ریاضیات دانش بیرحمی است. فرض کنیم من برای هرکدام از صد مریضم فقط پنج دقیقه وقت صرف کنم... پنج دقیقه! میشود پانصد دقیقه، یعنی هشت ساعت و بیست دقیقه. و توجه داشته باشید که پشت سرهم. گذشته از آن، سی نفری بیمار بستری در بخش هم داشتم. و باز گذشته از آن، جراحی هم میکردم.
M. abolhasani
مردم دانا از قدیمالایام گفتهاند که خوشبختی مانند سلامتی است: وقتی نزد کسی هست، هیچ جلب توجه نمیکند، ولی هنگامی که سالها میگذرند و میروند، آنوقت است که یاد خوشبختی در سرت زنده میشود، چهجور هم زنده میشود!
سپهر
با شوروحال دفتر ثبت بیماران سرپایی را باز کردم و ساعتی مشغول خواندنش شدم. و شمردم. در طول یک سال، درست تا همین ساعت شامگاه، من پانزده هزار و ششصد و سیزده مریض را معاینه کرده بودم. بیماران بستریشدهام دویست نفر بودند و فقط شش نفر مرده بودند
blogofski
با شوروحال دفتر ثبت بیماران سرپایی را باز کردم و ساعتی مشغول خواندنش شدم. و شمردم. در طول یک سال، درست تا همین ساعت شامگاه، من پانزده هزار و ششصد و سیزده مریض را معاینه کرده بودم. بیماران بستریشدهام دویست نفر بودند و فقط شش نفر مرده بودند
AminAjdadi
گویی در این دوروبر هیچچیز تغییر نکرده بود. ولی خود من سخت تغییر کرده بودم.
سپهر
نمیتوانم زبان به تحسین کسی باز نکنم که برای اولین بار از سرشاخههای خشخاش مورفین گرفت. خدمتگزار راستین بشریت.
blogofski
ضربان ریز و تندی زیر انگشتم حس کردم که سپس منقطع شد و گویی به نخی بند بود. مثل همیشه زیر سینهام یخ کرد، مثل همهٔ مواقعی که مرگ را بهوضوح میدیدم. از مرگ نفرت دارم.
keep
هنگام خماری از مردم نفرت دارم. از آنها میترسم. موقع نشئگی همهٔ آنها را دوست دارم، ولی تنهایی را ترجیح میدهم.
Spring_blossom
"کورسوی امید..." این جملهها مال رمانهاست، نه نامههای جدی پزشکها!
Spring_blossom
اگر این تحصیلات پزشکی مرا ضایع نکرده بود، باید میگفتم هر انسان عادی فقط پس از تزریق مورفین میتواند کار کند. واقعآ هم: انسانی که با کوچکترین درد عصبی از پا بیفتد، به چه درد میخورد؟
blogofski