بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی | صفحه ۴۱ | طاقچه
کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی اثر گروس عبدالملکیان

بریده‌هایی از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۸۱ رأی
۴٫۳
(۱۸۱)
در میان درخت‌ها بیدم که جاذبه‌ی خاک را بیش‌تر فهمیده است در میان ترانه‌ها آوازی مٲیوس که از دهانِ چکاوکی بیرون می‌آید تا چکاوکی دیگر بر آن بنشیند و با خودش فکر کند که عشق زمینی دیگر می‌خواست آسمانی دیگر...
lily
چگونه کوه بر تخت دراز می‌کشد چگونه کوه لباس می‌پوشد چه می‌شود که در گوشه‌ای می‌نشیند و بعد سنگ‌به‌سنگ به انزوایش اضافه می‌کند
lily
شب است و آن که تاریکی را با هزار میخ به آسمان کوبیده انتقام چه چیز را از ما می‌گیرد؟ ما در زمان نشسته‌ایم وُ زمان در ما راه می‌رود ما در زمان جلو می‌رویم وُ زمان در ما بازمی‌گردد ما در زمان زمین می‌خوریم وُ زمان به راهش ادامه می‌دهد حتی اگر هزار قلب داشته باشی هزار‌بار خواهی مُرد
lily
تو مثل رودخانه‌ای ترکم کردی برای همین است گاهی ماهی‌های مُرده در خود پیدا می‌کنم بازگشتنت، جوانی‌اَست بازنمی‌گردد تو از انتهای این خیابان بیرون رفتی و آن انتها هنوز بر سینه‌ی جهان سوراخ است چرا نمی‌تواند برف؟
lily
فقط یادم هست چون درختی خشک به خانه آمدم و در را به روی همه‌ی فصل‌ها بستم مگر چمدانت چه‌قدر بود که تمام زندگی‌ام را با خود بردی؟
lily
فقط یادم هست چون درختی خشک به خانه آمدم و در را به روی همه‌ی فصل‌ها بستم مگر چمدانت چه‌قدر بود که تمام زندگی‌ام را با خود بردی؟
lily
عصر بر روح پله‌ها می‌نشینی رنجِ چای را می‌نوشی و می‌گویی: خدا نزدیک‌تر شده آن‌قدر که وقتی درخت را می‌تکانم ابرها بر زمین می‌ریزند
lily
تو را نمی‌توان نوشت تو زیبایی و این هیچ ربطی به زیبایی‌ات ندارد حرف نمی‌زنی چرا که می‌دانی یک پرنده وقتی حرف می‌زند انسان است وقتی سکوت می‌کند، آسمان
lily
زخم سینه‌ات را باز کردم نشستم به تماشای آسمان تو را نمی‌توان نوشت چرا که مثل رودخانه‌ای طولانی در جریانی و هم‌زمان که آفتاب بر پاهایت طلوع می‌کند در سرت غروب کرده است.
lily
حالا که نیستم پیراهنم را اتو بزن دکمه‌هایم را ببند کفش‌هایم را برق بینداز بُگذار نبودنم مرتب باشد
lily
آن‌قدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود می‌خواهم این‌بار از آخر به اول دوستت داشته باشم وگرنه راه رفتن روی دو پا را که هر آدمی می‌داند
lily
رفت دست را گذاشت روبه‌روی خدا گفت: دستی که آزادی را فهمیده است دیگر به بازوی انسان بازنمی‌گردد
lily
برادرم می‌گفت: بیا غروب کنیم ندیده‌ای که خورشید هر صبح بیرون می‌آید پشیمان می‌شود و باز‌می‌گردد. زیبایی‌ها فرو‌ریخته و از زنان چیزی جز مرد نمانده است ما با مردها ازدواج می‌کنیم و بچه‌هامان را از زخم دست‌هامان به دنیا می‌آوریم
lily
در میان درخت‌ها بیدم که جاذبه‌ی خاک را بیش‌تر فهمیده است
Sina Iravanian
و قلبم باتلاقی‌ست که هر چه را دوست می‌دارد غرق می‌کند
farnaz Pursmaily
کسی می‌گوید جهان شلوغ شده کسی می‌گوید جهان خالی‌ست و من با هر دو موافقم
farnaz Pursmaily
آن‌قدر از تو می‌نویسم تا فارسی تمام شود می‌خواهم این‌بار از آخر به اول دوستت داشته باشم وگرنه راه رفتن روی دو پا را که هر آدمی می‌داند می‌خواهم این‌بار با جنازه‌ام تو را بغل کنم با خون رفته‌ام به رود‌ها تو را بنویسم با دجله با فُرات با کارون آن‌قدر از تو می‌نویسم تا دریا تمام شود
z.s
و فکر می‌کنم اناری که بر شاخه خشکیده باید همین زمین باشد که خدا از کنارش عبور می‌کند و حتی میلی به چیدنش ندارد
z.s
اگر به خانه‌ام بیایی، تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت اگر نیایی هم تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت اگر بروی هم اگر بمیری هم چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ!
آن شرلی
می‌خواهم طوری زندگی کنم که عاقبتم را هیچ‌کس نبیند
آن شرلی

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
تومان