فقط باید پلی بین خود و مردم میزدم. باید یاد میگرفتم بدون احساس کمبود با آنها و مسائلشان کنار بیایم.
yazdaan
نمیتوانستم عشق را بیآنکه خود را درگیرآن ببینم در نزدیکی خود احساس کنم، اما دلم سخت میخواست احساسی مشابه داشتم.
yazdaan
همواره گرایشی شدید به انسانهای مذهبی که از طریق اعتقاد و ایمان واقعی به صلح و آرامش رسیدهاند داشتهام.
yazdaan
بیشک بدترین کارها هم میشود به اجرا درآید
yazdaan
عواطف و احساسات انسانها در هم پیچیده و به سختی قابل تفکیک و به ندرت قابل تشخیصند.
yazdaan
در واقع آنان خدایان یا مقدسین ساکن ارتفاعات المپیا نبودند، انسانهای فانی بودند با تمام حقارتها، ذلتها و خودآزاریها.
yazdaan
لحظاتی میخواهد تمام جهان را یکسره ببلعد و به کام خود کشد. و لحظاتی بعد همه چیز برایش به حد اشباع میرسد.
yazdaan
در تصوراتم دست لطیفش را که به روی موهایم میکشید حس میکردم
yazdaan
این را هم باید اضافه کنم که اصلا فکرش را نمیکردم شما تا این حد طبیعت آشفته و ملتهبی داشته باشید.
yazdaan
حالا همه چیز برایم غم بود و غبطه. غوطهور در افکارم نیمه شبان که خواب به چشمانم راهی نمییافت خشمناک و غضبناک به درگاه خداوند ناله سر میدادم. خود را در آن طنین طوفان و بارش باران، خیالپرداز بیقراری میدیدم که قشنگترین رؤیایش به حبابی میماند؛ حبابی رنگین و شکننده.
در حالی که هزاران نفر در دنیا شاد و سرمست از نیروی جوانی دستهایشان را برای به چنگ آوردن ارزشها و لذتهای زندگی دراز کرده بودند، من همه چیز را از میان پردهای از وهم و حباب میدیدم. در آن حال بغض گلویم را میفشرد و اغلب به تلخی میگریستم تا خواب مرا در پناه خود گیرد.
yazdaan