بریدههایی از کتاب آبنبات هل دار
۴٫۶
(۳۱۲۴)
گاهی هم فکر میکنم بالاخره یک روز باید برای رسیدن به دریا مثل پرندهها به طرف جنوب پرواز کنم. اینطوری، به قول آقا برات، ارزانتر هم درمیآید!
هرگز
بالاخره محمد را دیدم. چشم در چشم هم شدیم. اصلاً نتوانستم چیزی بگویم. در همان حالی که جفتمان گریه میکردیم، همۀ خاطرات مشترک در یک لحظه مرور شد. محمد سعی کرد از بین جمعیت راهی باز کند تا من هم بتوانم خودم را به او برسانم. به او که رسیدم، گریهام بیشتر و بیشتر شد. محمد از یک نفر عصایش را گرفت تا بتواند راه برود. خدای من ... داداش محمد فقط یک پا داشت!
fa
پیرمرد گفت که الاغ من فرزند الاغ اوست و زمانی که کرّه بوده آن را فروخته. پس بیخود نبود این مسیر را آمده بود. بنا بر حسی غریزی، بهعمد این مسیر را آمده بود تا مادرش را ببیند. با خودم گفتم منِ انسان دربارۀ یک الاغ اینقدر دچار سوء برداشت میشوم و زود قضاوت میکنم؛ پس بیخود نیست که امینِ الاغ هم در قضاوتش دربارۀ منِ انسان اینقدر دچار اشتباه است و تصور میکند یک انسان خطاکار آدمبشو نیست و از اشتباهاتش درس نمیگیرد.
fa
مامان میگفت: «تو فقط خرابکاری نکن؛ کمک نکردی هم نکردی.»
یاقوت سیاه
فرهاد گفت: «نوشابه نمیدین؟ اینجوری که غذا پایین نمیره.» من هم گفتم: «دیگه چی؟ خیلی یَم دعوتی که بدون نوشابه غذا از گلوت پایین نِمره!»
سپیده
دفتر دیکتۀ سال قبلم را برداشتم تا با کاغذهای آن آتش درست کنم. توی دلم گفتم: «دیکته جان، دیگر غلط کنی که بخواهی غلطهای مرا غلط بگیری.»
گلی
از پیراهنش حدس زدم باید یک برادر بزرگتر داشته باشد؛ چون، با تخصصی که خودم در زمینۀ پوشیدن لباسهای کوچکشدۀ برادر بزرگتر داشتم، احساس کردم پیراهنِ داداشش را بهزور به او پوشاندهاند و او را فریب دادهاند که «بهبه ... چقدر بهت میآد!»
♡
ـ خِنگَلو جان، تو این چیزا رِ نمفهمی. من عشقِ از تو نگاش فهمیدم.
ـ تو که گفتی عینک دودی داشت؛ پس چطوری از نگاش فهمیدی؟
♡
حتی آقا برات هم گریهکنان داشت حساب کتاب میکرد که برای مراسم برگشت محمد مخارج را چطور باید با آقا جان تقسیم کنند. فکر میکنم برای این قسمت آخر بیشتر داشت گریه میکرد.
هرگز
اگر دعای بچهها درست باشد، پس موقع ثلث سوم باید همۀ مدرسهها خراب شوند.
helya.B
ـ اولین پادشاه هخامنشی؟
ـ داریوش اول.
ـ نه. فقط یک بار دیگه متانی بگی.
ـ داریوش بیستم.
ـ خاک عالَم بر سرت!
Gisoo
روی جدول کنار جوی نشستیم تا خشک شویم، به بچهها گفتم: «هفتۀ دیگه عروسی محمدمانه؛ ولی نباید به کسی بگین.» آنها هم قول دادند، مثل من، رازدار باشند و به کسی نگویند.
Gisoo
غروب، وقتی مراد را جلوی مسجد امام حسین دیدم، گفتم: «یکی های زنگ مِزنه خانهمان و مزاحم مِشه.» گفت: «مِدانی کیه؟» گفتم: «شاید فرشید باشه.»
ـ از کجا مِدانی؟ صداشِ شنیدی یا خودش گفته؟
ـ هیشکدوم؛ ولی همیشه، دخترا که از دبیرستان میآن، ژیگول مُکنه و دمِ درِ ساندویچیش وایمِسته و از اونا ساعت مِپرسه.
سپیده
«مردا آدم نیستن.» یک بار از او پرسیدم: «یعنی منم عمه؟» و عمه جواب داد: «تا بچهای خوبی؛ ولی بزرگ که بشی تو یَم یک خری مِشی مثل بقیه!»
سپیده
نصفِشب، کابوس بدی دیدم. دریا و مادرش داشتند بیبی را به خاطر سیبزمینیهایی که مثل ترقه بودند کتک میزدند و بیبی هم مدام از من کمک میخواست و صدایم میکرد: «محسن ... محسن ...» هراسیمه از خواب بیدار شدم. بیبی داشت صدایم میکرد.
ـ ها؟ چیه بیبی؟ ... داشتم ناله مکردم؟
ـ نه ... مِری برام آب بیاری؟! سیبزمینی خوردم، تشنه شدم.
ـ چرا خودت نمیآری؟
ـ من چَمِ باز کردن در آشپزخانهتانِ بلد نیستم.
ـ اون که چم نمخواد؟ ... چطور وقتی بعضی شبا مری یواشکی پلو مخوری چمشِ بلدی؟
ـ میآری یا نه؟ مخوام قرصامِ بخورم.
فهمیدم باز هم با پیش کشیدن بحث قرص دارد تمارض میکند. با باز و بسته شدن درِ آشپزخانه، برای آقا جان و مامان و ملیحه هم مجبور شدم آب ببرم. وقتی برای بیبی آب آوردم با خودم گفتم که این بار اگر مادر امین و دریا بخواهند او را تنبیه کنند، خودم برایشان همان ترکۀ بزرگ را میآورم و دست و پای بیبی را هم نگه میدارم!
Reyhoone.v
حالم مثل کسی بود که بداند قرار است بهزودی او را با لگد ترور کنند!
keep
«خا خداییشم خندهداره! عین این مِمانه که بخوای یک مترسکِ توی یک کتِ گشاد قایم کنی. احتمالاً کلاغا، به جای ترس، همهَشان بهش مِخندن و مگن: هو ... هو ... کتِ آقا جانشِ پوشیده!»
🕊
اصلاً نمیدانستم ساقدوش داماد یعنی کجایِ داماد!
keep
شیر و چاییام را با هم مخلوط کردم تا مثل شیر کاکائویی شود که عید خانۀ آقای اشرفی خوردیم. مامان میگفت اینطوری درست میشود؛ ولی نمیدانم چرا مزههایشان اصلاً شبیهِ هم نبود.
♡
یکی دو روزی میشد که مریم و بچه را به خانه آورده بودند. رختخواب مریم توی اتاق پهن شده بود و بچه را هم توی گهواره، نزدیک رختخواب، گذاشته بودند.
المپیان؟:)
حجم
۲۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۱۲ صفحه
حجم
۲۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۱۲ صفحه
قیمت:
۳۲۰,۰۰۰
۱۶۰,۰۰۰۵۰%
تومان