بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تفریحگاه خانوادگی | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تفریحگاه خانوادگی

بریده‌هایی از کتاب تفریحگاه خانوادگی

نویسنده:یکتا کوپان
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۶۳ رأی
۳٫۳
(۶۳)
همیشه در کتاب‌هایی که می‌خواندم دنبال قهرمانانی بودم که شباهتی به من داشته باشند. دائم در فیلم‌هایی که می‌دیدم یا نمایش‌نامه‌های رادیویی‌ای که گوش می‌کردم دنبال یک جمله، آری، تنها یک جمله بودم که دربارهٔ من باشد، جمله‌ای که بتواند مزین، دختر نجات‌بیگ ساعت‌ساز و مرال‌خانم خانه‌دار، را تعریف کند.
Hamid Adibzadeh
هیچ نقابی وجود ندارد که بتواند چهرهٔ بدی‌ها را بپوشاند؟»
09184023228
این فحش همیشگی من است: «ای لعنت به هرچی زندگی که مثل این زندگی است!»
Mary gholami
وقتی زندگی دنبالت می‌کند، چاره‌ای جز گریز نداری.
zohreh
مرا از زندگی‌ات بینداز بیرون. مرا بفرست زیر خاک و خلاص شو. خلاص شو تا من هم خلاص شوم. خیلی درد دارم. نمی‌توانم تحملش کنم. دیگر توان فریادزدن هم ندارم.
zohreh
خیریه خانم خیلی وسواسی است. بسیار هم منظم است، درست مثل مادرم. پدرم عاشق این‌جور زن‌های وسواسی است. هربار که به زندگی گند می‌زند، این زن‌ها، که او روزشان را بدل به شبی بی‌پایان کرده، مشغول تمیزکردن زندگی می‌شوند.
zohreh
ناگهان دو کرگدن سفید می‌بینی که با سرعت به طرف هم می‌دوند. در شاخ‌هایشان اسرار اعصار نهفته است. نزدیک می‌شوند، نزدیک و نزدیک‌تر. درست در لحظه‌ای که منتظری به هم بخورند، می‌ایستند. تازه می‌فهمی می‌خواهند همدیگر را ببوسند. اما نمی‌توانند. انگار تمامی جنگ‌ها، دردها، سختی‌ها، خیانت‌ها و تنهایی‌ها در شاخی جمع شده، بالای دهانشان شکل گرفته است و آنان را از بوسیدن یکدیگر بازمی‌دارد.
ناهید
. مادر تمام این‌ها را با کوچک‌ترین جزئیات بازمی‌گفت و همیشه اضافه می‌کرد: «مراسم ازدواجمان در تفریحگاه خانوادگی و زیر درخت چنار برگزار شد.» طوری حرف می‌زد انگار دارد از یک هتل مجلل سخن می‌گوید نه از یک تفریحگاه خانوادگی معمولی. موقع رقص پاشنهٔ کفشش کنده شده و خویشاوند دوری گفته بود: «خدا را شکر، قضابلا بود!»
زینب دهقانی
من هم، با دست‌های گشوده رو به آسمان، کنار او نشسته بودم. خجالت می‌کشیدم که چرا دعاهایی را که مادربزرگ آن‌همه سعی کرده بود یادم بدهد از حفظ نیستم. تنها به همین بسنده کردم که از ته دل دعا کنم: «ای خدای من، لطفآ مراقب مامان، بابا و همهٔ عزیزانم باش. کاری کن همیشه سالم و تندرست باشند! آمین.»
زینب دهقانی
پدرهایی که وقتی سرحال بودند سکوت کردند، حق ندارند دَم مرگ چیزی بگویند...»
mohammad
من زنی هستم ساخته‌شده از نقطه‌ها و حالا تمام نقطه‌هایم، همراه با تمام جملات پر از دشنام و نفرتی که آن نقطه‌ها را در انتهایشان گذاشته بودم، بازگشته و در برابرم صف کشیده‌اند.
mohammad
چند میلی‌متر حرکت کرد. انگار می‌خواست، قبل از آن‌که چیزی بگوید، از نزدیک نگاهم کند، به تاریک‌ترین نقطهٔ روحم بنگرد و بعد قضاوت کند. «طبیعت عاقل‌تر از آن است که فریب جملات پرزرق وبرق و آن‌چنانی‌ای را بخورد که برای مظلوم‌نمایی و برانگیختن ترحم بر زبان می‌آیند. خودت هم این را خوب می‌دانی. نه خودت را فریب بده و نه من را. برای بدی‌هایی که در درونت موج می‌زند دنبال بهانه نگرد. ما حلزون‌ها میلیون‌ها سال است که با این بدی‌ها می‌جنگیم. ما طعم زبان چسبندهٔ قورباغه را از همان لحظه‌ای می‌آموزیم که پا به این دنیا می‌گذاریم. خوب می‌دانیم وقتی گرفتار پرنده‌ای شویم، چطور ما را به صخره‌ها می‌کوبد، صدفمان را خُرد می‌کند و با خیال راحت گوشتمان را در شکمش فرومی‌برد. سعی نمی‌کنیم خود را پشت جمله‌ای خوش‌آب ورنگ پنهان کنیم و برای بلاهایی که سرمان می‌آید دنبال دلیل و توجیه بگردیم. وقتش است که تو هم با خودت روبه‌رو شوی. مطمئن باش موجودات بد بدتر از موجودات دورویی نیستند که سعی می‌کنند خود را خوب جلوه دهند. سعی کن با خودت روراست باشی، مزین!»
کاربر ۱۴۴۲۲۲۲
هدف من در زندگی فقط عبورکردن بود، اما او همیشه سعی می‌کرد جای پایی از خودش باقی بگذارد.
zohreh
حقیقتی وجود دارد که در روزهای روشن زندگی‌ام نادیده‌اش گرفته‌ام: اگر آدم در زندگی، حتی فقط یک بار، شبی چنان تاریک را تجربه کند، هرگز در باقی زندگی‌اش نخواهد توانست خود را از چنگال آن تاریکی برهاند.
zohreh
«تمام خاطرات بیهوده‌ام را پاک می‌کنم، تمام نوشته‌ها و طرح‌های کتاب‌ها را، همهٔ آنچه را از دوران جوانی یا دانشجویی‌ام مانده است. تنها آنچه را که تو بازگویی به جا خواهم گذاشت، تا بر فراز خروارها خاطرات بی‌معنی، بر برگ‌برگِ خاطرات حک‌شده در ذهنم، تنها زمان تو باقی بماند.»
zohreh
«آه، اگر مجاز بودم اسرار زندانی را که در آن گرفتارم برایت بازگویم، چنان چیزهایی می‌گفتم که هر کلمه‌اش می‌توانست عقل از سرت بپراند و خون را در رگ‌هایت منجمد کند.»
zohreh
من زنی هستم ساخته‌شده از نقطه‌ها و حالا تمام نقطه‌هایم، همراه با تمام جملات پر از دشنام و نفرتی که آن نقطه‌ها را در انتهایشان گذاشته بودم، بازگشته و در برابرم صف کشیده‌اند.
zohreh
نجات‌بیگ مجاز است همهٔ زشتی‌هایش را به نمایش بگذارد؛ هرچه باشد، او یک مرد است، عضوی ارزشمند از سرزمینی مردانه که بر همهٔ زشتی‌ها، کاستی‌ها، لغزش‌ها و دروغ‌ها سرپوش می‌گذارد. او یک مرد است.
zohreh
«خوب، بگو ببینم، این‌همه بدی به چه‌کار شما می‌آید؟» «به هیچ دردی نمی‌خورد!»
zohreh
طبیعت عاقل‌تر از آن است که فریب جملات پرزرق وبرق و آن‌چنانی‌ای را بخورد که برای مظلوم‌نمایی و برانگیختن ترحم بر زبان می‌آیند.
zohreh

حجم

۱۲۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۲۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان