بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خانه لهستانی ها | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خانه لهستانی ها

بریده‌هایی از کتاب خانه لهستانی ها

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۹از ۱۷۵ رأی
۳٫۹
(۱۷۵)
توی زندگی هر کس یک چیزایی هست که بهتره حرفشو نزد. این برای همه بهتره.
mary
بابای تو فقط آه می‌کشید. اون‌قدر آه کشید تا دِق کرد و مُرد.»
mary
دلشادخانم می‌گفت آدمیزاد باید قدرشناس باشد و وقتی خدا به‌ش چیزی بخشید، او هم به مردم ببخشد. یکی از چیزهایی که دلشادخانم به مردم می‌بخشید خنده‌های بلند و از تهِ دلش بود
mary
روح قشنگ از روی قشنگ خیلی به‌دردبخورتر است
mary
«از کدوم معجزه حرف می‌زنی؟ معجزه چه کوفتی‌یه تو زندگیِ ما؟ به دوروبرمون نگاه کن! به این بچه نگاه کن! سه سالش بود، بی‌بابا شد. منو نگاه کن! بیست و پنج سالم بود، بیوه شدم. خواهرم به این خوشگلی! یه محله خاطرخواهش بود. یه عطسه می‌کرد، همهٔ تهرون به‌ش می‌گفتن عافیت باشه. حالا چی؟ مدام با خودش حرف می‌زنه و منتظره یه روز عشقش بیاد دنبالش. همه‌مون توی این چاردیواری گیر افتادیم. از دیوارش معجزه رد نمی‌شه.»
mary
«معلم‌مون می‌گه موفقیت اون‌وَر ترسه. یعنی نباید بترسی.»
رها
روح قشنگ از روی قشنگ خیلی به‌دردبخورتر است
سمر
«گریه نکن بانو! توی سرنوشت ما معجزه‌ای نیست.
سمر
مادرم هیچ‌وقت کتکم نمی‌زد. فوقش سرم داد می‌کشید، ولی مسئله این نبود؛ من دلم نمی‌خواست مادرم ناراحت شود. فکروخیال و گرفتاری به اندازهٔ کافی داشت. فقط برای همین هیچ‌وقت نمرهٔ تک نمی‌گرفتم. نه که درس‌خوان باشم، دلم نمی‌خواست غم‌وغصهٔ مادرم را بیشتر کنم. تا آن‌جا که دست خودم بود، کتک‌کاری نمی‌کردم، چون توی کتک‌کاری اولین چیزی که جِر می‌خورد یقه بود و جور کردن یک لباس دیگر برای مادرم سخت بود. به فری گفتم «آدم توی فامیلش یک خُل‌ودیوونه داشته باشه هم دردسره.»
Alireza2027
مردم همه دم از معرفت می‌زنند، چون حرف زدن خرجی ندارد، ولی عمل کردنش را به قول بانو می‌کوبند به تاق نسیان. چون که حرف زدن یک چیز است و عمل کردن یک چیز دیگر.
hiba
می‌گفت عشق حرف اول و آخر هر کاری است و اگر عشق نباشد سنگ روی سنگ بند نمی‌شود
hiba
دلشادخانم می‌گفت آدمیزاد باید قدرشناس باشد و وقتی خدا به‌ش چیزی بخشید، او هم به مردم ببخشد.
hiba
می‌گفت عشق حرف اول و آخر هر کاری است و اگر عشق نباشد سنگ روی سنگ بند نمی‌شود
مرسده مستقل
این کبوترها هم برای خودشان عالمی دارند. چه کسی می‌تواند فکرش را بکند که کبوترِ نر وقتی عاشق جفتش شد زمین‌گیر می‌شود؟ یعنی بدجوری عاشق می‌شود. کبوترِ نر بعد از اولین جفت‌گیری با ماده، عاشقش می‌شود و دیگر نمی‌تواند از آن دل بکند. طوری که اگر از آغُل بیاوریدش بیرون فکر فرار به سرش نمی‌زند. فکر کنم توی عشق‌وعاشقی وضعشان از آدم‌ها بهتر باشد.
مرسده مستقل
دلشادخانم می‌گفت آدمیزاد باید قدرشناس باشد و وقتی خدا به‌ش چیزی بخشید، او هم به مردم ببخشد. یکی از چیزهایی که دلشادخانم به مردم می‌بخشید خنده‌های بلند و از تهِ دلش بود. دلشادخانم با خنده‌هاش دل مردم را شاد می‌کرد و من عاشق روزهایی بودم که دلشادخانم با آن لباس گُل‌دار و روسری حریر و بوی عطری که می‌داد، به خانهٔ لهستانی‌ها می‌آمد.
مرسده مستقل
همین‌طور که داشت موهاش را شانه می‌کرد گفت «گفتم که آمیزجلال جون از حلقش درمی‌آره. آمیزجلال تحمل آدمِ خوارمایه و قلّاشو نداره. به‌ت گفته بودم که کسی که لوطی باشه، ژاندارمم هست، قاضی هم هست. نمی‌ذاره حق بخوابه. از ضعیف دفاع می‌کنه. با قدّاره‌ش می‌زنه اون‌جایی که باید بزنه و خون اون حرومی مثل راه‌آب می‌زنه بیرون. آمیزجلال به چشمای دریدهٔ اون بی‌ارکان، وقتی داره جون می‌ده، نگاه می‌کنه و می‌گه اینم عاقبت بی‌ناموسی. آقاجلال جیگر داره. دلاوره. بچهٔ مسجدحوضه آمیزجلال. سیبیل آدم بی‌معرفتو خاکی می‌کنه و شکم آدم بی‌ناموسو می‌دره.»
sadat*_*
ولی بچهٔ آدم، یاد آدم می‌آره که بی‌خودی زندگی نکرده. بی‌خودی پاشو توی این دنیا نذاشته. بی‌خودی این روزگار رو پشتِ‌سر نذاشته.
مرسده مستقل
روح قشنگ از روی قشنگ خیلی به‌دردبخورتر است
مونا
حکومت شوروی اجازه داد ما از اون‌جا بیایم بیرون. وقتی این خبر رو شنیدیم، انگار تازه متولد شدیم. هر چند می‌دونستیم هنوز جنگ تموم نشده و به مملکت خودمون برنمی‌گردیم، از سرمای وحشتناک سیبری و بیگاری خلاص می‌شدیم. از راه دریا آمدیم این‌جا. ایرانی‌ها با ما خوب رفتار کردن. قسمت خوبش این‌جاست پسرجان. با این‌که خودشون در قحطیِ جنگ بودن و نون و غلّات هم کم بود و ما هم مهمان ناخوانده بودیم.
Alireza2027
دلشادخانم به خاطر ازدواجش با آقای مهرنگار سهمش را از فروش خانه می‌بخشد به یک بیمارستان خیریه و توی خانهٔ اعیانی آقای مهرنگار مشغول زندگی می‌شود. دلشادخانم می‌گفت آدمیزاد باید قدرشناس باشد و وقتی خدا به‌ش چیزی بخشید، او هم به مردم ببخشد. یکی از چیزهایی که دلشادخانم به مردم می‌بخشید خنده‌های بلند و از تهِ دلش بود. دلشادخانم با خنده‌هاش دل مردم را شاد می‌کرد و من عاشق روزهایی بودم که دلشادخانم با آن لباس گُل‌دار و روسری حریر و بوی عطری که می‌داد، به خانهٔ لهستانی‌ها می‌آمد.
Alireza2027

حجم

۱۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

حجم

۱۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

قیمت:
۶۷,۵۰۰
۳۳,۷۵۰
۵۰%
تومان