بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی | صفحه ۳۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی

بریده‌هایی از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی

۳٫۶
(۵۵۰)
اگر می‌خواهید انسانی آزاد باشید باید هر روز آزادی خود را فتح کنید.
نسیم رحیمی
همان‌قدر که گرما خون را به جوش می‌آورد و منشأ همهٔ اضطراب‌هاست، سرما بدن را آرام می‌کند و فرصت فکر کردن به چیزهای عمیق می‌دهد.
نسیم رحیمی
گاهی جنگ‌هایی ناتمام هست، یا کتابی نیمه‌کاره، از این هم ساده‌تر، غذایی نخورده با معشوق؛ مهم‌تر اما کارهایی است نکرده برای نجات جهان. مُردهٔ خوشبخت کسی است که روی زمین دلبستگی نداشته باشد.
Saa
تغییر کِش آمدن جهان است و با مقدار معتنابهی درد همراه. حتا گیاهان هم وقتِ تغییر درد می‌کشند. فرق نمی‌کند زنده باشند یا مُرده. اگر دقت کنیم این درد را در هر حالتی تشخیص می‌دهیم. مثلاً اگر وقتی میوه‌ای دارد در سرکه تخمیر و تجزیه می‌شود درِ شیشه را بردارید، بوی این درد کشیدن را به‌خوبی می‌شنوید.
Saa
در همین تنهایی است که من شروع می‌کنم به دیدن، دیدن چیزهایی که آدم‌های معمولی به چشم‌شان نمی‌آید. آن‌ها به‌قدری به دیدن چیزها با دو چشم عادت کرده‌اند که توانایی حقیقی دیدن را از دست داده‌اند. در کتابی شنیده‌ام حسِ دیدن مانند حس جهت‌یابی به مرور زمان در نوع آدمیزاد از بین رفته است.
Saa
من با شتابی باورنکردنی به نیستی فرو می‌روم. نیستیْ ندیدن نیست، چیز پُرتری است و همزمان خالی‌تر. شبیه گرفتن یکبارهٔ سر است زیر شیر آب یخ. اندام‌های حسی را فلج می‌کند. نیستی بودن در معرض چیزهایی است که از منشئات مجهولی می‌آیند و به نقاط نامعلومی از بدن یا اعصاب می‌خورند. شبیه گوش کردن به صدای خارج شدن خون از حفره‌های ریز پوست هنگامی که صدها زالو روی بدن است.
Saa
تنهایی چیزِ پُری است و همزمان خالی. سرخ نیست چون شور نیست. گاهی ارغوانی است. یا آبی با طیف‌های گوناگون، از آبی دامن قدیمی مادر در خوی گرفته تا آبی آسمان. آدم را فرا می‌گیرد و ناگهان پُرش می‌کند. می‌ریزد پشت پلک‌ها، زیر گلو، روی شانه‌ها. پاها شروع می‌کنند به سنگین شدن و موجب می‌شود آدم به عمق برود. آن‌قدر سنگین می‌شود که نمی‌تواند از فرو رفتن سر باز بزند. در همین تنهایی است که من شروع می‌کنم به دیدن، دیدن چیزهایی که آدم‌های معمولی به چشم‌شان نمی‌آید. آن‌ها به‌قدری به دیدن چیزها با دو چشم عادت کرده‌اند که توانایی حقیقی دیدن را از دست داده‌اند. در کتابی شنیده‌ام حسِ دیدن مانند حس جهت‌یابی به مرور زمان در نوع آدمیزاد از بین رفته است. قدیم‌ها که نه نقشه‌ای در کار بود و نه جاده و خیابانی، آدم‌ها مانند پرندگان چشم‌های‌شان را بستند و مسیرشان را حدس می‌زدند، اما حالا ناچارند نام خیابان‌ها و کوچه‌ها را حفظ کنند و مدام توی نقشه‌ها بگردند تا خودشان را پیدا کنند. دیدن هم همین‌طور است، اگر از آن استفاده نکنی ذره‌ذره از دستش می‌دهی. در این صورت وقتی به یک چیز نگاه می‌کنی فقط خود آن چیز را می‌بینی نه چیزهای دیگری را
سارا
رازهایی هست که هیچ‌وقت نمی‌شود بازشان گفت.
n re
صدای بلند بولدوزرها را هم سال‌هاست که می‌شنوم، خانه‌های کوتاه‌تر را با غرشی مهیب یکی پس از دیگری خراب می‌کنند و جای‌شان ساختمان‌های بلندتر می‌سازند. چه‌طور می‌شود به آن‌همه بالا بودن از سطح زمین عادت کرد و هیچ‌وقت نیفتاد؟
n re
همین شناخت با واسطه از جهان بیرون باعث می‌شود من به سطحی ورای ظاهر جهان دست یابم. در واقع جهانِ بیرون به‌مرور در من به جهان درون تبدیل می‌شود ساختهٔ قدرتِ خیالم. در این جهان ساختمان‌ها دیگر همان ساختمان‌های معمول نیستند بلکه چیزهایی‌اند که ماهیت ساختمان را در خود دارند اما می‌توانند معناهای دیگری هم بگیرند.
n re
می‌گوید نباید گذر زمان را فراموش کرد. می‌گوید جهان بیرون با گذر زمان تغییر می‌کند و این چیزی است که در کتاب‌ها نمی‌آید.
n re
دریا نماد آرامش است درست مثل شتر، البته وقت‌هایی که امواجش آرام‌اند. از این‌جا می‌شود نتیجه گرفت که میان آرام حرکت کردن و آرامش رابطه‌ای وجود دارد، یعنی هر چیزی که آرام حرکت کند یا آرام راه برود آرامش دارد.
n re
هر مُرده‌ای در زمین دل‌مشغولی‌ای دارد که نمی‌تواند از خیرش بگذرد. تا مُرده نتواند از بند دل‌مشغولی‌اش رها شود در همین دره باقی می‌ماند. گاهی جنگ‌هایی ناتمام هست، یا کتابی نیمه‌کاره، از این هم ساده‌تر، غذایی نخورده با معشوق؛ مهم‌تر اما کارهایی است نکرده برای نجات جهان. مُردهٔ خوشبخت کسی است که روی زمین دلبستگی نداشته باشد.
سارا
شیخ مثل مادر ایمان دارد در این جهان برای هر چیز وقتی هست، اما برخلاف مادر به تقدیری بودن این وقت اعتقاد ندارد. از نظر او آدم‌ها می‌توانند با مهیا کردن خودشان تعیین کنند وقت رخدادها را
زهرا۵۸
چمدان پشت در است که به یادم می‌آورد انسانی آزادم. می‌توانم هر وقت دلم بخواهد به هر جا خواستم بروم و این‌که نمی‌روم خواست خودم است.
زهرا۵۸
هر مُرده‌ای در زمین دل‌مشغولی‌ای دارد که نمی‌تواند از خیرش بگذرد. تا مُرده نتواند از بند دل‌مشغولی‌اش رها شود در همین دره باقی می‌ماند. گاهی جنگ‌هایی ناتمام هست، یا کتابی نیمه‌کاره، از این هم ساده‌تر، غذایی نخورده با معشوق؛ مهم‌تر اما کارهایی است نکرده برای نجات جهان. مُردهٔ خوشبخت کسی است که روی زمین دلبستگی نداشته باشد.
زهرا۵۸
همهٔ اشیا جان دارند فقط باید از خواب بیدارشان کنی. کنارش که می‌رسم بی‌درنگ می‌پرسد: بلدی اشیا را زنده کنی؟ می‌گویم من سوادی خاص دارم. بلدم گیاهان را به چیزهایی دیگر تبدیل کنم.
زهرا۵۸
طبیعت از کسی نمی‌پرسد که تو چه می‌خواهی. آرزوهای تو به طبیعت چه مربوط! او نمی‌پرسد آیا قوانین طبیعی موافق میل تو هست یا نه. تو باید طبیعت را آن‌طور که هست دریابی و بخواهی و در نتیجه تمام قوانینش را و تمام نتایج حاصله از آن قوانین را باید بپذیری. پس دیوارْ دیوار است و راه نیست.
زهرا۵۸
به مادر می‌گویم برایم دم‌کردهٔ سنبل‌الطیب درست کند. باید دو تا چهار گرم گَرد ریشهٔ گیاهِ خوب‌سابیده در یک لیوان آب‌جوش ریخت و نیم‌ساعت دَم کرد. ریشهٔ سنبل‌الطیب یک درصد اسانس دارد. ریشه که خشک و کوبیده شود اسانسش کمتر می‌شود اما بویش قوی‌تر. این بو بهترین دارو برای آرامش اعصاب است. فقط باید دقت کرد ریشه‌ها در حرارتِ کم خشک شوند تا خاصیت اسانس حفظ شود.
زهرا۵۸
من همیشه می‌توانم انتخاب کنم، فقط باید یادم باشد که با هر انتخابْ امکان دیگری را از دست می‌دهم.
زهرا۵۸

حجم

۵۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۵۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان