بریدههایی از کتاب رنج های ورتر جوان
۴٫۱
(۱۰۸)
از آنجایی که گاه مجبور میشوم به جایگزینی نکتهای ازیادرفته یک روایت تازه جور کنم، بچهها درجا صدایشان درمیآید که دفعهٔ پیش این طوری نبود. نتیجه آنکه حالا سعی میکنم هر قصه را بدون تغییر، و از اول تا آخر با همان آهنگ کلام بار نخست بگویم و از این نکته یاد گرفتهام که نویسنده با اصلاح چاپ اول داستان خود، حتی اگر به ارزش هنری آن بیفزاید، بهناچار به کتابش ضرر رسانده است. آن تأثیر اول، همیشه با ذهن پذیرای ما روبهرو میشود و آدمی هم ساخته شده که تو عجیبترین ماجراها را به او بباورانی. وقتی هم که باور کرد، چنان در ذهنش نقش میبندد که باید گفت بیچاره اویی که بخواهد این نقش را پاک کند!
کاربر وسطی از چپ
آدمها که خدا میداند چرا چنین خمیرهای دارند، بسیار کمتر رنج میبردند اگر که اینقدر به خیال تن نمیسپردند و از تلخیهای گذشته یاد نمیکردند، یا بهجای بیخیالی و پرداختن به اکنون، در حال وهوای خاطرات ناگوار گذشته غرق نمیشدند.
شراره
آنچه اینک هست، هیچگاه نبوده است، و آنچه بوده است، دیگر هرگز بازنمیگردد ــ همهچیز نو است و با این حال پیوسته همان است که بود.
محمد
آیا سرنوشت چیزی جز این است که سهم خود را از بار رنج به دوش بکشیم و جاممان را تا به جرعهٔ آخر بنوشیم؟
محمد
آه که زندگی انسان چنان زودگذر است که حتی جایی که بر بودن خود یقین دارد و حضور و هستیاش یگانه برداشت واقعی اوست، باز هم در جان و یادِ حتی عزیزان و نزدیکانش باید که شعلهاش خاموش و محو شود، آنهم بسیار زود!
محمد
آری! من جز سالک و زائری بر زمین نیستم! آیا شما بیش از ایناید؟
محمد
خمیرمایهٔ ما طوری است که همهچیز را با خود و خودمان را با همهچیز مقایسه میکنیم، ازاینرو خوشبختی یا بدبختیمان بستگی به چیزهایی دارد که معیار مقایسه قرارشان میدهیم.
محمد
امان از دست شما جماعت عاقل. احساسزدگی! مستی! جنون! شما آدمهای منزه و پاک، خونسردید و بیاعتنا. و با همین خونسردی و بیاعتنایی مست را سرزنش میکنید و دیوانه را تحقیر. مثل زاهد دامن میکشید و رد میشوید و مثل واعظ شکر میکنید که خداوند شما را مثل آنها نیافریده است.
محمد
ما همین بچهها را که یکی مثل خودمان هستند و جا دارد که سرمشق خود بدانیمشان، زیردست خودمان میکنیم و ارادهشان را از آنها میگیریم.
AS4438
هدف همهٔ سختیها تأمین نیاز زندگی است و هدف این تأمین باز به سهم خود افزودن بر روزهای همین زندگی سخت،
محمد
اگر بپرسی آدمهای اینجا چه جوریاند، میگویم مثل همهجای دیگر! نسل و نژاد آدمی راستی که از یک قالب و قماش است. بیشتر آنها بیشتر وقتشان را صرف گذران زندگیشان میکنند و آن اندک فرصتی که برایشان به جا میماند، چنان به وحشتشان میاندازد که با هر وسیله و ابزاری از پی دفع و کشتنش برمیآیند. آه از این سرشت آدمها!
محمد
در همهٔ عمرم شوقی چنین بیتاب، و خواهشی اینقدر پرحرارت و حسرت را به این پاکی ندیده بودم. بله، بهصراحت میگویم که این پاکی حتی به خیالم هم راه نمییافت
sobhan mohammadi
من دیگر نه به راهنمایی نیاز دارم، نه به تشویق. قلب خودم شور کافی دارد. همهٔ نیازم یک لالایی است و آن را هم به سرشاری در هومر خودم یافتهام. چه بارها که خونِ بهجوشآمدهام را با زمزمهٔ ترانههای آن آرام نکردهام، چون که بیتاب وقرارتر از قلب من چیزی ندیدهای. آری عزیزم، هیچ لازم است بر این نکته پیش تو، تویی تأکید کنم که بارها شاهد گذار ناگهانی جان من از دنیای غم به دریایی از شادی بیمهار، و از افسردگی به شوری بیواسطه و ویرانگر بودهای و دردسر این حالیبهحالیشدنها را کشیدهای؟ من با قلب خودم مثل بچهای ناخوش رفتار میکنم و هرچه هوس کرد، در اختیارش میگذارم. این حرف را به دیگران نگو. آدمهایی هستند که چنین رفتاری را از من به دل میگیرند.
sobhan mohammadi
دوست عزیزم، من میخواهم و قول میدهم که رفتار بهتری در پیش بگیرم و دیگر آن تلخی کم وبیش را که سرنوشت به کام ما میچشاند، مثل گذشته دائم نشخوار نکنم. میخواهم دم را غنیمت بشمارم و گذشته را از یاد ببرم. بیشک حق با توست عزیزم. آدمها که خدا میداند چرا چنین خمیرهای دارند، بسیار کمتر رنج میبردند اگر که اینقدر به خیال تن نمیسپردند و از تلخیهای گذشته یاد نمیکردند، یا بهجای بیخیالی و پرداختن به اکنون، در حال وهوای خاطرات ناگوار گذشته غرق نمیشدند.
sobhan mohammadi
چه بسیار شاه که وزیرش، و چه بسیار وزیر که منشیاش او را اداره میکند! پس صدرنشینی حق کیست؟ به گمان من حق اویی که افق دیدش بلندتر است و در چنتهاش آنقدر قدرت و ترفند، که میتواند احساسات و قابلیتهای دیگران را در راه پیشبرد طرحهای خود به کار بگیرد.
bahram
برخی آدمها کار را بر خودشان و دیگران سخت میکنند. با این حال باید با این مسئله کنار آمد؛ مثل مسافری که چارهای ندارد و باید که سربالایی کوه را پشت سر بگذارد.
olivereader
از هم جدا شدیم، بدون اینکه حرف همدیگر را فهمیده باشیم، مثل بیشتر موارد، که آدمها در فهم حرف هم مشکل دارند.
olivereader
اگر ذوق رقص گناه است، پس اعتراف میکنم که از رقص خوبتر چیزی نمیشناسم.
olivereader
اساسآ آدمهایی خوشبختترند که بچهوار فارغ از غم فردا زندگی میکنند
olivereader
آدمی که تسلیم احساس میشود، عقلش را از دست داده است.
olivereader
حجم
۱۶۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
حجم
۱۶۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان