بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گرترود | صفحه ۱۳ | طاقچه
کتاب گرترود اثر شهلا حمزاوی

بریده‌هایی از کتاب گرترود

نویسنده:هرمان هسه
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۸از ۱۹ رأی
۳٫۸
(۱۹)
زندگی انسان به شب دراز و کسالت‌باری شباهت دارد که فقط گهگاهی بارقه‌هایی از نور با نوید انوار خود می‌توانند توجیهی برای سال‌های تاریک باشند.
Mahsa Bi
دوران جوانی با پایان خودپسندی‌ها و خودمحوری‌ها به انتها می‌رسد و پیری زمانی آغاز می‌شود که آدم به خاطر دیگران زندگی کند.
Mahsa Bi
از میان باغچه کوچک و پاکیزه گذشتیم و به بالکن روبازی رسیدیم و آنجا نشستیم. با لحن ساده‌لوحانه‌ای گفت: «من که هرگز شما را به جا نمی‌آوردم. ولی امیدوارم شما از من خاطره بدی نداشته باشید.» با خنده گفتم: «خاطره خیلی خوب ندارم اما چندان بد هم نیست. یک بار برای کاری که انجام نداده بودم و ابراز عدم اطلاع می‌کردم مورد اعتراض و تنبیه شما قرار گرفتم. کلاس چهارم بودم.» با ناراحتی گفت: «آن را از من به دل نگیرید. خیلی متأسفم ولی با تمام نیت خیری که معلم‌ها دارند، بالاخره یک وقت، یک مطلبی غلط از آب درمی‌آید و عمل غیرعادلانه‌ای انجام می‌گیرد. من انواع خیلی ناجوری از این موارد به یاد دارم. یکی از دلایلی که شغلم را رها کردم هم همین است.» «پس دیگر تدریس نمی‌کنید؟» «نه. مدت‌هاست. یک وقتی سخت مریض شدم. پس از بهبودی، نظرم با قبل خیلی فرق کرده بود. به همین علت از آن کناره گرفتم. فهمیدم که فقط سعی کرده بودم معلم خوبی باشم ولی در واقع نبودم. معلمی چیزی است که شما باید برای آن ساخته شده باشید، که در مورد من این طور نبود. رهایش کردم و از آن پس حالم بهتر شد!»
رضا عابدیان
عجیب این بود که هر چه به آن روزگار به اصطلاح پرالتهاب تعلق داشت از زندگی من حذف و با من بیگانه می‌شد. به یکباره متوجه شدم تا چه حد زندگی آن دورانم سطحی و تصنعی بود، تا چه اندازه عشق‌ها، دوستی‌ها، عادات و لذات آن ایام همانند البسه ناجوری، برازنده‌ام نبودند و نفهمیده بودم که می‌توان بدون احساس کمترین درد و غبنی آن‌ها را به کناری گذاشت.
رضا عابدیان
افراد مسن هم از مرگ که نزدیک می‌شود آگاهند و هم از این‌که آنچه را که انجام می‌دهند، در نهایت برایشان ارزشمند نیست. اینجاست که آدمی به ایمان و مسائلی از این قبیل روی می‌آورد که از تداوم برخوردار شود؛ آخر نمی‌شود که در خلاء زندگی کرد. اینجاست که زن و فرزند، شغل و مسئولیت، علت سگ‌دوزدن‌های آدمی را توجیه می‌کند.
Dav00d Darigh
آدمی وقتی دارای خانواده شد کمتر به خودش و آرزوهایش می‌اندیشد، عده‌ای هم خودخواهی‌های خود را در موقعیت‌های مسئولیت‌آفرینی چون سیاست، علم و یا هنر کنار می‌گذارند. نوجوان با کار و زندگی بازی می‌کند ولی انسان پخته و مجرب کار و زندگی را جدی تلقی می‌کند. مثلا انسان فقط برای بچه‌دار شدن ازدواج نمی‌کند، اما وقتی بچه‌دار شد، مسائل عوض می‌شود و سرانجام به نتیجه می‌رسد که همه چیز به خاطر بچه‌ها انجام می‌پذیرد. به همین دلیل جوانان علاقه‌مند هستند درباره مرگ حرف بزنند، اما واقعآ درباره آن فکر نمی‌کنند. در مورد افراد مسن وضع کاملا عکس است. برای جوانان زندگی به نظر طولانی می‌آید از این رو فرصت تمرکز به روی آمال و آرزوهایشان را دارند. افراد مسن هم از مرگ که نزدیک می‌شود آگاهند و هم از این‌که آنچه را که انجام می‌دهند، در نهایت برایشان ارزشمند نیست.
Dav00d Darigh
احتمالا انسان، ثروت، شهرت و تشخّص را به دست می‌آورد اما واقعآ قادر به خلق خوشبختی یا بدبختی چه برای خود، چه دیگران نیست. انسان قادر است بسته به نوع برخورد با مسائل، آنچه که پیش می‌آید را پذیرا بشود. در نتیجه تا جایی که به من مربوط می‌شد خیال نداشتم سایه وجودم را در آفتاب ببینم. فقط تا جایی که مجاز بودم با کمک آفتاب درونم باید خود را دلگرم و زنده نگاه می‌داشتم. هر چند که زندگی، مستقل از این نوع تفکرات و استنتاج‌های صادقانه هم به انسان مجال یافتن آرامش جان می‌دهد و شاید مسائل آنقدرها هم تباه و تحمل‌ناپذیر نیستند
valencia
انسان فقط برای بچه‌دار شدن ازدواج نمی‌کند، اما وقتی بچه‌دار شد، مسائل عوض می‌شود و سرانجام به نتیجه می‌رسد که همه چیز به خاطر بچه‌ها انجام می‌پذیرد. به همین دلیل جوانان علاقه‌مند هستند درباره مرگ حرف بزنند، اما واقعآ درباره آن فکر نمی‌کنند. در مورد افراد مسن وضع کاملا عکس است. برای جوانان زندگی به نظر طولانی می‌آید از این رو فرصت تمرکز به روی آمال و آرزوهایشان را دارند. افراد مسن هم از مرگ که نزدیک می‌شود آگاهند و هم از این‌که آنچه را که انجام می‌دهند، در نهایت برایشان ارزشمند نیست.
valencia
. صدا مانند نسیمی از جنوب، از روی دره‌های پربرف می‌گذشت. و روانم را تلطیف می‌کرد. با آن‌که شاد بودم اشک در چشمانم جمع می‌شد. روحم به پرواز درآمده بود اما برای این‌که آهنگ و آواز را خراب نکنم باید خود را کنترل می‌کردم. حالا خیال می‌کردم که عشق را می‌فهمم و از آن درکی دارم. با دیدی تازه دل دنیا را می‌شکافتم و خود را به انسان‌ها نزدیک می‌دیدم. اما دیگر فقط سبکبالی و آرامش نبود. طوفان در درونم شعله‌ور بود. قلبم به وجد آمده بود و پرطنین می‌تپید. دلم می‌خواست زندگی در درونم همچنان شعله بکشد. انتظار بیش از آن از این دوران و این جهان نداشتم.
valencia

حجم

۱۷۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۵ صفحه

حجم

۱۷۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۵ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۲
۱۳
صفحه بعد