بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تفریحگاه خانوادگی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تفریحگاه خانوادگی

بریده‌هایی از کتاب تفریحگاه خانوادگی

نویسنده:یکتا کوپان
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۶۳ رأی
۳٫۳
(۶۳)
اگر بناست مرگ مرا در آغوش کشد، پس بگذار درنگ نکند و بی‌درنگ مرا دریابد...
zohreh
آن حس رهایی را که خیس‌شدن زیر باران به آدم می‌دهد نمی‌توان جور دیگری تجربه کرد. در آن لحظات احساس می‌کنی از انسان‌بودنت خجل نیستی، چرا که تو هم مثل درختان، گل‌ها، سگ‌ها، پرندگان، گربه‌ها و مثل همهٔ حیواناتی که می‌شناسی یا نمی‌شناسی خیس می‌شوی. حس می‌کنی تو هم جزئی از طبیعتی. برخلاف آن دسته از انسان‌ها که با تکبر از پشت پنجره به منظره می‌نگرند، تو بخشی از آن منظره می‌شوی.
zohreh
سکوتْ جادویی است که دروغ‌ها را صیقل می‌دهد.
zohreh
اگر زبان پرندگان، سگ‌ها، گربه‌ها، اسب‌ها، ماهی‌ها، درختان، کاکتوس‌های بنفش، گل‌ها و خلاصه زبان سراسر طبیعت را می‌فهمیدیم، آن‌وقت بدی‌ها از میان می‌رفت. البته شاید.
zohreh
دلم می‌خواهد زمان بی‌اعتنا به ما جاری شود و خودش تصمیم بگیرد چه چیزهایی را پاک کند و چه چیزهایی را باقی بگذارد.
zohreh
خانواده یک درد بی‌پایان است. می‌دانی مادربزرگ، آن چرندیاتی که دربارهٔ قداست خانواده می‌گفتی اصلا نمی‌توانست مرا فریب دهد. همه‌اش چاخان بود!
zohreh
زمان نوشته‌ها را پاک می‌کند. انگار نمی‌خواهد کسی بفهمد کی زیر این سنگ خوابیده است. شاید هم از سر احترام این کار را می‌کند.
zohreh
چیزی را که با دست خودت جایی گذاشته باشی، هروقت لازم شود می‌توانی پیدا کنی.
zohreh
نفرت زخم عمیقی بود در درونم که هرگز التیام نمی‌یافت. اما دلم نمی‌خواست به کسی نشانش دهم. ترسو بودم. در خلوت‌ترین جای داستانم پنهان می‌شدم تا از گزند آن زخم و از بوی مهوعش در امان بمانم.
zohreh
زندگی‌ام به این می‌گذشت که خطاهایم را با خطاهای دیگری بپوشانم.
zohreh
«کم‌تر از همه به کسی اعتماد کن که مدام ادعا می‌کند بهترین دوست توست.»
zohreh
همهٔ عمر چنان به زندگی خود نگریسته‌ام که انگار دارم به ویترین گردوغبارگرفتهٔ یک مغازهٔ سمساری نگاه می‌کنم!
zohreh
این فحش همیشگی من است: «ای لعنت به هرچی زندگی که مثل این زندگی است!»
zohreh
حقیقتی وجود دارد که در روزهای روشن زندگی‌ام نادیده‌اش گرفته‌ام: اگر آدم در زندگی، حتی فقط یک بار، شبی چنان تاریک را تجربه کند، هرگز در باقی زندگی‌اش نخواهد توانست خود را از چنگال آن تاریکی برهاند.
zohreh
صحنه روشن است. چهار نفر بر سر چاهی تاریک نشسته‌اند. تنها یکی‌شان شهامت این را دارد که به درون چاه نگاه کند.
zohreh
جاده‌ای را که به شهرک می‌رسید هنوز آسفالت نکرده بودند. شاید هم این‌طوری بهتر بود. بهتر از آن بود که عیب و ایرادها را با بزک‌کردن بپوشانند و مردم را فریب دهند.
zohreh
با ترسمان زمان را می‌کشیم. اما ثانیه‌شمار، بدون ترس، به دویدن ادامه می‌دهد.
zohreh
زندگی آدم را در کنجی گیر می‌اندازد. درختی سرشار از اسرار برگ‌هایش را فرومی‌ریزد. کار پیش‌پاافتاده‌ای که انجام داده‌ای به جادویی خارق‌العاده بدل می‌شود.
zohreh
صدای کسی را می‌شنوی که چهره‌اش را از یاد برده‌ای و چهرهٔ کسی را به یاد می‌آوری که صدایش را فراموش کرده‌ای.
zohreh
چرا باید یک خواهرکوچولو برایم می‌آوردند؟ این خانوادهٔ من بود، مادرم بود، پدرم بود و مادربزرگم که هفته‌ای سه چهار بار به خانهٔ ما می‌آمد. همین. آیا سه‌تایی‌شان با هم تصمیم گرفته بودند خواهرکوچولویی به این جمع اضافه شود؟ پس چرا چیزی از من نپرسیده بودند؟ اگر از من می‌پرسیدند، بی‌آن‌که رو ترش کنم یا نق بزنم، به‌آرامی می‌گفتم: «نمی‌خواهم!»
zohreh

حجم

۱۲۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۲۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان