من باید از خانوادهام محافظت کنم، از اسمم، و وقتی پای اینها وسط میآید، من تبدیل به آدمی بزدل میشوم
arezou
تنها مشکلم با آنها این است که شاید زبان بعضیهایشان راستگو باشد، اما قلب همهشان دروغگوست.
arezou
اما شما نمیتوانید به یک موجود وحشی دل ببندید. هرچه بیشتر دل ببندید، آن موجود قویتر میشود. خلاصه آنقدر قوی میشود که به جنگل فرار میکند. یا میپرد روی شاخهٔ درخت. بعد درختی بلندتر. بعد هم آسمان. آخروعاقبتت این خواهد بود، آقای بل. اگر به خودت اجازه بدهی عاشق یک موجود وحشی بشوی، سرنوشتت این است که به آسمان چشم بدوزی.»
arezou
میترسی و مثل چی عرق میکنی، اما نمیدانی علتش چیست. فقط میدانی قرار است اتفاق بدی بیفتد، اما نمیدانی چه اتفاقی
arezou
تا روزی که بدانم جایی را پیدا کردهام که من و چیزهایش به هم تعلق داریم، نمیخواهم مالک هیچ چیزی باشم. خودم هم درست نمیدانم آنجا کجاست. اما میدانم چه شکلی است.
arezou
البته منظورم این نیست که من از پولدار و معروفشدن بدم میآید. اتفاقآ هردو اینها جزو برنامههای زندگیام هستند و سعی میکنم یک روز بهشان برسم. اما دوست دارم وقتی این اتفاق میافتد، خود خودم هم سر جایش باشد.
arezou