بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سیدارتها | طاقچه
تصویر جلد کتاب سیدارتها

بریده‌هایی از کتاب سیدارتها

نویسنده:هرمان هسه
انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۴.۰از ۵۳ رأی
۴٫۰
(۵۳)
مسافر گفت: «تو زندگی زیبایی برای خود برگزیده‌ای! وه که چه زیباست به‌سربردن در کنار این آب و حرکت‌کردن بر آن!»
آنه
من می‌توانم یک سنگ را دوست بدارم، چنان‌که یک درخت را یا یک تکه پوست ساقهٔ آن را. این‌ها اشیائند و انسان می‌تواند همه‌چیز را دوست بدارد. اما واژه‌ها را دوست ندارم. به همین سبب از هر مکتبی بیزارم. آن‌ها نه سفتند نه نرم، نه رنگ دارند نه لبهٔ تیزی، نه بویی نه طعمی، چیزی نیستند جز حرف.
پرویز
معلمانِ درسی که به نام بامزهٔ تاریخ نامیده می‌شود به ما می‌آموزند که همواره مردانی بر جهان حکم رانده‌اند و اسباب دگرگونی آن شده‌اند که سرکش بوده و سنت‌ها را زیر پا گذاشته‌اند. این آموزگاران در خاطر ما می‌نشانند که چنین مردانی سزاوار ستایشند.
دُن اِتیس
نوشتن نیکوست، اما نه به اندازهٔ اندیشیدن؛ خردمندی ارزنده است، اما نه به قدر شکیبایی!
پرویز
«این‌که من دربارهٔ خود هیچ نمی‌دانم و سیدارتها برایم چنین بیگانه و ناشناخته مانده است علتی دارد، علتی یگانه، و آن این است که من از خود می‌ترسیدم و از خود می‌گریختم! من آتمان را می‌جستم و در پی وصال برهمن بودم. می‌خواستم "منِ" خویش را پاره‌پاره کنم و بشکافم و پوسته‌های بسیار آن را یک‌یک بگشایم تا در درونی‌ترین کنج ناشناختهٔ آن، مغز همهٔ پوسته‌ها را بیابم که آتمان است و زندگی است و خدای‌گونگی است و بعد از آن هیچ نیست. اما دریغ که خودم را در این سلوک از دست دادم.»
پرویز
از سیزده سالگی باور داشتم که در آینده یا شاعر خواهم شد یا هیچ! اما کم‌کم به نکتهٔ بسیار ناگوار دیگری نیز پی بردم: آدم می‌تواند کشیش، پزشک، کاسب، کارمند پست و حتی نقاش و معمار شود. برای همهٔ این حرفه‌ها نیز مدارسی هست و روش‌هایی برای آموزش نوآموزان. اما برای شاعرشدن هیچ مدرسه‌ای نیست.
دُن اِتیس
«نوشتن نیکوست، اما نه به اندازهٔ اندیشیدن؛ خردمندی ارزنده است، اما نه به قدر شکیبایی!»
a2sa
عشق را می‌توان گدایی کرد، به درهمی خرید، همچون ارمغانی پذیرفت یا در کوچه پیدا کرد، اما ربودن آن ممکن نیست.
پرویز
یک پروتستان راستین همان‌قدر از گردن‌گذاری بی‌قیدوشرط به مسلک خود بیزار است که به دیگر مسلک‌ها، زیرا طبع معترضش تحول را بر رکود برمی‌گزیند. گمان می‌کنم که از این نظر بودا خود پروتستان به شمار می‌آید.»
MEHRAN
اما چه راه غریبی است این راه و چه پیچاپیچ است مسیرش و چه‌بسا که بر دایره‌ای دور بگردد! اما هر طور که می‌خواهد باشد و به هرجا که می‌خواهد برود؛ من گام از آن بیرون نخواهم گذاشت!»
:: OF ::
دانش را می‌توان به دیگران منتقل کرد، اما بصیرت انتقال‌دادنی نیست. انسان می‌تواند به بصیرت دست یابد، می‌تواند آن را زندگی کند، یا با آن هدایت شود، یا به یاری آن کارهای شگرف بکند، اما توضیح یا آموختن آن به دیگران ممکن نیست. این چیزی است که من از نوجوانی گاهی به‌حدس درمی‌یافتم و همین مرا از معلمان دور می‌راند.
دُن اِتیس
همان‌طور که رطوبت در ساقهٔ درختی بیمار به‌آهستگی در آوندها فرامی‌خیزد و چوب را فرامی‌گیرد و پرآب می‌دارد و می‌پوساند، جلوه‌های عیش و تن‌آسایی نیز در روح سیدارتها فرومی‌خزید و کم‌کم جان او را می‌آکند و او را گرانخیز می‌ساخت و روحش را در خواب رخوت فرومی‌کشید. به‌عکس، تنش بیدار شده بود و بسیار چیزها چشیده و آموخته بود.
دُن اِتیس
حکایت سیدارتها نیز، وقتی عزم جزم کند، همین است. سیدارتها هیچ کاری نمی‌کند. فقط فکر می‌کند و صبر، و گرسنه می‌ماند. اما بی‌آن‌که کاری بکند یا تکانی بخورد، از میان چیزهای دنیا به جانب منظور کشیده می‌شود، راست همچون سنگِ شتابنده در آب. خود را وامی‌گذارد تا بر مقصود خود فرود آید. منظورش او را به سوی خویش می‌کشد، زیرا هیچ‌چیزی را که با منظورش ناسازگار باشد به روح خود راه نمی‌دهد. این چیزی است که سیدارتها نزد شمنان آموخته است. این چیزی است که ابلهان افسون می‌خوانند و معتقدند حاصل کار شیاطین است. حال آن‌که هرکسی می‌تواند افسون کند و به خویش برسد، به شرط آن‌که بتواند فکر کند و شکیبا باشد و گرسنگی را تاب بیاورد.
دُن اِتیس
همه سپاسگزارند، گرچه خود سزاوار سپاسند. همه سر به زیر دارند و مطیعند، آرزومند آن‌که رفیق تو باشند و به فرمان تو گردن نهند و کم‌تر فکر کنند. آدم‌ها همه کودکند
پرویز
غسل نیکو بود، اما آبْ پلیدی گناه را نمی‌شست و جان تشنه را سیراب نمی‌کرد و دل را از وحشت آزاد نمی‌ساخت. نثار قربانی و سرِ نیاز بر آستان ایزدان سودن خوب بود، اما کار کجا به این تمام می‌شد؟ قربانی کجا مفتاح سعادت بود؟
پرویز
باید توجه داشت که در پایان داستان
پرویز
بسیاری دانشش، فراوانی اوراد مقدس، قواعد نثار قربانی و افراط در تلاش و تن‌آزاری، همه و همه، او را از توفیق بازمی‌داشت. سرش همه غرور بود، زیرا همیشه یک قدم از دیگران پیش بود، همیشه هوشمندترین و پرهمت‌ترین، همیشه داناترین و اندیشمندترین، همیشه روحانی و حکیم. منِ او در این روحانیت و در غرور و در اندیشمندی فراخزیده و ریشه‌گیر شده بود و می‌بالید، حال آن‌که او می‌پنداشت می‌توان آن را با روزه‌داری و تن‌آزاری کشت.
حسین فرهمند
گوش‌دادن را از رود آموخت، گوش‌سپردن با دلی آرام و با روحی جویا و گشوده، بی‌شور و شتاب، بی‌آرزو یا داوری و بی‌عقیده‌ای از خود.
Shamini
«ادامه بده، ادامه بده، تو خوانده شده‌ای!
Shamini
می‌دید که آدم‌ها جاهلانه یا همچون بهایم زندگی می‌کنند و او این‌گونه زندگی را دوست داشت و درعین حال خوار می‌شمرد. می‌دید که آن‌ها بار کار را برای تحصیل چیزهایی می‌کشند و در راه چیزهایی رنج می‌برند و پیر می‌شوند که در چشم او به این بها نمی‌ارزند. آن‌ها را در تلاش جمع مال می‌دید و کسب لذت‌ها و سربلندی‌های حقیر. می‌دید که یکدیگر را نکوهش می‌کنند و دشنام می‌دهند و می‌آزارند و از دردهایی می‌نالند که شمن آن‌ها را به سُخره می‌گیرد و از حرف‌هایی رنج می‌برند که شمن از آن‌ها بی‌خبر است.
Shamini

حجم

۱۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

حجم

۱۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد