بریدههایی از کتاب سهگانهی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی
۴٫۳
(۱۸۱)
و شاخهای که اینطور ناگهان قطع شود
و بیخبر بماند
تا روزها به میوههای مُردهاش غذا میدهد
|ݐ.الف
مگر
چمدانت چهقدر بود
که تمام زندگیام را
با خود بردی؟
|ݐ.الف
و سالها طول کشید بفهمم
درختی که زرد نمیشود
مُرده است
|ݐ.الف
نشستهام
با شب قمار میکنم
و هر چه میبرم
تاریکتر میشوم
|ݐ.الف
دوستانم خود را زمین گذاشته بودند
تا تفنگهاشان را بردارند
|ݐ.الف
آنقدر از تو مینویسم
تا فارسی تمام شود
میخواهم اینبار
از آخر به اول دوستت داشته باشم
وگرنه راه رفتن روی دو پا را
که هر آدمی میداند
میخواهم اینبار
با جنازهام تو را بغل کنم
آترین🍃
پلنگی زخمیام
که بازگشتهام
تا در آغوشت
منقرض شوم
مسلم عباسپور
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم،
نه اصراری به مرگ!
:)
یعنی
زمان را از دستم باز کردهام
چاقو را
از جیب درآوردهام
و رابطهی علتومعلول را بُریدهام
چرا که میخواهم
بیدلیل تنها باشم
درست چون نوازندهای که در میان اجرا
سازش را زمین میگذارد
تا موسیقیاش تمام نشود
درست چون خدایی
که انسانش را زمین گذاشته
تا بر آسمان بنویسد:
دیگر
نه اصراری به زندگی دارم،
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم،
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم،
:)
اگر به خانهام بیایی،
تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت
اگر نیایی هم
تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت
اگر بروی هم
اگر بمیری هم
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
:)
سری به خاک دوستانم بزنم برگردم
اگر هم حوصلهام نشد
شاید
همان دوروُبرها خودم را چال کنم
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی
اگر گلولهای به سمتم شلیک شود
سرم را هم
خم نخواهم کرد
یعنی
اگر برای بُریدنِ این رگ
تیغ در خانه نباشد
تا مغازه هم نخواهم رفت
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
:)
دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
یعنی
من مُردهام
اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی
بلند میشوم
با هم صبحانه میخوریم
کمی گپ میزنیم
بعد هم میروم
:)
شادیهای بزرگ ترکم کردهاند
و مادرم میخواهد
شادیهای کوچک را هم کنار بُگذارم.
سیگار را برمیدارم
فندک را برمیدارم
و مادرم را کنار میگذارم
میخواهم
در آبهای گلآلود شنا کنم
در روزهای قبل قرار بُگذارم
در خرابهها قدم بزنم
و ماشینم را
با یک جفت کفش کتانی عوض کنم
میخواهم
طوری زندگی کنم
که عاقبتم را هیچکس نبیند
:)
دود
دکههای سیگارفروشی را
به آسمان برده است
دود، چون آواز مردی غمگین
میرود
که تنها باشد
دود
لایهلایهام را
به ابر بدل کرده
من
در آسمانها میچرخم
و دوستانم
خاکسترم را بر زمین نصیحت میکنند
:)
عزیز من!
به خانهام بیا
تا خانهام را خراب کنیم
یک در برای من کافیست
دری که بر پلهاش بنشینم
و سیگارم را
با آخرین شعلهی جوانیات
روشن کنم
:)
از زخم بازویم
اشک بیرون میزند
از شکاف دندانهایم
اشک بیرون میزند
از خوابها، خندههایم
اشک بیرون میزند
مگر چهقدر عمیق
گریه کردهام
که رودخانهی کنار خانهام خشک است؟
سرم را در شب فرومیبرند
و صورتم را با مرگ میشویند
هنوز
چند ستاره بر گونهام مانده است
اگر میتوانستم خم میشدم
تا راه مورچهای را
در این تاریکی روشن کنم
چرا که من
امید را پذیرفتهام
و این درست به آن معناست
که ناامیدی را پذیرفتهام
:)
در میان بادها...
در میان برفها...
در میان صخرهها...
در میانِ پرندگان
جنازهی عقابی هستم
که مرگ را شکار کرده است
و تا ابد
سیر خواهد بود
:)
عشق،
خدایی دیگر میخواست
در میان دشتها
بنفشهای هستم
که اندوهت را میچیند
خودش را میچیند
میدهد به دستهات
چرا که هیچ دستهگلی
از اندوه خالی نیست
در کنار این سطرها
دستی خسته بر میزم
سطری که مُشت شده
قلبی که مُشت شده
انسانی که مُشت شده
چرا که فهمیده است
رودخانه در شب
با شب در رودخانه فرق میکند
:)
در میان درختها
بیدم
که جاذبهی خاک را
بیشتر فهمیده است
در میان ترانهها
آوازی مٲیوس
که از دهانِ چکاوکی بیرون میآید
تا چکاوکی دیگر
بر آن بنشیند
و با خودش فکر کند که عشق
زمینی دیگر میخواست
آسمانی دیگر...
:)
کسی میگوید
«این حرفها را تمام کن
کاری میکنیم
که در خونت شنا کنی»
من
در خونم
شنا میکنم!
و از ساحلی دیگر
بیرون میزنم
:)
حجم
۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
حجم
۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
قیمت:
۲۵,۵۰۰
تومان