بریدههایی از کتاب آبنبات دارچینی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
به عوض همهٔ لحظههایی که توی طبر بیخیالِ فیزیک شده بودم، داشتم با همهٔ قوا فیزیک را مرور میکردم. آقاجان، سلام نمازش را که داد، با اخم همراه تعجب، به من گفت: "بیتربیت! خا همین چی کاریه؟"
ـ چی کار؟
ـ دستاتِ چرا به من اونجوری مُکنی؟
ـ به خدا مال درس فیزیکمانه. الان این انگشتم مسیر نیرو و جریان برقِ نشان مده.
𖣔 ★ꪑ.ꪀꪖ𝓳ꪖᠻ𝓲 ★𖣔
ـ خا یک مورد بگو طرف زنش از خودش بزرگتر باشه و ازدواج موفقی باشه!
ـ حضرت محمد و حضرت خدیجه.
ـ خا شما خودتانِ با پیامبرا مقایسه مُکنین؟
ـ خا پس چرا موقعِ بحث عفت و تقوا و پاکدامنی مشه مگین خودمانِ با اونا مقایسه کنیم؟
𖣔 ★ꪑ.ꪀꪖ𝓳ꪖᠻ𝓲 ★𖣔
به این نتیجه رسیدم که ناصرالدینشاه و فتحعلیشاه، اگر در زمان ما بودند، یک روز هم دوام نمیآوردند. فقط کافی بود روز زن برسد تا نصف خزانه خالی شود. هدیهٔ روز زن به کنار. هر روز سالگرد ازدواج یکیشان بود. صبح، تا بچهها را به مهدکودک و کودکستان و مدرسه میرساندند، عصر میشد و باید میرفتند دنبالشان و به قول عمو قناد "از مدرسه تا مدرسه". خسته و کوفته که برمیگشتند، جشن تولد یکی از بچهها بود و بعد از آن هم مراسم سالگرد ازدواج با یکی از زنان حرم. آخر شب هم که باز خسته و کوفته ...
𖣔 ★ꪑ.ꪀꪖ𝓳ꪖᠻ𝓲 ★𖣔
میخواستم در آینده مثل آقای دکتر شوم؛ اما، اینطوری دایی اکبر هم نمیشدم.
𖣔 ★ꪑ.ꪀꪖ𝓳ꪖᠻ𝓲 ★𖣔
چشمهایم خیسِ خیس شده بود و با قلبی پاک توبه کردم که اولاً دیگر دروغ نگویم، دوماً دیگر جوری تقلب نکنم که گیر بیفتم.
𖣔 ★ꪑ.ꪀꪖ𝓳ꪖᠻ𝓲 ★𖣔
آقای اسماعیلی که رفت، نگاهی به سؤالها انداختم. خوشبختانه جواب بعضیها را بلد بودم؛ اما نمرهام در حدی نمیشد که آقای دکتر را راضی کنم. با خودم گفتم اگر پزشکی هم قبول شوم و پزشک معروفی شوم، هر کس پرسید انگیزهٔ شما چه بوده که توانستید پزشک معروفی شوید، فقط خواهم گفت: "به خاطر ترس از سرکوفتهای دامادمان." حتی با خودم فکر کردم اصلاً بهترین کار این است که اگر پزشک شدم و آقای دکتر مریضم شد، به خاطر شببیداریها و عذابوجدانهای زمان کنکور، یک بار دیگر او را ختنه کنم.
𖣔 ★ꪑ.ꪀꪖ𝓳ꪖᠻ𝓲 ★𖣔
"محسن، تو که درسخوانده و باهوشی، مدانی چرا آدم وقتی مِره دستشویی همهش به دسترنجش نگاه مُکنه؟"
محمدحسین
"عشق اگه آمد سراغت، یعنی زندگی در حقت لطف کرده. به هر حال، قانونای زندگی رِ دستکم نگیر.
محمدحسین
"عاشق شدن چیزِ بدی نیست. ولی کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که هنوز عاشق نشده."
محمدحسین
"از این بالا همهٔ آدما و خانهها مثل نقطه دیده مِشن. هر چی میآی بالاتر، غرورت کمتر مشه و به خدا نزدیکتر مِشی. بیخود نیست از قدیم خیلی مَکانایِ
محمدحسین
"اوه ... نمدانی که! اونجا تا نشستم یک چیزی دیدم شبیه مار." آقاجان هم گفت: "احتمالاً اونم الان داره همینِ به دوستاش مِگه! ... هیش کاری نکردی؟"
ـ نه ... از ترس فوری بلند شدم.
ـ اون کارِ نمگم که ... منظورم اینه با مار هیش کاری نکردی؟
ـ نه ... ترسیده بودم ... خا جز همین آفتابه هیچی دستم نبود که! اون نامَردم هی داشت مخزید و میآمد جلو ...
ـ شاید دنبال بچهش مِگشته.
محمدحسین
کنین مثل حضرت یوسف در زندگی پاک باشین تا درهای سعادت، هم در دنیا هم در آخرت، به روتان باز بشه. خداییش یک درصد تصور کنین اگه شما توی اون لحظه به جای حضرت یوسف بودین و زلیخا ... نه، هیچی ... نمخواد تصور کنین. برپا ... بشین ... برپا ... بشین ... اصلاً بذارین یک چیز دیگه بگم. گفتم نمخواد تصور کنین! حواستان کجایه؟ ... غلامی ... گم شو بیرون!"
محمدحسین
عشق چیه.
این جمله را طوری گفت که دیگر نیازی نبود آن تابلوی سکوت به من بگوید "خف کن!". آقای جاجرمی ادامه داد: "عشق اگه آمد سراغت، یعنی زندگی در حقت لطف کرده. به هر حال، قانونای زندگی رِ دستکم نگیر. شاید الان فکر کنی توانایی خاصی نداری یا فعلاً سرت به درس و مشق و شیطنتای بچگی گرم باشه. ولی شاید زندگی ازت چیزی مخواد که همهش داره، خواسته یا ناخواسته، تو رِ به همون طرف سوق مِده."
ـ فعلاً که زندگی همهش منِ به طرف ساندویچیا سوق مِده.
ahya
از قدیم مگن هر چی رِ سخت بگیری بعداً سُست بای مِدی
اِف خِ
"ها محسن؟ ببین الان بیدارن که بریم صحبت کنیم با خانوادهش؟ همون وانتم ورمداریم، ماشین عروس درست مُکنیم." من هم، که جوگیر شده بودم، با خنده گفتم: "ماه عسلمانم مِریم پِنچلگیری."
Dina
ـ اینا رِ دستِ عابدزاده یَم بکنی که از بچههای مهدکودکم گُل مخوره که!
Dina
از مزایای کار کردن این بود که دیگر دلم نمیآمد پولهایم را خرج کنم. از معایب کار کردن هم این بود که دیگر دلم نمیآمد پولهایم را خرج کنم.
Meyti 2022
ـ محسن، تو وقتی مخوای حرف بزنی هیچ فکرم مُکنی؟
Meyti 2022
ـ هر چی به محمد کمک کنین من راضیام.
ـ آفرین! خوشم از این جملهت آمد.
ـ به منم اگه کمک کنین، محمد راضیه.
ـ دیگه پررو نشو.
Meyti 2022
دایی، که حس کرد آقا برات در دامش افتاده، ادامه داد: "انقدر خطرناکان که از آدم عکس که مگیرن، بعداً، مبرن همهجا عکسشِ پخش مُکنن."
Dina
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان