که آدمیزاد با همه‌چی کنار می‌آد. تازه مگه چارهٔ دیگه‌ای هم داره؟ وقتی داشتن ما رو از لهستان می‌بردن به سرزمینی که هیچی ازش نمی‌دونستیم، فکر می‌کردم طاقت نمی‌آرم، ولی می‌بینی که الان این‌جا کنار تو نشسته‌م.» «اگر از این‌جا بریم دلت واسهٔ این خونه تنگ نمی‌شه؟» «اون‌قدرها هم سخت نیست. یعنی اگر راستشو بخوای اصلن سخت نیست
fatemehbikhasteh_
خاله‌پری گفت «این همدم‌خانوم بیشتر از شوهرش تقصیر داره. اگر روز اول که زور می‌شنید، با قندشکن می‌زد تو ملاجِ این مرتیکه، کار به این‌جا نمی‌کشید. مظلومه که ظالم از تخم می‌آد بیرون. اول مظلوم بوده که ظالم سروکله‌ش پیدا شده.»
همیشه‌بهار🌿
پدر و مادرت یا پدربزرگ و مادربزرگت شاید یادشان بیاید روزهایی را که صد و پنجاه هزار لهستانی با کشتیْ خسته و مریض وارد این شهر شدند و من یکی از آن‌ها هستم.
همیشه‌بهار🌿
باد موهای آنا اوچیم را تکان داد و من عاشقش شدم. به همین راحتی.
همیشه‌بهار🌿
آدم می‌تونه یک‌دفعه دیوونه بشه، ولی نمی‌تونه یک‌دفعه عاقل بشه.
همیشه‌بهار🌿
کف کوپه‌ها کاه ریخته بودند. همون کاهْ مستراح همه بود. بوی گندش هیچ‌وقت یادم نمی‌ره. همون جا هم نون سیاهی که به‌مون می‌دادن می‌خوردیم و می‌دونستیم به وطنمون برنمی‌گردیم. روزها و شب‌ها توی قطار بودیم تا رسیدیم به خاک شوروی. فکر می‌کنم یک هفته‌ای توی قطار بودیم. هوای توی کوپه بوی تعفن می‌داد. با ما مثل حیوان رفتار می‌کردن. توی اون جمعیت همه‌جور آدم بود. از کارگر و کارمند و تاجر بگیر تا هنرمند و پزشک و استاد دانشگاه. همه جور آدم توی هم می‌لولیدیم. بی‌هیچ امیدی به آینده.
همیشه‌بهار🌿
هیچ جا دیگه وطن من نیست. دونستن یک همچین چیزی طاقت می‌خواد، ولی الان دیگه فرقی نمی‌کنه. چون از زندگی من چیزی نمونده.
همیشه‌بهار🌿
اگر یک روزی داستان‌نویس بشم داستان این خونه و همهٔ آدماشو می‌نویسم.
همیشه‌بهار🌿
توی راهروِ مدرسه به فریدون گفتم «پسر وقتی غش کردی دلم می‌خواست برم توی شکم این سُرخابی بی‌شرف.» فریدون گفت «بچه‌ای؟ کی غش کرد؟» نگاهش کردم. پقی زد زیر خنده. گفتم «ای ناکس! خودتو زدی به غش کردن؟»
همیشه‌بهار🌿
مادرم گفت «پری، دوباره کتابِ قانونِ جلالو واسهٔ ما دیکته نکن! من نمی‌خوام بچه‌ام لات بشه. اینو تو کله‌ت فرو کن! من می‌خوام این بچه بی‌دردسر بزرگ بشه و بره دانشگاه. جلال اگر عقلش تاب نداشت، الان کنارِدست تو نشسته بود و داشت با بچه‌هاش بازی می‌کرد.» خاله‌پری نگاهی به مادرم کرد و گفت «جلال عقلش تاب داره؟ خوبه که از گوزِ جلاله که این جماعت زُلفشون پریشونه.
همیشه‌بهار🌿

حجم

۱۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

حجم

۱۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

قیمت:
۶۷,۵۰۰
۳۳,۷۵۰
۵۰%
تومان