بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دو امام مجاهد | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دو امام مجاهد

بریده‌هایی از کتاب دو امام مجاهد

امتیاز:
۴.۶از ۱۴۹ رأی
۴٫۶
(۱۴۹)
دوران امامت به مثابهٔ یک انسان ۲۵۰ ساله بنده در مطالعهٔ تاریخی‌ای که نسبت به این قسمت از تاریخ اسلام مشغول بودم، پیش خودم این‌جور تصوّر کردم و این تصوّر را کلید حلّ بسیاری از مسائل مربوط به ائمّه دانستم که ائمّه را جدا جدا نباید حساب کرد؛ امروز وقتی‌که صحبتی بشود و به عمل یک امامی استشهاد بشود، طرف مقابل به خودش حق میدهد که عمل امام دیگری را با دریافتی که خود او از عمل آن امام دیگر دارد، به‌عنوان یک نقطهٔ نقض و مادّهٔ نقضی در پاسخ بیاورد. اگر گفته بشود که مثلاً امام سوّم _ امام حسین _(صلوات‌الله علیه) به میدان جنگ مسلّحانه قدم گذاشت و شهادت را به جان خرید، فوراً در جواب گفته میشود که چرا امام سجّاد این کار را نکرد؟ و در این، دو غلط مضمر است: یکی نشناختن سیرهٔ امام چهارم و درک غلط از زندگی امام چهارم؛ و دیگری جدا کردن این دو زندگی از هم. بنده این ۲۵۰ سال را عمر یازده نفر نمیدانم؛ اینها را عمر یک انسانِ ۲۵۰ ساله فرض میکنم.
العبد
دفاع، برای هجوم، برای توسعهٔ مرز قلمرو اسلامی، برای گسترش فکر، جهادهایی پیش می‌آید، امّا تنها مصداق جهاد این نیست؛ جنگهایی هم که به منظور امر به‌معروف و نهی از منکر انجام میگیرد جهاد است؛ مبارزاتی هم که در داخل اجتماع غیر اسلامی برای ایجاد جامعهٔ اسلامی و نقش‌بندی جامعهٔ اسلامی انجام میگیرد جهاد است.
العبد
جهاد به‌طور خلاصه یعنی مبارزه. آنچه امروز در قاموس فرهنگ جدید و خلاصه‌تر و محدودتر در قاموس فرهنگ انقلابی جدید، اسمش مبارزه است، جهاد، درست به معنی همین کلمه است؛ نباید آیات و روایات جهاد را تطبیق کرد و تفسیر کرد به کوشیدن، تا کوشش یک انسان در مطالعه‌ای برای پیدا کردن یک فرعِ مثلاً نادری هم جهاد شمرده بشود؛ نه. (البتّه) آن هم مقدّس است، آن هم خوب است، آن هم لازم است در جای خود، امّا جهاد نیست. جهاد یعنی پیکار با دشمن مکتب و ایدئولوژی اسلام در یک میدان خاصّی. امروز هم برای مبارزات، یک میدان مشخصّی نمی‌شناسند: جنگهای منظّم هست، جنگهای نامنظّم هست، فعّالیّتهای سیاسی هست، فعّالیّتهای حزبی و تشکیلاتی هست و انواع کارهایی که به اینها مربوط میشود، آگاه کردن مردم هست، بیان کردن و روشنگری فکر مورد نظر هست، افشاگری‌هایی نسبت به جبههٔ دشمن هست؛ اینها همه‌اش چیزهایی است که جزو مبارزه است و کلمهٔ جهاد شامل همهٔ اینها است لکن مبارزه، باید در آن باشد. جبهه‌بندی و صف‌بندی در معنای جهاد هست
العبد
صلح امام حسن (علیه‌السّلام)؛ مقدّمهٔ تمام قیامهای پس از ایشان و تکرار میکنم که اگر صلح امام مجتبیٰ نبود، واقعهٔ کربلا هم نبود، واقعهٔ «فخ» هم نبود، واقعهٔ «زید» هم نبود، وقایعِ تاریخِ پُرافتخارِ دودمانِ هاشمی در طول حکومت بنی‌امیّه و بنی‌عبّاس نبود، و این صفحات روشن تاریخ _ که هرکدام یک نقشی دارند در روشنگری چهرهٔ واقعی اسلام _ هیچ‌کدام نبود؛ و امروز اسلام اگر بود، اسلام معاویه بود؛ قرآن اگر بود، قرآن معاویه بود و اسلام اگر پیغمبری داشت، آن پیغمبر به نام معاویه شناخته میشد و بقیّهٔ اسمها یک اسمهای منزوی بودند در گوشه‌وکنار تاریخ.
العبد
مظلومیّت و رنجهای امام حسن (علیه‌السّلام) پس از قبول آتش‌بس البتّه این قبولِ صلح برای او خیلی رنج داشت، خیلی زحمت داشت، خیلی اعتراضها را به‌سوی او باز کرد، خیلی‌ها را نسبت به او بدبین کرد؛ خیلی رنجهایی را که البتّه در مقابل این رنج اوّلی کوچکند، امّا برای انسانها غیر قابل تحمّلند، بر او تحمیل کرد و بالاخره هم جان خودش را در این راه داد و بعد از ده سال، امام را مسموم کردند. امّا همهٔ این مسائل برای امام مجتبیٰ حل‌شده است؛ برای او خیلی آسان است که تهمت و افترا و اعتراض و نقد و ایراد و اشکال را از دوستان و فحش را از دشمنانش بشنود امّا کار خودش را کرده باشد، مسئولیّت خود را انجام داده باشد، خلأ زمان خود را پر کرده باشد و وظیفه‌ای را که به عهدهٔ او است، در آن نقطهٔ حسّاس تاریخ، به نحو اکمل انجام داده باشد و زمینه را برای شورشها و انقلابها و فعّالیّتهای بعدی فراهم کرده باشد و خلاصه، واقعه‌ای را مثل واقعهٔ کربلا تدارک دیده باشد.
العبد
و حاشا به مقام عظیم امام مجتبیٰ، آن بازماندهٔ دودمان پیغمبر و خاندان هاشمی که از یک چنین مسئولیّت خطیری سر باز بزند. صلح را پذیرفت برای اینکه بتواند سرِ پُستش بِایستد؛ قبول کرد با معاویه مخاصمه را ترک کند و جنگ را بظاهر متوقّف کند، برای اینکه بتواند کارش را، یعنی دیدبانی اسلام و حفاظت از قرآن و هدایت نسلهای آیندهٔ تاریخ را در موقع خود و آن‌چنان که باید، انجام بدهد.
العبد
معاویه نمیفهمید که امام حسن با این صلح چه کلاهی بر سر او گذاشته است؛ نمیفهمید که چگونه است روش آیندهٔ امام حسن در مقابل او؛ اینها را درک نمیکرد؛ هنوز زمان آن‌جور نبود که مسائل درست آشکار شده باشد و روشن شده باشد که امام حسن چه میکند. و چون او را رقیب خودش نمیدید، دربارهٔ امام حسن حاضر بود که تعریف هم بکند و حتّی از شجاعت امام مجتبیٰ تعریف کند. در نامه‌ای که معاویه به مناسبتی مینویسد به زیادبن ابیه، میگوید حسن فرزندِ آن کسی است که هرکجا میرفت، مرگ با او و پابه‌پای او میرفت؛ مرگ با او میرفت. «شیر را بچّه همی ماند بدو»؛ (معاویه) یک جمله‌ای دارد که درست ترجمهٔ همین (شعر) است: «و هل یلد الرّئبال الّا نظیره»؛ آیا شیر جز نظیر خود را و جز موجودی مثل خود را میزاید و از شیر به وجود می‌آید؟ یعنی «شیر را بچّه همی ماند بدو». پس امام حسن شجاع است، از مرگ نمیترسد، برای او زنده ماندن یک مسئله‌ای نیست که او را وادار کند به تحمّل یک وضع آن‌چنانی.
العبد
آیا امام حسن میتوانست در جنگ با معاویه شهید باشد؟ نه، نمیتوانست. شهید کیست؟ شهید آن کسی است که جان خود را مایه میگذارد، خون خود را میریزد، برای ابقای فکر و ایده‌ای که به آن احترام میگذارد؛ این شهید است. حسین‌بن‌علی شهید است برای خاطر اینکه از خود گذشت تا ارزشهایی که برای آنها احترام قائل بود، در اجتماع بشری بماند. شهدای راه آزادی در طول تاریخ، شهدای راه حقیقت و راه ارزشهای اصیل شهیدند به‌خاطر اینکه جان خود را و هستی خود را و آنچه یک انسان به آن انسان است _ (یعنی) حیات خود را _ حاضر شدند بدهند؛ به قیمت اینکه آن فکر بماند، حاضر شدند با مرگ خود، با کشته شدن خود در راه فکر و هدفشان، بقای هدف را ضمانت کنند. امّا کشته شدن امام حسن در میدان مَسکِن ازاین‌قبیل نبود. امام حسن اگر در میدان جنگ کشته میشد، به این معنا بود که معاویه تنها منازع خود را، تنها کسی را که امکان دارد نقش افشاگری و رسواگری در برابر روشهای پنهانی و ریاکارانهٔ معاویه ایفا کند، یک چنین رقیبی را دیگر در مقابل راه خود نبیند.
العبد
شجاعت واقعی این است که انسان برطبق آنچه مصلحت فکر و ایدئولوژی او است اقدام بکند، اگرچه کسی نفهمد. و امام حسن حاضر شد خود را و نام خود را و وجههٔ خود را و محبوبیّت خود را در میان دوستان نزدیکش، فدای مصلحت واقعی بکند؛ حاضر شد که او را نشناسند، برای اینکه اسلام را بشناسند و اسلام بماند.
العبد
مرگ شرافتمندانه؛ آن کسانی هستند که راه شهادت به روی آنها گشوده است و آماده هستند که خود را فدای فکر و دین و مکتب بکنند. امام مجتبیٰ، لااقل با این سابقهٔ فامیلی _ اگر سابقه‌های فکری را در نظر نگیریم _ ممکن است یک پیشنهاد ابتدائاً به او بشود: «خب آقا! شما چرا نرفتید با همان عدّهٔ کم بجنگید تا کشته بشوید، تا شهید بشوید و شهادت برای شما افتخاری باشد، همچنان‌که برای برادر شما حسین افتخار بود؟» این سؤالی است که در ذهن اکثر افرادی که از این نقطه‌نظر در ماجرای امام حسن بحث میکنند مطرح است. بله، این کار یک کار پُرشور و پُرحماسه‌ای است. اگر امام مجتبیٰ به میدان جنگ میرفت و در آن روز جنگ نمایانی میکرد و خود و یارانش کشته میشدند و خون آنها به خاک میریخت، ممکن بود ده نفر، بیست نفر، صد نفر، هزار نفر ناظر قضیّه را به اعجاب و تحسین وادارد، امّا این کاری بود که مساوی بود با انعدام مکتب اسلام به طور کل.
العبد
اگر شما باشید، در مقابل این تردید چه تصمیمی میگیرید؟ اگر یک فرد مرامی و مسلکی و دارای احساس‌مسئولیّت و متعهّد باشید، شما اینجا چه تصمیمی میگیرید؟ پیروزی نظامی ممکن نشد، در جنگ منظّم، امکان ظفر پیدا نشد، آیا دست روی دستِ هم بگذاریم؟ (این) یک شقّ قضیّه؛ یا خودمان را قهرمانانه به کشتن بدهیم؟ (این هم) یک شقّ قضیّه؛ یا بنشینیم «الّا متحرّفًا لقتالٍ او متحیّزًا الی فئة»؟ (یعنی) راهی پیدا کنیم به‌سوی پیروزی، اگرچه در ظاهر آن راه امروز پیروزی و راه پیروزی تلقّی نمیشود؟ امام حسن این شقّ اخیر را انتخاب کرد. چون دید که در جنگ نظامی شکست او قطعی است، ترجیح داد که فعلاً جنگ را به یک صورتی قطع کند، فعلاً دشمن را تا همین جایی که آمده است متوقّف بکند، خود را و زبدگان جبههٔ حق را و ایمان را حفظ بکند و ذخیره بکند و در این فرصت مناسبی که برای خودش پیش می‌آورد، تدارک یک حملهٔ وسیعی را ببینید که آن حمله، قدر مسلّم، مرامی و فکری است و احتمالاً نظامی هم باشد. امام حسن این راه را انتخاب کرد.
العبد
مسئلهٔ پایبند بودن به اصول یک مسئله‌ای است که از تمام مصالح موسمی بالاتر است. معنی ندارد آن کسی که معتقد به توحید است، به‌عنوان شیوهٔ کار و به‌عنوان تاکتیک کار، حتّی یک مورد یک عمل شرک‌آلود و شرک‌آمیز را (قرار بدهد)؛ معنی ندارد. این ضدّیّت با اصول است. پابند بودن به اصول اجازه نمیدهد که امام حسن از روشهای باب معاویه و شایستهٔ معاویه و ناشایستهٔ با امام حسن استفاده کند
العبد
لشکر مدائن! مجمع اختلافات، که مرکز نابسامانی‌ها و ناهمواری‌های سپاه امام مجتبیٰ همین لشکر مدائن است. تمام آنچه گفتم، در لشکر مدائن جمع است؛ آن اختلافات از لحاظ جنس و نژاد و نسب، از یک طرف تأثیر داشت، دورتر بودن از منابع فکر اسلامی و مسلمان شدن در سطح تأثیر داشت، یکسره و یکدست نبودن و در میان آنها جاسوسهای معاویه و طرف‌داران فکر معاویه قرار داشتن اثر داشت؛ و خوارج که باز به احتمال قوی همان‌طوری که عرض کردم از معاویه الهام میگرفتند، اثر داشتند؛ و شایعه‌های معاویه هم که امام مجتبیٰ میخواهد صلح کند، قیس‌بن‌سعد هم آنجا صلح کرده است، عبیدالله هم فرار کرده است، مطلب را تمام کرد و در بین مردم دودستگی و اختلاف به وجود آمد.
العبد
دو بچّهٔ عبیدالله عبّاس به دست معاویه کشته شده‌اند؛ این (انتخاب) خوب نیست؟ یک چنین آدمی را انسان بفرستد به جنگ معاویه که دو فرزند خردسال‌اش به دست معاویه کشته شده‌اند و دارد میرود سراغ قاتل فرزندانش؛ علاوه بر اینکه هاشمی است، علاوه بر اینکه بنی‌هاشم با بنی‌امیّه همیشه مخالف بودند، علاوه بر اینکه خودش خویشاوند است و در فکر، در مکتب، در جامعه، در مناصب و در هرچه فرض کنید سهیم است. این را امام مجتبیٰ فرستاده است، امّا ضعف بشری و تردیدهایی که منجر به خیانت میشود و فقط یک ارادهٔ قوی و یک تصمیم راسخ میتواند انسان را از گرداب این تردیدها رها کند _ به سراغ این مرد رفتند، یک میلیون درهم رشوهٔ معاویه یا یک میلیون دینار رشوهٔ معاویه او را فریب داد، شبانه بلند شد رفت. صبح مردم بیدار شدند، فرمانده‌شان نیست؛ آفتاب بالا آمد، (فرمانده) نیامد، رفتند داخل (خیمه)، فرمانده نیست؛ بعد خبردار شدند که نیمهٔ شب عبیدالله عبّاس رفته است. اوّلین شکست در روحیّهٔ سپاه امام حسن از فرار عبیدالله عبّاس
العبد
معاویه بر جامعه‌ای حکومت میکند که مردمی که پیرامون او هستند، همه با هدف او موافقند. هدف معاویه چیست؟ هدف معاویه به پول بیشتر و به قدرت بیشتر رسیدن و نزدیکان و بعد نزدیکان نزدیکان و بعد هم عامّهٔ رعیّت خود را، تا آنجایی که لازم بداند، از این نعمت بهره‌مند کردن. خب، طبیعی است که مردم با این موافقند؛ لااقل رؤسا با این بشدّت موافقند.
العبد
در میان یک چنین اجتماعی که در طول دوازده سال حکومت عثمان به اشرافیگری هم خو کرده است، به راحت‌طلبی هم خو گرفته است، به تبعیض هم خو گرفته، امیرالمؤمنین میخواهد حکومت پیغمبر را پیاده کند، میخواهد مردم را با اسلام واقعی آشنا کند، میخواهد روح اسلام را، روح توحید را، خضوع در مقابل خدا را و خضوع نکردن در مقابل هیچ قدرتی به جز خدا را به مردم تزریق کند. و نمیدانم میدانید چقدر این کار مشکل است؟ چقدر مشکل است! ای‌کاش فکر اسلامی در میان مردمی پیاده بشود که این مردم از روح اسلام، از اسلام، مطلقا خبری نشنیده باشند. در میان این‌چنین مردمی، فکر اسلامی خیلی به‌آسانی بیشتری پیاده میشود تا در میان مردمی که از اسلام یک چیزهایی میدانند، یک دریافتهای غلطی دارند، یک مسائلی را از اسلام فهمیده‌اند، امّا همهٔ اسلام را نفهمیده‌اند، روح اسلام را نفهمیده‌اند. زدودن کج‌بینی‌ها و جایگزین کردن واقعیّات و حقایق به جای آنها، مشکل‌تر است تا اصل اظهار حقایق و بیان آنچه هست. کار امیرالمؤمنین این کار اوّلی بود. پنج سال حکومت امیرالمؤمنین (صلوات‌الله‌علیه) به این مسائل گذشت؛ پنج سال!
العبد
فرق زمان پیغمبر و علی هم همین بود. «و لٰکن یؤخذ من هٰذا ضغثٌ و من ذاک ضغثٌ فیمزجان و حینئذٍ یشتبه الحقّ علیٰ اولیائه»؛ از درددل‌های علی‌بن‌ابی‌طالب است؛ (میفرمایند:) بخشی و پاره‌ای از حق را میگیرند، با باطل می‌آمیزند، با وجههٔ حق، باطل خود را به خورد مردم میدهند و افکار را در مقابل خود خاضع و تسلیم میکنند؛ لباس حق را بر تن میکنند و به میدان جنگ حق می‌آیند؛ قرآن را روی دست میگیرند و به جنگ قرآن و علی که قرآن ناطق است می‌آیند. لازم بود علی‌بن‌ابی‌طالب این را به مردم بفهماند. آن‌وقت، امیرالمؤمنین در میدان همین جنگ، پنج سال _ یک مختصر چند ماهی کم _ جنگید. اگر با طلحه و زبیر جنگید، به‌خاطر همین اختلاف صفوف حقّ‌وباطل بود؛ اگر با خوارج جنگید، باز به‌خاطر همین بود.
العبد
عمّار گفت به خدا قسم همین عَلم، همین شعار معاویه، همین پرچم بنی‌امیّه را دیدم که همین شخصی که امروز در زیر این پرچم قرار دارد _ یعنی معاویه _ آن روز هم در زیر همین پرچم قرار داشت و در نقطهٔ مقابل در میدان جنگ، دیدم همین پرچمی را که امروز بر فراز سر علی‌بن‌ابی‌طالب افراشته است؛ دیدم همین پرچم افراشته بود و در زیر آن پیغمبر قرار داشت و این دو سپاه و دو پرچم با هم میجنگیدند. یعنی میگفت چرا این‌قدر ساده‌ای تو، چرا این‌قدر سطحی هستی، چرا سوابق را نگاه نمیکنی، چرا پرونده ندارید، چرا حقایق را نمیفهمید؛ وَالّا خیلی طبیعی است که بنی‌امیّه _ دشمنان اسلام _ وقتی نمیتوانند صریح با اسلام بجنگند، بظاهر به اسلام بگروند؛ خیلی طبیعی است، خیلی عادی است، باید این‌جور باشد. امّا باید حقیقت مطلب را شناخت. مشکل کار امیرالمؤمنین در این بود که همین حقیقت مطلب را میخواست به مردم بشناساند، که این مشکلی بود که در کار پیغمبر وجود نداشت
العبد
مشکل کار علی (علیه‌السّلام) در همین نقطه بود که کفر صریح را در مقابل خود نداشت تا بتواند برطبق صریحِ آیات قرآن با آن بجنگد. مشکل کار علی این بود که در زمان او صفوف حقّ‌وباطل در هم مخلوط شده بودند؛ مردم ظاهربین بودند و حقایق را آن‌چنان‌که باید نمیفهمیدند و مدّت زیادی از عمر علی صرف بیان حقایق شد. در جنگ صفّین، (فردی) می‌آید در مقابل امیرالمؤمنین و میگوید یا علی! چرا شما با این گروه میجنگید، درحالی‌که می‌بینیم آنها نماز جماعت میخوانند، می‌بینیم آنها هم قرآن میخوانند _ این بلای سادگی و سطحی‌نگری _ می‌بینیم آنها هم اذان میگویند و اسم پیغمبر را با عظمت یاد میکنند؛ چرا با برادران مسلمانمان میجنگیم؟
العبد
مردم معاویه را آن‌چنان‌که امروز من‌وشما می‌شناسیم نمی‌شناختند. آن روز _ زمان امام امیرالمؤمنین (صلوات‌الله‌علیه) را عرض میکنم؛ حتّی قبل از امام مجتبیٰ _ از نظر عامّهٔ مردم، دو نفر منازع خلافت وجود داشتند: یک نفر داماد و پسرعموی پیغمبر است، (یعنی) علی‌بن‌ابی‌طالب، یک نفر هم برادرزن پیغمبر، صحابی پیغمبر، کاتب وحی،‌ (یعنی) معاویة‌بن‌ابی‌سفیان. برای مردم فرق میان علی و معاویه، آن‌چنان‌که امروز برای من و شما روشن است، روشن نبود؛ از دور نگاه میکردند و یک قضاوتی خیلی سطحی شاید در این قضیّه داشتند. فوقش این بود که معاویه را دارای شایستگی کمتر و علی را دارای شایستگی بیشتری بدانند؛ مسئله در همین حدها بود و بیشتر نبود. البتّه این مال کسانی است که در حوزه‌های دورتر از کوفه قرار داشتند؛ در داخل کوفه صددرصد این‌جور نبودند و عدّهٔ زیادی بودند که حقیقت معاویه را بشناسند، لکن باز عدّه‌ای وجود داشتند که به همین شکل دربارهٔ امیرالمؤمنین و معاویه قضاوت میکردند. به همین دلیل بود که دوران پنج‌سالهٔ حکومت علی با آن مرارت سپری شد.
العبد

حجم

۲۸۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۳۱ صفحه

حجم

۲۸۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۳۱ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان