بریدههایی از کتاب آبنبات دارچینی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
بدیِ سالِ کنکور این است که هر کاری که میخواهی بکنی همه میگویند: "مگه تو کنکور نداری؟" ولی خوبیاش هم این است که برای هر کاری که دیگران به تو میگویند انجام بده و حوصلهاش را نداری میتوانی بگویی: "من کنکور دارم."
Amir
"بعضی تغییرا انقدر تدریجی اتفاق میافته که طرف خودش باورش نمشه بعداً اینطوری مشه. اگه از اول جلوی لَغزشای کوچیکِ نگیری، یکوقت به خودت میآی که ... نه، شایدم اصلاً هیچوقت به خودت نیای!"
گیتی
من و سعید، درحالیکه به دایی میگفتیم: "دست شما درد نکنه." و توی دلمان میگفتیم: "عجب غلطی کردیم سوار شدیم!"، از او خداحافظی کردیم.
سارینا
شب، زودتر از وقتِ معمول میخواستیم بخوابیم. اما، طبق معمولِ همیشه، وقتی میخواهی زودتر بخوابی، دیرتر از همیشه خوابت میبرد.
zizi_eh
امتحان را خوب نداده بودم، اما، خیلی هم بد نبود؛ دستکم در قیاس با سعید. به قول آقای اسماعیلی "پیش خر بز قشنگه."
آوا
"زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ همزمان میدهد تا در زمانی که ماندهای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد
شهاب
تازه میخواستم بخوابم که دایی بلند شد برود دستشویی. دنبال کفشش میگشت. آخرسر کفشی زنانه را لخه کرد تا برود. آقاجان، که شاهدِ ماجرا بود، داد زد: "اون مال کبرایه." آقا برات یکدفعه از خواب پرید و گفت: "فکر کردم مگی اون مارِ کبرایه!"
مهدی
خوردنش مهم نیست. نوش جانش! دیشب همهش مگفت این کاهگلا رِ ببینین چی خوشمزه به نظر مرسن.
ک.ت.ا.ب
"ایشون هرزهچَنَهٔ مردم تشریف دارن
novelist
"زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد.
کاربر ۲۱۹۳۱۳۰
در پیچوخم جاده، وانت، مثل یک لاکپشت کُند و سنگین، هنّوهنّکنان از تپه بالا میرفت. موتورِ همهٔ ماشینها با واحد اسبِ بخار کار میکرد؛ اما موتور وانتِ ما با اسب بیبخار. جلوتر، پیکانِ آقای دکتر، مثل یک خرگوش چاق و مفتخور، جلوتر از ما حرکت میکرد و چون جاده هنوز آسفالت نشده بود، به جای رد پا، گرد و خاکش را برای ما یادگار میگذاشت. البته، برخلاف عالم قصهها، این لاکپشت بود که هرازگاهی، به سبب جوش آوردن یا مشکلات دیگر، از حرکت میایستاد و خرگوش همچنان به حرکتش ادامه میداد. جز برای یک لحظه و آن هم در ابتدای راه، هنوز نتوانسته بودیم از آنها جلو بزنیم تا نشان دهیم چقدر به ما خوش میگذرد!
Edoardo
دایی، که انگار خیلی سرخوش شده بود، با صدای بلند به زندایی گفت: "چطوری عشق من؟" آقاجان با صدایی بلندتر، از توی حمام، گفت: "خوبم."
tannaz
به این نتیجه رسیدم که "زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ همزمان میدهد تا در زمانی که ماندهای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد. باز با خودم فکر کردم کاش میشد زندگی هر دو را به آدم میداد. البته، به عواقبش که فکر کردم، دیدم نمیشود.
عضوی از قبیله لیلی ها
همهٔ بچههای آدم مثل انگشتای یک دستان؛ یکی بزرگ یکی کوچیک، یکی عاقلتر یکی اخمقتر. ولی همهشان برای آدم یکجور عزیزن.
shariaty
"تازه شنیدهم یک چیزی مخوان بیارن توی ایران؛ اسمش اینترنته. مِگن توش پر از چیزای جنسیه.
M ، A
تا چهلروزگی بچه که همهش آدم کسر خواب داره. تقریباً از دوماهگی یککم وضع خوب مشه. ولی خا بعدش دلپیچههای بچه شروع مشه و یکسره یا، مثل مهسا، زِرزِر مُکنه یا، مثل احسان، عَرعَر ... تقریباً تا چارماهگی یا پنجماهگی طول مکشه. بعدش، بچه کمکم به چاردستوپا رفتن میافته. ولی خا چارچشمی باید مراقب باشین. چون ممکنه از پِلهمِله بالا برن. خیلی یَم باید مراقب باشین از روی زمین چیزمیز برندارن بخورن ... از شیش هفت ماهگی به بعد بچه کمکم یاد مگیره روی پاهش وایسه. ولی خا اگه به خانوادهٔ شما رفته باشن که احتمالاً جُلجُلی باشن و جاشان واینستن. همهش باید دنبالشان بدوین. تقریباً تا دوسالگی همینه. بعدش، ایشاالله، قربونشان برم، زبون باز مُکنن و حرف مزنن و شیرینزبانی مُکنن. ولی خا بازم انقدر حرف مزنن که کلهٔ آدمِ مُخورن. از سهسالگی یَم که دورهٔ لجبازیشان شروع مشه ...
زهرا۵۸
کسی هست از اینکه به کسی کمک کرده باشه ناراضی باشه؟"
ـ اجازه، ما یک بار با پدرِمان به یکی کمک کردیم ماشینشِ که خاموش بود هل بدیم تا روشن بشه. بعداً فهمیدیم داشته ماشینِ مدزدیده. رانندهٔ اصلی که آمد و دید ماشینشِ بردهان همچی به پدرِمان یک سِلّی زد که پدرمان دو دور داشت دور خودش مچرخید. از اون موقع گفتیم دیگه غلط کنیم به کسی کمک کنیم.
زهرا۵۸
من مطمئنم شاید توی درس خواندن چیزی نشی، ولی، با شناختی که از تو و تواناییات دارم، صد درصد توی ارگ زدنم چیزی نمشی.
ـ از حمایتت ممنونم.
رها
آقاجان، درحالیکه لبهایش از سرما تکان میخورد، پرسید: "رنگِ لاک با چی پاک مشه؟" من گفتم: "فکر کنم با اسِتون." آقاجان، با لحنی مظلومانه، از دایی اکبر پرسید: "اکبر جان، توی کولهپشتیت استون نداری؟" دایی اکبر هم با بیحوصلگی گفت: "نه. من توش فقط ماتیکامِ مذارم."
N.gh
"عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود".
♡sana.m♡
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان