من با مرگ مشکلی ندارم. مشکل من با کسانی است که بعد از مرگ باقی میمانند.
zara
نفرت زخم عمیقی بود در درونم که هرگز التیام نمییافت.
zara
«آدمهای زیادی را نمیشناختم
و هیچکس را هم دوست نداشتم.»
ولادیمیر ناباکوف،
Astronaut
لابد خیریه خانم نمیتواند نگاهش را از پشههای مردهای برگیرد که پشت توری گیر کرده و نفله شدهاند. بیشک بعد از ناهار با دو سطل آب کفآلود به جانشان میافتد. دستمالی را که از زیرپوش کهنهاش درست کرده، در سطل میچلاند و حشرات مرده با کف شوینده درهم میآمیزند. بعد توریها را حسابی برق میاندازد. خیریه خانم خیلی وسواسی است. بسیار هم منظم است، درست مثل مادرم. پدرم عاشق اینجور زنهای وسواسی است. هربار که به زندگی گند میزند، این زنها، که او روزشان را بدل به شبی بیپایان کرده، مشغول تمیزکردن زندگی میشوند.
کاربر ۱۴۴۲۲۲۲