- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب در
- بریدهها
بریدههایی از کتاب در
۴٫۱
(۱۰۴)
دروهمسایه همه دوستش داشتند. همکلاسی قدیمیام با اشتیاق و احترام از او حرف میزد و درضمن گفت که امرنس سرایدار است و بگویینگویی آدم مقتدری است؛ میگفت امیدوار است این زن ما را بپذیرد، چون، بیتعارف، اگر از کسی خوشش نیاید با پیشنهاد پولِ بیشتر نمیشود متقاعدش کرد.
Masoud
اینجا پایان تنهایی است. روحت قرین آرامش باشد.
کاربرm-jamali
کسانی به کلیسا میروند که کار بهتری از دستشانبرنمیآید
کاربرm-jamali
تندوتند اسم سیاستمدارها را میآورد، مجار و خارجی، و همیـشه اضافه میکرد: «میخواهند صلح برقرار شود. تو باور میکنی؟ من که باور نمیکنم، چون دراینصورت کی سلاحها را میخرد و آن موقع دیگر برای اعدامها و چپاول چه دستاویزی خواهند داشت؟ و ضمناً اگر تا حالا صلح جهانی برقرار نشده، چرا عدل الان باید برقرار شود؟»
کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
راستی این را میخواستم بگویم؛ اگر تخت داشتم، امشب برای یکبار هم که شده روی تخت میخوابیدم. اما از وقتی که آنها جوانها را با خودشان بردند و ایوا نجات پیدا کرد و گروسمنِ پدربزرگ و مادربزرگ سیانور خوردند و جسدشان را توی تخت دیدم، فقط توی صندلی دستهدار یا مبل دونفره میتوانم بخوابم. پس شب خوش
nmroshan
سعی کن بفهمی. وقتی مهلت کسی دارد تمام میشود، جلوش را نگیر. نمیتوانی چیزی بهش بدهی که جای زندگی را برایش بگیرد. فکر میکنی من پالت را دوست نداشتم؟ که وقتی به تنگ آمده بود و میخواست خلاص شود برای من اهمیتی نداشت؟ مسئله این است که، بهجز عشقورزیدن، باید کُشتن را هم بلد باشی. ضرری ندارد این را یادت باشد.
nmroshan
«البته آدم بهاین راحتی نمیمیرد، ولیاین طور بگویم، چیزی شبیه مُردن بود. بعدش اتفاقاتی که از سر میگذرانی از تو چنان آدم زیرکی میسازد که آرزو میکنیای کاش دوباره بتوانی خنگ باشی، خنگِ به تمام معنا. بله بالاخره یاد گرفتم زرنگ باشم، که جای تعجب نیست، چون شبانه روز حسابی تمرین کرده بودم.
مروارید رضایی
«البته آدم بهاین راحتی نمیمیرد، ولیاین طور بگویم، چیزی شبیه مُردن بود. بعدش اتفاقاتی که از سر میگذرانی از تو چنان آدم زیرکی میسازد که آرزو میکنیای کاش دوباره بتوانی خنگ باشی، خنگِ به تمام معنا. بله بالاخره یاد گرفتم زرنگ باشم، که جای تعجب نیست، چون شبانه روز حسابی تمرین کرده بودم.
مروارید رضایی
به گمانم ازاین لحظه بود که امرنس واقعاً عاشق من شد، عشقی بدون قیدوشرط، کم وبیش جدی، همچون کسی که عمیقاً از قیود عشق آگاه است، که میداند عشق شوری است خطرناک، مملو از مخاطرهها.
mj94
امرنس مسیحی بود، اما روحانیای پیدا نمیشد که بتوانداین واقعیت را به او بقبولاند
mj94
امرنس آن قدری میفهمید که برای چیزهای ناممکن تقلا نکند
mj94
او در تمام طول زندگی اش مثل خانواده سلطنتی بود، حافظه اش را تعدیل میکرد تا با واقعیت سیاسی تطابق پیدا کند.
mj94
وقتی چنین باری بر دوش داشت، چطور میتوانست باز هم بار بدهد؟
mj94
گر کسی کاردی تیز توی قلب آدم فرو کند، آدم بلافاصله از پا نمیافتد؛ ما نیز فهمیده بودیم که فقدان امرنس را هنوز در درونمان احساس نکردهایم، که لطمه اش بعداً به ما وارد خواهد شد، که بعداً از پا خواهیم افتاد.این اتفاقاینجا نمیافتاد، یعنی جایی که او، هرچند در قالب باورنکردنی یک خاکستردان، هنوز حضور داشت. به احتمال قویاین اتفاق توی محله مان میافتاد، جایی که او دیگر هیچ وقت جارو نمیزد؛ یا توی باغچه، جایی که حالا دیگر گربههای مجروح پنجه مخملی و سگهای آواره بیهوده پرسه میزدند، چون من بعد کسی نبود که برایشان غذا ببرد. امرنس با رفتنش بخشی از زندگی همه ما را از ما گرفت
zargOl
«خب که چی؟ میتوانستی بگذاری من بمیرم و بعدش اصلاً مهم نبود که همه بفهمند. مگر آدم مُرده چیزی میفهمد یا میبیند یا احساس میکند؟ فقط تویی که خیال میکنیاینها همه در آن بالا چشم انتظارت خواهند بود و ویولا که بمیرد هم میرود آنجا و خانه ات و باقی چیزها درست مثل الان خواهند بود، یک فرشته ماشین تحریرت و میزتحریر پدربزرگت را برایت میآورد و همه چیز از سر گرفته میشود. چقدر احمقی! عاقبتِ همه مُردهها یکی است. آدم مُرده هیچ است. آخر چرا تا حالااین را نفهمیدهای؟ دیگر بزرگ شدهای.»
zargOl
از مدتها پیش میدانستم که، هرقدر چیزی سادهتر باشد، احتمال فهمیده شدنش کمتر است؛ و حالا امرنس دیگر هیچ وقتاین بخت را نداشت که کسی خودش یا گربههایش را بفهمد.
zargOl
به هیچ وجه متوجه نبود که این به خاطر عشق متقابلمان است که آن قدر مرا میزد و میزد تااینکه از پا میافتادم، که این کار را میکرد چون من عاشقش هستم و او هم عاشق من است. فقط آدمهایی میتوانند مرا برنجانند که خیلی بهم نزدیک اند. احتمالاݧݧً مدتها پیش بهاین مسئله پی برده بود، ولی فقط چیزهایی را میفهمید که خودش دلش میخواست.
zargOl
ولی اگر فکر میکنی توی بهشت به حالت فرقی میکند، میتوانی هرچه میخواهی بخوری. خدای عجیبی داری که براساس آلو درباره آدمها داوری میکند. خدای من، البته اگر خدایی داشته باشم، همه جا هست؛ در قعر چاه، در جان ویولا، و روی تخت خانم ساموئل بؤر
zargOl
بزرگترین هدیهای که میشود به کسی داداین است که از درد و رنج نجاتش بدهی.
zargOl
میدانی، به قدری شجاعو پُرشور بود، به قدری گشاده رو بود که آدم هیچ وقت فکر نمیکرد روزی قرار است بمیرد. و آن خروار کتابهایش و آن دانش بی حدوحصرش!
zargOl
حجم
۳۷۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۷۶ صفحه
حجم
۳۷۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۷۶ صفحه
قیمت:
۱۹۸,۰۰۰
۱۳۸,۶۰۰۳۰%
تومان