شکارچی جاده دراز و مستقیم را، که به بند چرمی کشیده شدهای میمانست، در پیش گرفت. پِلاگیا با رنگِ پریده و بیحرکت، مثل مجسمه، ایستاده بود و نگاهش هر قدمِ او را دنبال میکرد. رفتهرفته رنگ قرمز پیراهن شکارچی با رنگ تیره شلوارش در هم آمیخت و دیگر قدمهایش دیده نمیشد، سگ نیز از چکمههایش قابل تمیز نبود و جز کلاهش چیزی دیده نمیشد و... ناگهان یگُر در انتهای حاشیه بیدرختِ جنگل پیچید وکلاه در زمینه سبز آنجا ناپدید شد.
پِلاگیا زیر لب گفت: «خداحافظ، یگُر وِلاسیچ.» و روی پنجههای پایش بلند شد تا یک بار دیگر کلاه سفید را ببیند.
hoor vzf
آدمها با یکدیگر برخورد میکنند و به کشمکش میپردازند نه بدین دلیل که میخواهند به مسائل مرگ و زندگی بپردازند بلکه از آن رو که گریز از یکدیگر برایشان امکانپذیر نیست.
AmirMasoud
بعضی آدمها دوست دارن ودکا بخورن و دیگرونو زیر مشت و لگد بگیرن، اما من هر وقت فرصت پیدا کنم یه گوشه میشینم کتاب میخونم و یهریز گریه میکنم... .»
«چرا گریه میکنی؟»
«چون از چیزهایی حرف میزنن که اشک آدمو درمیآرن. گاهی آدم پنج کوپِک بیقابلیت میده و یه کتاب میخره اونوقت یه عالم اشک میریزه... .»
م.ر
به خاطر چه چیزی باید صبر کنیم؟ صبر کنیم در حالی که دیگه رمقی برای زندگی کردن نداریم و این هم هست که باید زندگی کنیم و زندگی کردن آرزوی ماست.
Naarvanam
و نشان میداد که از زندگی چیزی میخواهند بیش از آنچه میتواند به آنها بدهد،
Naarvanam
صدای آبوگین از دلواپسی میلرزید. لرزش بدن و لحن صدا خیلی بیش از حرفهایش متقاعدکننده بود
Naarvanam
دادستان دو سه جوانی را از نظر گذراند که اخراج شده بودند و زندگیشان به فلاکت کشانده شده بود و به این نتیجه رسید که مجازات، در بسیاری موارد، به جای آنکه حاصلی داشته باشد به شرارت دامن میزند.
Naarvanam
کتاب ارزشمند جزیره ساخالین، همچون بهترین آثار چخوف در دوران پختگی، یک نکته را بهعیان نشان میدهد و آن وجود نیکیِ بالقوه در هر فرد انسان و وجود شرارتِ بالقوه در هر نظامِ برخوردار از سلسله مراتب است.
Hanieh
به یادش آمد که در خانه پدرش، در روستا، گاهی تصادفاً پرندهای وارد خانه میشد و، در جستوجوی راهی برای بیرون رفتن، دیوانهوار خودش را به پنجرهها میکوبید و همه چیز را میشکست. و حالا این زن حال همان پرنده را داشت، پرندهای که از دنیای متفاوتی وارد زندگیاش شده بود و همه چیز را به هم ریخته بود و قشقرق به راه انداخته بود.
Elena
چون چیزی که مهم است سرمستی است و نه نوع جامی که آدم به دست میگیرد.
mehdi