جدَّ نئاندِرتال ما، اولین بار که پیروزمندانهایستاده بود بالای سر گاومیشی که کشان کشان تا خانه آورده بودش و پی برده بود کسی نیست تا از ماجراجوییهایش برای او بگوید یا غنایمش یا حتی زخمهایش را نشانش دهد، فهمید چارهای نیست جزاینکه بنشیند و بزند زیر گریه.
Yasaman
مؤمن بودن چقدر آسان است وقتی از کلیسا برگردی و ببینی غذایت آماده منتظر توست.
setareh
او سرانجام در همان شهر زادگاهش درحالی که کتابی به دست داشت در سال ۲۰۰۷ از دنیا رفت.
Yasaman
و مگر حرفی هم برای گفتن بود؟ حرف زدن که فایدهای نداشت، باید کاری میکردیم.
پویا پانا
قهوه ات را بخور واین طور به من زل نزن. همه آدمها عاشق میشوند.
پویا پانا
وقتی آدمها میخواهند بروند، بگذار بروند. چرا باید بمانند؟
hamtaf
خدای عجیبی داری که براساس آلو درباره آدمها داوری میکند. خدای من، البته اگر خدایی داشته باشم، همه جا هست؛ در قعر چاه، در جان ویولا، و روی تخت خانم ساموئل بؤر، به خاطر مرگش که آن قدر زیبا بود.
mahii
اگر کسی را نداری که وقتی خانه میآیی خوشحالی کند، بهتر است اصلاً زندگی نکنی.
fateme
صادقانه ناراحت بودم ازاینکه وقتی در آن بعدازظهر آن جور غمگین بود نتوانسته بودم بیشتر با او همدلی کنم؛ و به رغماینکه نمیدانستم چه چیزاین قدر اذیتش کرده، درکش کنم. اما چیزی به ذهنم نرسید. من فقط روی کاغذ میدانم چه بگویم. توی زندگی واقعی برای پیدا کردن جمله مناسب مشکل دارم.
fateme
من هیچکسی را نمیخواهم، مگر اینکه تماموکمال مال من باشد. ولی تو میخواهی همه را توی جعبهای بگذاری و هروقت لازمشان داشتی بیرونشان بکشی
AmirHossein