بریدههایی از کتاب دو امام مجاهد
۴٫۶
(۱۴۹)
این نهجالبلاغه را آقایان بخوانید؛ بخوانید که بفهمید. این نهجالبلاغه قاموس _ یعنی فرهنگ مفاهیم اسلامی _ است به یک معنا. خیلی عجیب است نهجالبلاغه و چقدر دور است از دسترس ما! مردم ما فقط اسم نهجالبلاغه را شنفتهاند و اصلاً نمیدانند نهجالبلاغه کتاب عمل است. نهجالبلاغه واقعاً کتاب عمل است، کتاب معرّفی اسلام است.
eskandari
توحید غیر از آن جملهٔ کودکانهٔ عامیانه که در ذهن همهمان هست و در مکتبخانه هم به ما یاد دادهاند «خدا یک است و دو نیست»، غیر از این، بطنها و معناها و عمقها دارد. توحید فقط یک چیزی نیست که ما به آن عقیده داشته باشیم؛ توحید، هم عقیده است، هم عمل. چیز عجیبی است توحید.
eskandari
امام صادق (علیهالسّلام) میفرمود: انّ بنیامیّة اطلقوا للنّاس تعلیم الایمان و لمیطلقوا تعلیم الشّرک؛ بنیامیّه اجازه دادند که مردم ایمان را بفهمند _ یعنی بدانند که شرط اسلام آوردن این است که انسان بهصورت تئوری ذهنی به وحدانیّت خدا معتقد شود، قرآن بخواند، قرآن را قبول داشته باشد، پیغمبر را قبول داشته باشد، معاد را قبول داشته باشد و از این قبیل _ امّا هرگز اجازه ندادند که شرک به مردم شناسانده شود، آموخته شود؛ مردم بدانند که شرک چیست و یعنی چه.
ابوزینب
در دستگاه امیرالمؤمنین، یعنی در دستگاه حکومت علوی _ حساب علی با حساب امام حسن یک حساب است؛ اینها از هم مجزّا نیستند _ این مسائل مطرح نیست؛ آنجا عایشه، زوجهٔ رسول اکرم و دختر خلیفهٔ اوّل بعد از پیغمبر که با احترام دو سال خلافت کرده است، به امیرالمؤمنین میگوید تو به من بهقدر آن کنیزک سیاه از بیتالمال سهمیّه میدهی؟ طلحه و زبیر و بسیاری از سران دیگر برای خاطر همین عدالتها از دوروبر حضرت دور میشوند و میروند و علی را تنها میگذارند. پسرعموی امیرالمؤمنین و شاگرد خاصّ امیرالمؤمنین و مسلمان باسابقهٔ خوشنام در جامعهٔ اسلامی، یعنی عبداللهبنعباس، راوی معروف که اینقدر نام او پر است در کتب حدیث از شیعه و سنّی _ و از چهرههای دروغین و مشتبه تاریخ، یکی همین عبدالله عبّاس است _ از علی گلهمند میشود و حاضر نیست با علی کنار بیاید و علی را میگذارد میرود به مدینه یا مکّه دنبال زندگی مرفّه و راحتش و دنبال تدوین حدیثش و دنبال تحقیقات علمیاش و دنبال زهد و عبادتش. دوستان و دشمنان علی، در مقابل زهدی که علی به خرج میداد و عدالتی که در تقسیم اموال عمومی به خرج میداد، به ستوه آمده بودند و حاضر نبودند (با او کنار بیایند).
معنای پابندی به اصول این است.
Ahmad
معاویه از روشهایی استفاده میکرد که این روشها با مفاهیم اسلامی و با ارزشهای اسلامی بکلّی ناسازگار بود و علی و پس از او امام حسن از این روشها استفاده نمیکردند. به قول مورّخین، معاویه سخی بود. (البتّه) باز نویسندهٔ عربزبان دربارهٔ سخاوت معاویه بحث میکند، میگوید: بله، معاویه سخاوت داشت، امّا نسبت به چیزهایی که اگر کسی اندکی دین یا غیرت داشته باشد، به آنها سخاوت نخواهد کرد؛ معاویه سخاوت داشت، یعنی حاضر بود شرف خود را بهآسانی زیر پا بگذارد، حاضر بود وجدان خود را _ اگر داشت _ بهآسانی زیر پا بگذارد، حاضر بود تمام ارزشهای اسلامی را ندیده بگیرد؛ سخاوت به این معنا. سخاوت میکرد، پولهای گزاف میداد، پولهای بیتالمال را اصلاً صرف تحکیم موقعیّت خود میکرد. خرج دیگری نداشت معاویه؛ خرج معاویه همین بود که پولها را بدهد برای تحکیم موقعیّت حکومت و سلطنت.
