بریدههایی از کتاب چشمهایش
۴٫۰
(۹۸۱)
من هیچوقت در زندگی نفهمیدهام که چه میخواهم. همیشه قوای متضادی مرا از یکسو به سوی دیگر کشانده و من نتوانستهام دل و جان فدای یک طرف بکنم و طرف دیگر را از خود برانم. بدبختی من در همین است. همیشه دودل بودهام. همیشه با یک پا به طرف سراشیبی و با پای دیگر رو به بلندی رفتهام و در نتیجه وجود من معلق بوده است.
آتنا
چه شیرین است، چه شیرین میتواند باشد. افسوس که ما تلخی آنرا میچشیم.
سبحان عزیزی
هنرپروری او جنبه اجتماعی و مردم دوستی داشت. استاد میخواست به مردم خدمت کند و از این راه نقاشی میکرد و فقط به همین دلیل هنرش به دل مینشست.
سبحان عزیزی
روزی به یکی از شاگردانش که مدتی سبزی او را پاک کرده بوده، گفته است: «بدبخت مملکتی که من استاد آن هستم. در شهر کوران یک چشمی شاه است.»
آیدا
میدانید آتشی که زیر خاکستر میماند چه دوام و ثباتی دارد؟ عشق پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی میشود.
forooghsoodani
مردم مملکت ما آنقدر بیچاره و محتاج به مساعدت هستند که تو از هزار راه میتوانی سودمند باشی. شاید همین دردی که امروز تحمل میکنی، راه نجات تو باشد. برای اینکه هنرمند بشوی، باید حتما انسان باشی. تو هنوز نمیدانی که مردم هموطن تو در چه مرحلهای از زندگی به سر میبرند. بیا برو به ایران آدم شو! شاید راه موفقیت را بیابی! آخر زندگی که فقط وجود خود تو نیست. حالا که نتوانستی اژدهایی را که خودت را میخورد در پرده نقاشی جلوهگر کنی، بیاو اژدها را در زندگی اجتماعی مردم ایران بکش و این موفقیت تو که در نتیجه آن هزاران نفر مردم ایران رهایی خواهند یافت، خوشبختی ترا تأمین خواهد کرد
forooghsoodani
تو که شهرتطلب نیستی. تو دنبال پول معلق نمیزنی. تو عقب خوشبختی پرسه میزنی. با دیپلم، با پول، با شوهر، با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند.
forooghsoodani
کسی که از شاه سابق هراسی در دل به خود راه نمیداد و با خیلتاش آنطور رفتار میکرد، مرعوب نمیشد ـ مرعوب هم نشد به طوری که بالاخره در تبعید جان داد، شاید هم کشته شد ـ چنین مردی چطور ممکن است اسیر چشمهای زنی شده باشد؟
forooghsoodani
آقای ناظم، بعضی چیزها را نمیشود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
howra
بدبخت مملکتی که من استاد آن هستم. در شهر کوران یک چشمی شاه است.
H E D I Y E
استاد شما اشتباه کرده است.
«این چشمها مال من نیست!»
خوش
از همه وقیحتر آن پسره فرانسوی رماننویس بود که به هر قیمتی شده میخواست شوهر من بشود. به او گفته بودم که من وطنم را دوست دارم و نمیخواهم با تو زندگی کنم. این پسرک که همیشه دستش در جیب راست جلیقهاش بود و تند و ناجور حرکت میکرد به من با قیافهای هرزه میخندید و میگفت: «کجای وطنت را دوست داری؟»
خوش
در گفتههای من تناقض نیست. در وجود من، در هستی من، تناقض هست. میدانید زندگی مرا به چه باید تشبیه کرد؟ به چشمه آب زلالی که در گوشهای از کوهستان از زمین میجوشد. آب صاف و خنکی است، این آب هستیبخش و روحافزاست، این آب از کوهستان که سرازیر میشود غران و خروشان است. از تخته سنگها میجهد، بوتهها را از جا میکند، شنریزهها را با خود میغلطاند. وقتی به جلگه رسید آرام و مصفاست، چمنها را میآراید و گلها را طراوت میبخشد و برکت همراه دارد. همین آب وقتی به مرداب رسید و یا در حوضهای متعفن باقی ماند، گنداب میشود. اگر به شورهزار رفت به عمق زمین نشست میکند و روی زمین دیگر اثری از آن نیست. اما باز به قعر زمین که نشست صاف و زلال میشود. این است زندگی من. همان آب صاف و روحافزاست که به این شکلهای ناجور درمیآید
مریم خدامی
. من بادبادکی بودم که در هوا شنا میکردم غافل از آنکه سرنخ در دست بچه ولگرد شروری است.
مریم خدامی
لکه ابری دور ماه پرسه میزد. گاه قرص ماه در سیاهی میرفت، آن وقت آب کرج مرموز و خاموش میغلطید و شاخهها آرام سر تکان میدادند. سپس ماه خندان رخ مینمود و نقره مذاب روی آب پخش میکرد. یک زن کولی از دور آواز میخواند و میگذشت. پیرمردی کنار خیابان نیلبک میزد و آهنگهای زندگی ملالتبارش را میسرود.
محمدامین
هنرمند واقعی آن کسی است که شخصیت خود را در هنرش کوفته و آمیخته باشد. بنابراین هنرمند در وهله اول باید انسان باشد.
Mahsa Bi
«این چرخ فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد به جان پاک من و تو
بر سبزه نشین، پیالهکش، دیر نماند
تاسبزه برون دمد ز خاک من وتو!»
Mahsa Bi
آیا میتوانستم بروم و به او بگویم که محض نجات او به سهلترین کاری که ممکن بود دست زدم و خود را در آغوش مرد خودخواهی که جز تن خود و احتیاجات آن هیچ چیز مقدسی در زندگی نداشت، انداختم؟ این جرأت در من نبود و من نمیخواستم به او بگویم که چگونه چنین تصمیمی گرفتهام
Freshte Amin
به او میگفتم: «در چشمهای من دقیقتر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.» میگفت: «نه، یک دنیای مرموز در این نگاه نهفته. من آدم خجولی بودم، چشمهای تو به من جرأت دادند.»
ونوشه
بیشتر کسانی که به شکار این مرغ خوش بال و پر میروند و راه پر مصیبت هنرمند را پیش میگیرند، وسط راه وا میزنند. از صد تا نود نفر وازده هستند و بقیه ده درصد آنقدر خودخواهند که دست آدم به دامن آنها نمیرسد. اما هنرمند واقعی آن کسی است که شخصیت خود را در هنرش کوفته و آمیخته باشد. بنابراین هنرمند در وهله اول باید انسان باشد.
محمدامین
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰۳۰%
تومان