بریدههایی از کتاب یادداشتهای یک پزشک جوان
۴٫۳
(۲۶۵)
تنهایی هم یعنی اندیشههای بزرگ و بااهمیت، یعنی رشدکردن، آرامش، خردمندشدن...
کاربر ۸۵۰۶۶۴۹
نه. دیگر هرگز، حتی موقع خواب، مغرورانه به خودم نمینازم که هیچ چیزی باعث حیرت و سردرگمی من نمیشود. نه. یک سال گذشت، سال دوم هم میگذرد و به همان اندازهٔ سال اول برای من غافلگیری در چنته خواهد داشت... یعنی همچنان باید سربه زیر بود و یاد گرفت.
دختر آفتاب
گاه چون درندهای زوزه کشد،
گاه همچو کودکی ناله کند.
ارسطو
سهشنبه بهجای صد نفر، صد و یازده نفر آمدند. ساعت نه شب کارم تمام شد. در حالی به خواب رفتم که میکوشیدم حدس بزنم فردا، یعنی چهارشنبه، چند نفر میآیند. خواب دیدم نهصد مریض آمدهاند.
zahra
خوشبختی مانند سلامتی است: وقتی نزد کسی هست، هیچ جلب توجه نمیکند، ولی هنگامی که سالها میگذرند و میروند، آنوقت است که یاد خوشبختی در سرت زنده میشود، چهجور هم زنده میشود!
AS4438
آنا نیکالایونا در بین ناله و زاری زائو برایم تعریف میکرد پزشک قبلی که من جایگزینش شده بودم و جراح قابلی بود، چطور چرخشهای جنین را انجام میداد. با ولع به حرفهای او گوش دادم و میکوشیدم حتی یک کلمه را هم از دست ندهم. این ده دقیقه بیش از تمام چیزهایی که من برای امتحان جامع دربارهٔ زایمان خوانده بودم (و اتفاقآ در همین امتحان، از زایمان نمرهٔ کامل هم گرفته بودم) به من اطلاعات داد. از همین کلمات جستهگریخته و عبارات ناتمام و نکات تصادفی، لازمترین چیزهایی را که در هیچ کتابی پیدا نمیشود، فهمیدم. و در آن لحظهای که داشتم با تنزیب ضدعفونیشده دستهای کاملا پاکیزه و سفیدشدهام را خشک میکردم، قاطعیت و تصمیم تمام وجودم را دربرگرفته بود و طرح کاملا روشن و دقیقی در سر داشتم. دیگر اصلا لازم نبود به آن فکر کنم که چرخشم آنجا ترکیبی است یا غیرترکیبی.
همهٔ این کلماتِ عالمانه در آن لحظه به هیچ دردی نمیخورد.
باران ریزوندی
همین در مورد اصلاح صورت هم صدق میکرد. روی لب بالایی نوار سفت وسختی جا خوش کرده بود که به پرزهای خشن و زردشدهٔ مسواک شباهت داشت و گونهها آنقدر زبر شده بود که اگر موقع کار شانهام به خارش میافتاد، خوشم میآمد آن را با گونهام بخارانم. این اتفاق وقتی رخ میدهد که بهجای هفتهای سه بار، فقط یک بار صورتت را بتراشی.
کاربر ۲۱۱۵۱۵۹
ریاضیات دانش بیرحمی است.
pejman
مردم دانا از قدیمالایام گفتهاند که خوشبختی مانند سلامتی است: وقتی نزد کسی هست، هیچ جلب توجه نمیکند، ولی هنگامی که سالها میگذرند و میروند، آنوقت است که یاد خوشبختی در سرت زنده میشود، چهجور هم زنده میشود!
Mitir
شب، سیاه و ساکت، فرامیرسد. جایی جنگل عریانی هست و پشت آن رودخانهای، سرما، پاییز. مسکو، شلوغ و پرآشوب، در آن دوردستهاست. من به هیچچیز کاری ندارم، به هیچچیز احتیاج ندارم و دلم بهسوی هیچجایی پر نمیکشد.
بسوز آتش چراغ من، آهسته بسوز. میخواهم بعد از هیاهوهای مسکو استراحت کنم، میخواهم آنها را فراموش کنم.
Spring_blossom
حجم
۱۴۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۰۹ صفحه
حجم
۱۴۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۰۹ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان