بریدههایی از کتاب شیرفروش
۳٫۱
(۳۰۸)
هیچوقت نمیدونین چی منتظرتونه. یه جایی، یه زمانی و توی یه لحظه، معنی همهچیز براتون مشخص میشه.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
"مشکلات زندگی برای همه هست، فقط برای اونا سخت نیست، پس چرا باید باهاشون متفاوت برخورد بشه؟ باید سختی رو با نرمی تحمل کرد، زندگی رو ادامه داد و با احترام زندگی کرد.
زهرا۵۸
دیگر کسی دوست نداشت در شانزدهسالگی ازدواج کند و در هفدهسالگی بچهدار شود و بعد از آن روزهای زندگیاش را روی یک صندلی جلوی تلویزیون بگذراند و مثل بیشتر والدین در بیستسالگی بمیرد. مطمئن نبودند، ولی میخواستند چیزهای دیگری را امتحان کنند
زهرا۵۸
با توجه به این اتمسفر روحی ـ سیاسی با این قوانین سخت تابعیت، با این شناسههای طایفهای، با چیزهایی که مجاز بودند و چیزهایی که ممنوعه بودند مسائل فقط ختم به "اسم آنها" و "اسم ما" یا "آنها" و "ما" یا "جامعهٔ ما" و "جامعهٔ آنها" یا "آن طرف خیابان" و "آن طرف آب" نمیشدند، بقیهٔ موارد هم دستورالعملهای مشابهی داشتند. برنامههای تلویزیونی خنثیای هم بودند که میتوانستند عین رگبار از "آن طرف آب" یا "آن طرف مرز" بر سر ما آوار شوند و بااینحال همه از "این طرف خیابان" و "آن طرف خیابان" آنها را ببینند؛ بدون اینکه کارشان خیانت و بیوفایی محسوب شود. برنامههایی هم بودند که این طرف خیابان میتوانستند با خیال راحت آنها را نگاه کنند، درحالیکه تماشای این برنامه برای مردم "آن طرف خیابان" بدترین نوع جرم بود.
زهرا۵۸
چطور امکان داشت باوجود رفتارهای زنندهٔ او برایش احترامی قائل شود؟
زهرا۵۸
منتقد معروف کِنِت تاینان میگوید: "یک نوشتهٔ خوب به آنچه اتفاق افتاده است میپردازد و یک نوشتهٔ عالی آنچه را که اتفاق نیفتاده به تصویر میکشد."
زهرا۵۸
نویسندهٔ فرانسوی، آسمان را با استفاده از استعاره و آرایههای ادبی بسیار توصیف کرده است. درنهایت، یک نفر اعتراض میکند: "چرا نویسنده همین رو مستقیماً نمیگه؟ چرا داره همهچیز رو سخت میکنه و درموردش توی پاورقی توضیح میده، وقتی خیلی راحت میتونه بگه آسمون آبیه؟" به دنبال این اعتراض صدای بقیه هم بلند میشود: "آسمون آبیه! آسمون آبیه!" معلم بالاخره کلاس را آرام میکند، آنها را کنار پنجره میبرد و از آنها میخواهد به آسمان در هنگام غروب خورشید نگاه کنند، واقعاً نگاه کنند و بگویند چه چیزی میبینند. کلاسِ ناراحت، عصبانی و متشنج متوجه میشود که آسمان نهتنها آبی نیست، بلکه صورتی، لیمویی و یاسی قرمز ـ نارنجی است. معلم میگوید: "نگران نباشین. معذب بودن شما حتی ناامیدی موقت شما در برابر غروب خورشید قابلتحسینه؛ این یعنی پیشرفت، یعنی خوشحالی و روشنفکری."
زهرا۵۸
این حق من است که از این گفتوگو خوشم نیاید، حق من است که نخواهم هرکسی که دلش میخواهد کنار من راه بیاید.
کاربر ۱۵۴۲۷۳۲
درنهایت، دولت اعتراف کرد که بله، در راه رسیدن به اهدافش جان چند نفر دیگر را هم به خطر انداخته است، اینکه اشتباهات در هر عملیاتی رخ میدهند، اینکه این اشتباهات موجب پشیمانی هستند، ولی گذشته متعلق به گذشته است و بحث درمورد آن فایدهای ندارد. از همه مهمتر اینکه باوجود خطای انسانی صورتگرفتهٔ غیرقابلپیشبینی، دولت همهٔ افراد برحق را به آرامش دعوت میکند؛ چون مهمترین تروریست جداییطلب را برای همیشه از سر راه مردم برداشته است.
مریم کاملان
این رمان باوجود سوررئال بودنش، تماماً به واقعیتهای دنیا اشاره دارد
سدیده
مردم اگر بخواهند میتوانند گاهی داستانهایی بسازند که حتی فراتر از مرزهای مسخره بودن و تناقض پیش میرود، بعد خودشان این داستان را باور میکنند و به آن شاخوبرگ بیشتری میدهند.
araa
مردم اگر بخواهند میتوانند گاهی داستانهایی بسازند که حتی فراتر از مرزهای مسخره بودن و تناقض پیش میرود، بعد خودشان این داستان را باور میکنند و به آن شاخوبرگ بیشتری میدهند.
فتاحی
بیشازحد به او نیاز داشتم
علاقه بند
هر روز یک غروب وجود دارد، اینکه نباید تا وقتی زنده هستیم خودمان را در یک چهاردیواری تابوتمانند پنهان کنیم و زندهبهگور شویم، اینکه هیچ وجه سیاهی آنقدر بزرگ نیست که بتواند سرنوشت ما را رقم بزند، اینکه همیشه فصلهای جدیدی در زندگی ما وجود خواهند داشت، اینکه باید باورهای قدیمی غلطمان را دور بریزیم و روحمان را پذیرای سمبلها و عجیبترین اتفاقات کنیم، اینکه ما هم باید رازهایمان را، افکارمان را و چیزهایی را که از دست دادهایم برملا کنیم. معلم گفت: "بچههای عزیز، یه انتخاب رو توی زندگی خودتون اجرا کنین. از اون اتاقکهای قدیمی بیرون بیایین؛ هیچوقت نمیدونین چی منتظرتونه. یه جایی، یه زمانی و توی یه لحظه، معنی همهچیز براتون مشخص میشه.
Paeez Dokhtar
معلم گفت: "بچههای عزیز، یه انتخاب رو توی زندگی خودتون اجرا کنین. از اون اتاقکهای قدیمی بیرون بیایین؛ هیچوقت نمیدونین چی منتظرتونه. یه جایی، یه زمانی و توی یه لحظه، معنی همهچیز براتون مشخص میشه.
فتاحی
الآن که هجدهساله هستم ترکیب سه خصوصیت لبخندزنان، دوستانه و وظیفهشناس همیشه برایم هشداردهنده است.
علاقه بند
مهم نبود که شما کسی بودید که کار زشتی انجام داده بودید یا کسی بودید که شاهد عمل زشتی بودید یا حتی کسی بودید که شخص دیگری عمل زشتی را درمورد شما انجام داده بود. با توجه به اینکه این حس بسیار پیچیده، مبهم و پیشرفته بود، بیشتر مردم آنجا هر کاری میکردند تا گرفتار این حس نشوند: آدم میکشتند، به دیگران زخمزبان میزدند، به بقیه آسیبهای روحی میزدند و گاهی هم این کارها را درمورد خودشان انجام میدادند.
ghazl
همین دلیل بود که هرکسی باید ذهن بقیه را میخواند؛ مجبور بود، درغیراینصورت، همهچیز پیچیدهتر میشد. عین بیشتر افرادی که تصمیم گرفته بودند نگویند منظورشان چیست تا خودشان را در برابر بقیه محافظت کنند و بیشتر اوقات هم میتوانستند حدس بزنند کِی بقیه در حال خواندن ذهن آنها هستند، یاد گرفته بودند تا سطحیترین لایهٔ روحیشان را به افرادی که در حال خواندن ذهنشان بودند نشان دهند، ولی در اعماق وجودشان به خودشان یادآوری کنند فکر اصلی و نظر واقعیشان چیست؛
ghazl
آن دوره، زمان شمشیر دولبه بود؛ زمان مسائل مهم و اساسی. همه به هم شک داشتند. ممکن بود یک مکالمهٔ خوب و کوچک با کسی داشته باشید و بعد که از او جدا شوید با خودتان فکر کنید که یک مکالمهٔ کوچک خوب و محافظتنشده داشتم ـ بعد دوباره به بررسی آن مکالمه در ذهنتان میپردازید.
ghazl
بعد از اینکه شکستش را هضم کرد یک بار دیگر با نیرویی جدید، با آن روحیهٔ "توانستن" حتی وقتی نتوانسته است، مستقیماً بهسمت کار جدید میرود؛ کنجکاو و مصمم و باانگیزه که بهخاطر حس علاقهاش است، بهخاطر وجود نقشههایش است، بهخاطر حس امیدواری ـ بهخاطر وجود من.
ghazl
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۴۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان