بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی | صفحه ۳۴ | طاقچه
کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی اثر گروس عبدالملکیان

بریده‌هایی از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۸۱ رأی
۴٫۳
(۱۸۱)
می‌گذارم خونم بیاید بیرون هر چه می‌خواهد بر خاک بنویسد در خاک فرو‌رود زیر خاک بنویسد کاری کُنَد که مُرده‌ها هم شعر بخوانند
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
زخم را نمی‌بندم اصرار نمی‌کنم می‌گذارم خونم بیاید بیرون برود در اطراف خانه بچرخد ببیند خودش که هیچ خبری نیست
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
به آخرین دانه‌های برف نگاه می‌کنم به آخرین سطرهایی که بر من می‌بارند آه، زمستان کاغذها! شعری که در من است شما را آب خواهد کرد؟
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
می‌نویسم زمان و می‌خوانم هر آن‌چه پیر نمی‌شود ما را پیر کرده است
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
می‌نویسم در و آن را باز می‌کنم که داخل شوی می‌نویسم هنوز تنهایی‌ات ترکت نکرده است که معنای تنهایی را بفهمی
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
با زخمی دورتر می‌بندم چرا که دیده‌ام وقتی آسمان را شکنجه می‌کنند آبی‌تر می‌شود وقتی دریا را شکنجه می‌کنند عمیق‌تر
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
به کاغذی مچاله نگاه می‌کنم که آرام در باد می‌چرخد آیا زمین را هم کسی نوشته است وُ دور انداخته؟
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
می‌نویسم دریا و ساحلش را دور می‌ریزم می‌نویسم درخت و آسمانش را قطع می‌کنم می‌نویسم طنابی که از تاریکی آویزان است ادامه‌ی تمام چیزها را اعدام خواهد کرد
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
به روحم گفتم تو دیگر آزادی و هر وقت خواستی برو چرا که من به نوشتن ادامه خواهم داد چرا که من به پاک کردنِ خودم ادامه خواهم داد
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
حالا در را باز کرده است و در کوچه دور می‌شود هیچ‌وقت این‌طور از پنجره به رفتنم نگاه نکرده بودم
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
دارد ساعت‌های تنهایی‌اش را از کف حیاط جمع می‌کند دارد زمستان را به دیوار تکیه می‌دهد
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
این سطرها را می‌گذارم بمانَد در خودکار بلند می‌شوم و از پنجره نگاه می‌کنم: بی‌خوابی‌ام رفته است حیاط دارد خاک باغچه را کنار می‌زند
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
همان جا در آسمان می‌مانم کسی بر تخت خوابیده کسی بر تخت مُرده است و هر دو تا ابد تنها هستند
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
همان جا در آسمان می‌مانم کسی بر تخت خوابیده کسی بر تخت مُرده است و هر دو تا ابد تنها هستند
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
بر لب‌هایت دست کشیدم تو اما لب‌هایت را همان جا روی گردنم گذاشته بودی و رفته بودی
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
فقط یادم هست چون درختی خشک به خانه آمدم و در را به روی همه‌ی فصل‌ها بستم مگر چمدانت چه‌قدر بود که تمام زندگی‌ام را با خود بردی؟
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
فقط یادم هست آن روز چشم‌هام با قطار رفته بود و دستم طوری که انگار از خداحافظی تراشیده باشند در هوا سنگ شد و پاهام کوچه کوچه کوچه کوچ کردند و آن جوی کوچکی که از ایستگاه می‌گذشت از فکر کردن به سرنوشت گِل‌آلود بود
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
فقط یادم هست چون خرابه‌ای از پله‌ها بالا آمدم آجرهایم را از رویم کنار زدم استخوان‌ها را از آوارم بیرون کشیدم چهره‌ام را از صورتم کندم زنگ زدم به مادرم، گفتم: «سلام! من نیستم! نبودنم دلش گرفته بود می‌خواست با کسی...»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
رگ‌های این شعر را باید بُرید چرا که تنها خون می‌تواند تو را بنویسد بارها دیده بودم که خاطره‌ای از روی میز بیفتد عصری تَرَک بردارد یا نیمه‌شبی بشکند اما یک خانه یک کوچه یک شهر با تمام خیابان‌هایش...
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
تو مثل رودخانه‌ای ترکم کردی من اما همان‌طور به اطرافم ادامه دادم به خیابان‌ها، کافه‌ها، شعرها شب‌ها لباس‌هایم را اتو زدم و هر صبح جوانی‌ام را در آینه مرتب کردم همان‌طور غذا خوردم همان‌طور کار کردم همان‌طور ایستادم و سال‌ها طول کشید بفهمم درختی که زرد نمی‌شود مُرده است
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
تومان