بریدههایی از کتاب شیرفروش
۳٫۱
(۳۰۸)
نمیدانستم این حق من است که از این گفتوگو خوشم نیاید، حق من است که نخواهم هرکسی که دلش میخواهد کنار من راه بیاید. بهترین کاری که در آن دوران از دستم برمیآمد این بود که منتظر شوم آن فرد هر حرفی را که فکر میکرد گفتنش دوستانه و یا واجب است بگوید و بعد هم تنهایم بگذارد یا اینکه خودم آن محل را ترک کنم؛ مؤدبانه و سریع ـ تنها کاری که از دستم برمیآمد.
ghazl
زمانیکه بچه بودم وقتی با این موضوع مواجه میشدم، یعنی زمانیکه گربهها جانورانی موذی، خرابکار، جادوگرمانند، نحس و زنانه ـ اگرچه هیچکس زنانگی را با گربهای بودن مقایسه نمیکرد بهجز در مواقع مستی ـ در نظر گرفته میشدند، مردها و پسرها گربهها را میکشتند و یا حداقل اگر نسبت به کشتن آنها نظری نداشتند به آنها لگد میزدند و یا با سنگ و چوب آزارشان میدادند. این یکی از آن اتفاقاتی بود که هر روز میافتاد و لازم نبود وقتی از کنار یک گربهٔ مرده رد میشدید آن را برای کسی تعریف کنید.
Raynamaria
گربهها مثل سگها دوستداشتنی نیستند. آنها به چیزی اهمیت نمیدهند. برخلاف سگها، هیچوقت برای بالا بردن غرور انسانها نمیتوان روی آنها حساب کرد. آنها راه خودشان را میروند، کار خودشان را میکنند، متملق نیستند و هیچوقت معذرتخواهی نمیکنند. هیچکس تابهحال ندیده یک گربه معذرتخواهی کند و اگر گربهای معذرتخواهی هم بکند همه میدانند که از ته قلبش نیست.
Raynamaria
ولی آنموقع نمیدانستم معذب شدن هم مهم است، نمیدانستم این حق من است که از این گفتوگو خوشم نیاید، حق من است که نخواهم هرکسی که دلش میخواهد کنار من راه بیاید.
سارا
چون پرچمها برای برانگیختن غریزه و عواطف طراحی شده بودند ـ اغلب بهصورت آسیبشناسانه، ناخودآگاه و عاطفی عمل میکردند
shadieh
راهپیماییهای صلحآمیز در جهت رسیدن به حقوق شهروندی مناسب و گرامیداشتن واقعیت توسط گروه مخالف شکل میگیرند و تحت تسلط آنها هستند؛ بنابراین مجبور میشدید آن را ترک کنید، امیدتان را ناامید کنید، راهحلهای بالقوه را رها کنید و بعد به همان عقیدهٔ قدیمیتان برگردید که برایتان آشنا، قابلاعتماد و اجتنابناپذیر بود.
Naj.fr
نموقع فهمیده بودم که شیرفروش از من خوشش میآید و میخواهد بهنحوی به من نزدیک شود. میدانستم که دوست ندارم شیرفروش از من خوشش بیاید و خودم هم از او خوشم نمیآمد، ولی نکته اینجا بود که او مستقیماً چیزی درمورد احساسش نسبت به من نمیگفت. هنوز هم نه از من سؤالی میکرد و نه به من دست میزد. در این دومین دیدارمان حتی دیگر به من نگاه هم نمیکرد
کتاب خوان
آنموقع در سن هجدهسالگی در جامعهای بزرگ شده بودم که تندخویی برای مردمش عادت شده بود و قوانین پایه این بود که اگر کسی تو را کتک نمیزد یا به تو فحش نمیداد یا به شیوهای تهدیدکننده نگاهت نمیکرد، پس یعنی هیچ اتفاقی نیفتاده بود
.ً..
آنموقع نمیدانستم که چیزی بهعنوان تجاوز به حریم شخصی وجود دارد. میتوانستم آن را احساس کنم، یکجور درک مستقیم بود، یکجور معذب شدن از شرایط بهوجودآمده و حضور کنار برخی افراد خاص، ولی آنموقع نمیدانستم معذب شدن هم مهم است، نمیدانستم این حق من است که از این گفتوگو خوشم نیاید، حق من است که نخواهم هرکسی که دلش میخواهد کنار من راه بیاید.
مهسا
شیرفروش یک مرد چهلویکسالهٔ ترسناک متأهل است که همه میدانند به دخترهای جوان علاقهمند است و یکی از مهمترین و معروفترین افراد شبهنظامی منطقه است. وقتی در پارک مزاحم دویدن راوی میشود از همان موقع شایعهها هم آغاز میشوند.
برنز اینجا ما را نه درگیر یک بازی تاریخی، بلکه درگیر یک بازی پیچیدهٔ روحی و اجتماعی میکند.
Mojgan Khoddam
تنها مشکل روحیاش هم، آنطور که مردم جامعه تشخیص داده بودند این بود که انتظار داشت زنها بیباک، الهامبخش و حتی شخصیتهایی افسانهای و فراطبیعی باشند.
سین جیم
که انتظار داشت زنها بیباک، الهامبخش و حتی شخصیتهایی افسانهای و فراطبیعی باشند. از ما هم انتظار میرفت که با او سروکله بزنیم تا کموبیش بر او مسلط بشویم که چیز عجیبی بود، چون قوانین او درمورد زنها اصلاً قابلتغییر نبودند. اگر یک زن بهاندازهٔ کافی قوی و افسانهای ظاهر نمیشد او سعی میکرد مسائل را بهسمتی ببرد که نسبت به آن زن رفتاری دیکتاتورگونه داشته باشد. او از این موضوع ناراحت بود، ولی درعینحال امیدوار بود که زن موردنظر تحت استبداد او به خودش بیاید و بفهمد که چه شخصیتی داشته است و بهطرزی جنگجویانه به دنبال ابعاد فوقفیزیکی شخصیتش برود
Mo0onet
یکی از مسائل جالبتوجه این بود که اگر او معلم ما بود هیچوقت برای یک مدت طولانی نمیتوانستیم زبان فرانسه را تحمل کنیم. این بعدازظهر هم مثل همیشه انگلیسی کنترل کلاس را در دست گرفت که یعنی باز هم طبق معمول زبان فرانسه از پنجره فرار کرده بود.
ترمه🍁
البته بیشتر از همه آن شرایط را بهخاطر احتمالی بودن رابطهمان تحمل میکردم، یعنی من بهصورت رسمی آنجا زندگی نمیکردم و بهصورت رسمی هم به او متعهد نشده بودم. اگر ما در یک رابطهٔ صحیح و مناسب بودیم و من با او زندگی میکردم و بهصورت رسمی به او متعهد بودم، اولین کاری که میکردم این بود که او را ترک کنم.
Yasaman Mozhdehbakhsh
ترکیب سه خصوصیت لبخندزنان، دوستانه و وظیفهشناس همیشه برایم هشداردهنده است
Yasaman Mozhdehbakhsh
خواهرم بیشازحد جوان، بیشازحد ناراحت و بیشازحد عاشق عشق قبلیاش بود که بخواهد این مرد را بشناسد
Yasaman Mozhdehbakhsh
بودم. از دست خواهرم خیلی عصبانی بودم، چون یک زن بیاختیار بود
:)
چطور امکان داشت باوجود رفتارهای زنندهٔ او برایش احترامی قائل شود؟
:)
دلیل دیگر اجبار بود؛ چون شما باید در این کنوانسیون بگنجید؛ چون اجازه ندارید باعث سرافکندگی خانواده شوید. دلیل دیگر ترس از خود بود؛ ترس از مستقل بودن، ترس از استعدادهای پنهان خود، آنقدر ترسناک که ازدواج با کسی که به این استعدادها اعتقادی ندارد، احساسی ندارد، شناختی ندارد و علاقهای به تشویش ندارد به غلبهکردن بر این ترس میچربد.
شقایق
ترس از تنهایی و ننگآور بودن مجرد ماندن از دید جامعه بود؛ بنابراین با هرکسی که توانستید ازدواج کنید؛ شوهر به دردتان خواهد خورد، یا زن به دردتان خواهد خورد. زنتان را انتخاب کنید.
شقایق
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان