بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف

بریده‌هایی از کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف

۴٫۱
(۵۰)
پیش خود مجسم کردم که صدف‌ها را از بازار می‌آورند، خیلی سریع تمیز می‌کنند، خیلی سریع توی دیگ می‌ریزند، خیلی سریع، خیلی سریع، چون همه گرسنه‌اند... خیلی گرسنه‌اند. بوی ماهی داغ و سوپ خرچنگ از آشپزخانه به مشام می‌رسد.
کاربر ۵۶۴۴۹۶۴
بی‌تردید این یکی از قوانین جامعه است که هرچه شرارت کم‌تر قابل درک باشد محکم‌تر و خشن‌تر مورد تاخت و تاز قرار می‌گیرد.
علیرضا
چهره زن کشیده و پژمرده شده بود و گیسوان بلندش سوگوارانه در دو سوی چهره‌اش فرو ریخته بود. در فکر فرو رفته بود و با آن حالت اندوهگین به تصویر زن گناهکاری می‌مانست که در یک تابلوِ قدیمی دیده شود. زن گفت: «این کار درستی نیست، اون‌وقت دیگه به من احترام نمی‌ذارین.»
م.ر
نمی‌دانست درباره چه چیزی صحبت کند. چقدر وحشتناک است که آدم اندیشه‌ای نداشته باشد!
م.ر
«صد بار گفته‌م درباره چیزهایی که سرت نمی‌شه حرفی نزن! وقتی دامپزشک‌ها موضوعی رو مطرح می‌کنن، خودتو قاطی نکن! همه رو ناراحت می‌کنی!» زن با شگفتی و ترس او را می‌نگریست و می‌گفت: «ولودیچکای عزیزم، پس من از چه چیزی حرف بزنم؟»
م.ر
با قلبی مشتعل پی بردم که همه اون چیزهایی که ما رو از بیان اون کلمه باز داشته بوده چقدر بی‌اهمیت، بی‌ارزش و فریبکارانه بوده و به این نتیجه رسیدم که آدم وقتی با موضوع عشق روبه‌رو می‌شه یا در استدلال‌هاش باید از چیزی مایه بذاره که بالاتر و مهم‌تر از خوشبختی و بدبختی، فضیلت و رذیلت و این‌جور مفاهیمه، یا اصلاً دورِ هر چه استدلاله خط بکشه.
م.ر
کسی نمی‌دونست تو وجود من چه می‌گذره و خیال می‌کردن که من هم خوشحالم. همه منو آدم شریفی می‌دونستن. و بزرگ‌ترها و بچه‌ها فکر می‌کردن که آدم شریفی تو خونه و زندگی‌شون رفت و اومد می‌کنه و برای همین در رفتارشون نسبت به من یه وقار خاصی احساس می‌شد، انگار در حضور من زندگی اون‌ها هم زیبا و بی‌غل و غش بود.
م.ر
ظاهراً آدم‌های خوشبخت تنها به این دلیل احساس خوشبختی می‌کنن که آدم‌های بدبخت در سکوت رنج‌هاشونو تحمل می‌کنن و اگه به خاطر این سکوت نبود خوشبختی امکانپذیر نبود.
م.ر
آدم‌هایی که روز غذا می‌خورن و شب می‌خوابن؛ پرچانگی می‌کنن؛ ازدواج می‌کنن؛ پیر می‌شن؛ مرده‌هاشونو به گورستان حمل می‌کنن. اما ما کسانی رو که رنج می‌برن نه می‌بینیم و نه صداشونو می‌شنویم، و همین طور رویدادهایی که، پنهان از دید ما، اتفاق می‌افته. همه جا آروم و ساکته و تنها آمار، که گنگ هستن، اعتراض می‌کنن و می‌گن چه تعداد آدم دیوونه شده‌ن؛ چه تعداد بشکه مشروب مصرف شده؛ چه تعدادی بچه از سوءتغذیه مرده‌ن...
م.ر
به خودم گفتم، توی دنیا چقدر آدم خوشبخت و راضی وجود داره. و این‌ها چه نیروی عظیمی رو تشکیل می‌دن! به خود زندگی نگاه کنین، وقاحت و تن‌آساییِ آدم‌های قوی یه طرف؛ نادانی و ددمنشیِ آدم‌های ضعیف طرف دیگه. دور و اطرف ما رو فقر تحمل‌ناپذیر، تراکم جمعیت، فساد، میخوارگی، ریاکاری، دروغ و دیگه چی بگم... فرا گرفته و با وجود این‌ها آرامش و نظم در تموم خونه‌ها و کوچه و خیابون‌ها سایه افکنده.
م.ر
«دونه‌های انگورفرنگی سفت و ترش‌مزه بود؛ اما، به قول پوشکین، دروغی که به ما اعتلا می‌بخشه برامون از صد تا راستِ معقول عزیزتره.
م.ر
نیکلای ایوانیچ، که وقتی در خدمت دولت بود می‌ترسید عقیده‌ای از خودش داشته باشه، این‌جا توی روستا، قیافه وزیرها رو به خودش می‌گرفت و درباره اصول کلی، که چی خوبه چی بده، داد سخن می‌داد: آموزش خیلی مهمه، اما مردم هنوز آمادگی پذیرش اونو ندارن، تنبیه بدنی کار زشتی‌یه، اما بعضی وقت‌ها سودمند و اجتناب‌ناپذیره.
م.ر
زن با ازدواج هرچی بخواد به دست می‌آره، حتی اگه مرد دبیر زبان یونانی باشه؛ و راستش، بیش‌ترِ زن‌های ما با هرکس که پیش بیاد ازدواج می‌کنن صرفاً به این منظور که ازدواج کرده باشن.
م.ر
«هر قانون‌شکنی و انحرافی از راه راست افسرده‌اش می‌کرد، هرچند که نمی‌دونست این کار چه ارتباطی با اون داره.
م.ر
خیلی هم تعجب‌آور نیست. درین دنیا کم نیستن آدم‌هایی که مثل خرچنگِ لاک‌دار یا حلزون، همیشه سعی می‌کنن به خلوت لاک‌شون پناه ببرن. شاید این موضوع تجلیِ برگشت به خصلت‌های آبا و اجدادی باشه؛ برگشت به زمانی که اجداد انسان هنوز حیوان‌های اجتماعی نشده بودن و توی لانه‌هاشون زندگی می‌کردن، یا شاید صرفاً یکی از مراحل طولانی سیر شخصیت انسان باشه
م.ر
یه علت دیگه این‌که دعا می‌کنه، مثل تموم زن‌ها، اینه که، می‌دونین، خیال می‌کنه از تموم موجودات دنیا بدبخت‌تره.
م.ر
توی تاریکی که تنها می‌شد دوست داشت فلسفه‌بافی کند. در چنین وقت‌هایی خود را آدمی جدی و عمیق تصور می‌کرد و تنها مسائل مهم توجهش را جلب می‌کرد. حالا یکریز به این موضوع فکر می‌کرد که باید عقیده‌ای پیدا کند که با عقایدی که تا حالا داشته متفاوت باشد، عقیده بااهمیتی که بر تارَک زندگی‌اش بتابد
م.ر
البته، آدم بهتره اصلاً ازدواج نکنه. چون هر مردی رو می‌بینین از دست زنش خسته می‌شه، گو این‌که همه حقیقتو نمی‌گن؛ چون، می‌دونین، مردم خجالت می‌کشن مشکلات خانوادگی‌شونو پیش بکشن و سعی می‌کنن اون‌ها رو پنهان کنن.
م.ر
«پروردگارا، من کجا هستم؟ در میان ابتذال و فقط ابتذال محاصره شده‌ام. در میان آدم‌های خسته‌کننده و حقیر، ظرف‌های خامه، دبه‌های شیر، سوسک و زن‌های ابله.... چیزی وحشتناک‌تر، فاسدتر و رنج‌آورتر از ابتذال وجود ندارد. از این‌جا باید بگریزم، همین امروز باید بگریزم وگرنه دیوانه می‌شوم!»
م.ر
از داشتن تو بی‌اندازه خوشحالم، عزیزم. من این خوشبختی رو که نصیبم شده تصادفی به دست نیاورده‌م، این خوشبختی نتیجه طبیعی، قطعی و منطقی کارهای خودمه. من اعتقاد دارم که خوشبختی دست خود انسانه و خوشحالم که خوشبختی‌مو خودم خلق کرده‌م. بله، با فروتنی تموم می‌گم که من خودم این خوشبختی رو خلق کرده‌م و حق خودم می‌دونم
م.ر

حجم

۴۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۵۸۳ صفحه

حجم

۴۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۵۸۳ صفحه

قیمت:
۲۳۳,۰۰۰
۱۶۳,۱۰۰
۳۰%
تومان