Ahmad
یک چیزهایی در جامعهای که حسن بر آن حکومت میکند وجود دارد که در هر جامعهای و در زیر سایهٔ هر حکومتی اینگونه مسائلی وجود داشته باشد، فلجکننده است. و در مقابل، معاویه از یک امتیازاتی در اجتماع خود برخوردار است که در هر حکومتی این امتیازات و در هر جامعهای این امتیازات باشد، او کامیاب و موفّق میشود. نویسندهٔ عربزبان مصری _ عبّاس عقّاد _ حکومت علی و معاویه را اینجور بیان میکند و میگوید: «بعد از مرگ عثمان، معاویه بر منطقهای حکومت میکرد که در آن مطلقا اختلاف و نفاق نبود و همه با هم همدل و همزبان بودند، و علی به حکومت منطقهای رسید که در آن مطلقا اتّحاد و وفاق نبود؛ یک منطقهای سرتاپا اختلاف.»
Ahmad
وقتیکه عثمان به حکومت رسید، پیرمرد _ ابوسفیان _ کور شده بود، امّا همچنان رهبری معنوی و واقعی بنیامیّه با او بود. در یک جایی که مجلس را خلوت میدید، گفت که حکومت به دست ما رسید؛ آنچه برای آن سالیانی با محمّد میجنگیدیم، اکنون در اختیار ما است، مراقب باشید آن را از دست ندهید؛ از دست ندهید، دستبهدست بگردانید بین خودتان. رفت سر قبر حمزهٔ سیدالشّهداء، یعنی آن کسی که در جنگ اُحد شهید شده است _ جنگ اُحد آن جنگی است که ابوسفیان در رأس آن جنگ بود؛ فرمانده مستقیم جنگ ابوسفیان بود _ با پایش کوفت روی قبر و گفت: «ای اباعماره! _ اباعماره کنیهٔ حمزه (است) _ آنچه ما و تو بر سر آن میجنگیدیم، امروز دست ما است: حکومت عثمان.» اینجا بود که آنچه میخواستند یافتند. منظور این بود که نمیشود گفت ابوسفیان به معنای واقعی اسلام آورده بود؛ تسلیم شده بود برای حفظ جان خودش، منتها شکل کار عوض شد؛ یک روزی صریح در مقابل اسلام میایستادند و بیرودربایستی با اسلام میجنگیدند مثل جنگ اُحد، امّا روزی که بنیامیّه در جامعهٔ اسلامی بهعنوان خاندان پیغمبر معرّفی شدند، جنگ صریح با اسلام دیگر معنی ندارد؛ جنگ نهانی (شروع میشود)؛ جنگی در زیر روپوشی از دوستی و خیرخواهی.
Ahmad
صلح امام حسن یعنی تسلیم شدن امام حسن در مقابل معاویه، یا سازش امام حسن با معاویةبن ابیسفیان. و خیلی روشن است که سازش امام حسن با معاویةبن ابیسفیان برای هیچ انسانی _ نه هیچ مسلمانی یا هیچ شیعهای _ قابل قبول نیست، قابل فهم نیست. ولیکن مسئله اینجور نیست؛ صلح بهمعنای سازش و تسلیم نیست؛ صلح امام حسن بهمعنای متارکهٔ موقّت جنگ است برای آمادگی جهت ضربت زدن قاطعتر.
Ahmad
حکومت منصور عبّاسی و قدرتی که بغصب به دست آورده بود، به یک معنا از نتایج صلح امام حسن بود. بنیعبّاس به نام بنیهاشم و به نام گرفتن (انتقام) خون حسین، قیام کردند و حکومت جبّار و طاغی اموی را سرنگون کردند، امّا وقتیکه خود آنها جایگزین غاصبین قبل از خود شدند، همان شیوهها به میان آمد و همان سبک حکومت. اسلام که با فرد دشمن نیست؛ تشیّع که با فرد نمیجنگد؛ با شکل (باطل) میجنگد، با فکر (باطل) میجنگد. منطق اسلام و گروه شیعهٔ پیرو اسلام و اطرافیان باوفای نگاهبانان واقعی اسلام، به بنیامیّه و بنیعبّاس نظر خاصّی نداشتند _ عنوان «بنیامیّه» و «بنیعبّاس» مطرح نیست _ (بلکه) با آن شکل حکومت، با آن سبک جامعهسازی، با آن نحوهٔ ادارهٔ مردم، با این مسائل مخالف بودند، لذا بنا کردند با سفّاح و با برادرش منصور عبّاسی و بعد با اولادش مبارزه کردن و جنگیدن. و شگفت آن است که این مبارزهها، بیش از دیگر تیرههای بنیهاشم، در تیرهٔ بنیالحسن _سادات حسنی _ قرار داشت؛ این چهرههای درخشان و روشن تاریخ اسلام و البتّه ناشناختهٔ برای اکثر مردم.
Ahmad
مسئلهٔ یک فکر برایشان مطرح نبود؛ فکر برای جان است، برخلاف جبههٔ توحید و جبههٔ اسلام که جان برای فکر است و فکر اصیل است.
Wariapk
شهید یعنی آن که میمیرد برای اینکه انسانیّت زنده بماند؛ آن که میمیرد برای اینکه مکتب خدا و اسلام، پایدار و برقرار بماند؛ این است شهید
takhtary
چیز عجیبی است توحید. هم عقیده است؛ هم عمل. عقیده است یعنی چه؟ یعنی اوّلاً بدانیم که خدایی هست. ثانیاً بدانیم که خدا یکی است یعنی در این نظم و تدبیر این جهان پهناور فقط یک قدرت و یک اراده دخالت دارد. (ثالثاً) بدانیم که آن کسی که حق دارد مقرّرات زندگی و نظامات اجتماعی را به بشر بدهد، باز یکی یعنی خدا است؛
مینا
اگر حسین (علیهالسّلام) قیام نمیکرد، آیندگان و جانشینان حسین (علیهالسّلام) هم، یعنی سردمداران انقلابهای تاریخ علیه قدرتهای ظالم و جائر، قیام نمیکردند و قدرتهای ظالم میتوانستند اصل نماز را از بین ببرند. اینکه میگویند ما نماز را به برکت حسین (علیهالسّلام) میخوانیم _ «اشهد انّک قد اقمت الصّلوة و آتیت الزّکوة» _ معنایش این است.
کتابخوان
عبداللهعبّاس خیال میکند که اگر در یک راهی مرگ بود، باید در این راه قدم نگذاشت. عبدالله عمر معتقد است که اگر چنانچه مرگ گریبانش را گرفت، برای نجات از این مرگ و گاهی از این مرگ پنداری، آدم پای حجّاج را هم ببوسد، اشکالی ندارد؛ کمااینکه با پای حجّاج بیعت هم کرد! منطق عبداللهِ عمرها و عبداللهِعبّاسها این است. منطق مردمی که نمیفهمند راه حسین را و فکر حسین (علیهالسّلام) را، این است.
کتابخوان
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ریشهٔ بدآموزیها و کجآموزیها و نفهمیها را از میان جامعهٔ اسلامی برکَن.
erfan
معاویه به پیغمبر حسودیمیکند که چرا باید اسم محمّد را بر سر منارهها روزی پنج بار بیاورند. بعد میگوید وقتی این حرف را زد، رویش را کرد به من و گفت: «مغیره! من هر چه فکر میکنم هیچ راهی جز این نمیبینم که این نام را در زیر انبوه دروغها و اباطیل دفن کنیم.»: «الّا دفناً دفناً»؛ دو بار هم کلمهٔ دفن را میگوید. یک چنین آدمی است.
مینا
شهادت یعنی مرگ زندگیبخش؛ یعنی جاندادن و جانی به اجتماع دمیدن؛ نهاینکه انسان برود در میدانی کشته بشود و بعد حتّی یک حلقوم باقی نماند که فکر او را و پیام او را به جهانیان برساند.
مینا
برای ما امام یعنی کسی که کوچکترین حرکاتش معنادار و جهتدهنده است و درس میدهد
مینا
امام مجتبیٰ حاضر نشد کشته بشود، برای خاطر اینکه کشته شدن بهمعنای فانی کردنِ رقیبِ معاویه بود و بهمعنای خالی گذاردن صحنه در برابر معاویه، که تا سرحدّ امکان ترکتازی کند؛ بهمعنای این بود که دست معاویه را در دگرگون کردن چهرهٔ اسلام باز بگذارد؛ بهمعنای این بود که معاویه را بر جان و مال و نوامیس ملّت اسلام، و دنبالهروان معاویه را در طول تاریخ، بر جان و مال بشریّت مسلّط کند و نقش پُرمسئولیّت و حسّاس خود را رها کند. و حاشا به مقام عظیم امام مجتبیٰ، آن بازماندهٔ دودمان پیغمبر و خاندان هاشمی که از یک چنین مسئولیّت خطیری سر باز بزند. صلح را پذیرفت برای اینکه بتواند سرِ پُستش بِایستد؛ قبول کرد با معاویه مخاصمه را ترک کند و جنگ را بظاهر متوقّف کند، برای اینکه بتواند کارش را، یعنی دیدبانی اسلام و حفاظت از قرآن و هدایت نسلهای آیندهٔ تاریخ را در موقع خود و آنچنان که باید، انجام بدهد.
مینا
ما میگوییم حسینبنعلی (صلواتاللهوسلامهعلیه) یک انقلابی بود؛ حرکت کرده بود تا نظام موجود و وضع برقرار جامعهٔ بههمریختهٔ منحطشدهٔ اسلامی را بهصورت نویی بسازد. آن صورت نویی که میخواست بسازد، چه صورتی بود؟ همان صورتی بود که پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآله) جامعهٔ مشرک را به آن صورت ساخته بود. لذا میگوییم که انقلاب حسینی دنبالهٔ انقلاب محمّدی است؛ انقلاب این پسر، در طول انقلاب آن پدر است.
دیشب تا حدودی که
کتابخوان
حجم
۲۸۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۱ صفحه
حجم
۲۸۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۱ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان